پرش به محتوا
Instagram
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
منو
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
منو
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
Telegram
Instagram
Twitter
Envelope
پادکست 10 صبح قسمت 11: آدرنالین در سکوت

فصل 3، قسمت 11: آدرنالین در سکوت

از کجا بشنویم:

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

دانلود

به اشتراک‌گذاری این قسمت:

توضیحات این قسمت:

«وقتی داری دوچرخه سواری کوهستان انجام میدی، اوج هیجان رو تجربه می‌کنی؛ ولی در سکوت. چیزی که هیچ چیز دیگه‌ای شبیهش نیست». هیجان و انجام کارهای جدید از مهم‌ترین ویژگی‌های کاری و شخصیتی هوتن کروبه است؛ و همین فراز و نشیب زندگی هوتن را جذاب کرده.

با شنیدن بخش دوم گفت‌وگو با آقای هوتن کروبه، بیش از پیش تعجب می‌کنید که چگونه یک نفر می‌تواند این تعداد فعالیت متنوع داشته باشد و البته در یک مسیر هدفمند با چشم‌اندازی مشخص، به پیش رود.
در این قسمت روایت هوتن کروبه را در مورد پروژه‌ی کارآفرینانه درجنوب کشور، دغدغه‌های پایداری محیط زیست و مسئولیت اجتماعی خواهید شنید. او به ورزش‌های اکستریم علاقه‌ بسیاری دارد و هربار با پذیرش ریسک و خطرات آن، حد بالایی از چالش را تجربه می‌کند. موثرترین اتفاق زندگی‌اش را سفر می‌داند، چون تمام فعالیت‌های امروزش را زاییده‌ی سفرکردن و علاقه‌اش به سفر می‌داند.

هوتن کروبه، معتقد است نگرش و روشی که باعث شده بتواند از پس مدیریت فعالیت‌هایش برآید، تنها یک چیز است: اینکه همه‌ی کارهایی که کرده را دوست داشته و با عشق انجام داده است.
با شنیدن این قسمت، روایت او از زندگی‌اش را خواهید شنید:
– کانون ماجراجویی گشت و الگوسازی برای یک زندگی سالم
– ورزش‌های محبوب: دوچرخه‌سواری کوهستان، پاراگلایدینگ و اسکی کوهستان!
– داستان تلاش برای برگزاری رویدادی خانوادگی با عنوان «یک روز با طبیعت»
– پروژه‌ی جنوب و ایده‌ی احیای بافت‌های فرسوده برای ایجاد پایداری
– شکل‌گیری استارتاپ طراحی، مشاوره و نظارت با هدف توانمندسازی اجتماعی بومیت‌ها
– روتین زندگی هوتن کروبه و روزهای زیادی که نمی‌خوابد!
– تقابل با نشیب‌ها، کرونا، ناامیدی و فتح قله‌هایی که هیچ‌وقت دیده نمی‌شدند…

کلمات کلیدی: دفتر طراحی، دورنما، چشم انداز، ماموریت، رسالت، قصد، هدف، مسئولیت اجتماعی، طوفان فکری، گردشگری، ماجراجویی، کارگاه آموزشی

Keywords: Design Agency, Vision, Mission, Purpose, Target, Social Responsibility, Brainstorming, Tourism, Adventure, Training Workshop

متن پیاده‌سازی شده قسمت 11 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: آدرنالین در سکوت (مهمان: کروبه – هفت آبا و گشت)

میثم: سلام. من میثم زرگرپور هستم و اینجا یازدهمین قسمت از فصل 3 پادکست 10 صبحه. پادکست 10 صبح، پادکستیه در حوزه‌ی مدیریت، کارآفرینی و استارتاپ و ما در فصل 3 اون، داستان‌های فراز و نشیب کارآفرینان رو برای شما روایت می‌کنیم.

امید: سلام به همه، من امید اخوانم. باز هم چون تو فروردین هستیم هنوزم می‌تونیم بگیم سال نوتون مبارک.

م: فروردین 1400.

ا: آره، سال خوبی داشته باشید و عرضم به حضورتون …

م: امید می‌دونی من خیلی تمرین کردم الان که میام صحبت می‌کنیم هی نگم 99.

ا: آره، آره خیلی سخته.

م: آره سخته.

ا: و ما بگیم که این قسمت در واقع صد و بیستمین قسمت کل پادکسته.

م: بله، همینطوره.

ا: و در واقع این قسمت ما …

م: صد و بیست و یکمیه‌ها …

ا: 109 تا بود دیگه.

م: 109 تا، اینم 12 تا میشه 121.

ا: این یازدهمیه.

م: آهان این یازدهمیه، راست میگی. من همیشه تو حساب کتاب مشکل داشتم، خُب؟

ا: خُب این قسمت بخش دوم مصاحبه با آقای هوتن کروبه هست که قسمت قبل رو اگر گوش نکردین، گوش بدین که ببینید زندگی ایشون از کجا شروع شده تا به کجا رفته و ما تو قسمت قبل راجع به تحصیلاتشون، شغل‌هایی که داشتن، دفتر طراحیشون، رستوران و غیره صحبت کردیم. تو این قسمت راجع به ورزش‌های اِکستریم[1] هوتن صحبت می‌کنیم که برای خود من خیلی همیشه جذابن این ورزش‌ها؛ هم دیدنشون و هم دیدن آدم‌هایی …

م: یه چیزی من بگم امید؟ اون‌جایی که توصیف می‌کرد اون دوچرخه‌سواری دانهیل[2] رو، من اتفاقاً اصلاً طرفدار این ورزش‌های اکستریم نیستم ولی اون توصیفی که می‌کرد اینکه با دوچرخه داری میای پایین …

ا: 20 متریت رو ببینی، سکوت محض …

م: 20 متریت رو می‌بینی، هیچی نمی‌بینی یعنی اصلاً اونجا دلم خواست.

ا: خیلی جذابه!

م: آره.

ا: و خلاصه راجع به اونا میگه و تجربه‌ای که داشته راجع به سفرهاش و میثم چیزی که برای من واقعاً جالبه، فکر کنم راجع بهش هم صحبت کردیم، اینه که فکر می‌کنم حالا ما این‌همه راجع به  ویژِن[3] و میشِن[4] و دورنما و ماموریت و ارزش‌ها و اِستراتژی[5] و همه‌ی این‌ها حرف زدیم، شاید بدون اینکه مثلاً هوتن اینا رو آکادمیک[6] یاد گرفته باشه، اینا واقعاً تو ذهنش بود. یعنی هوتن هرکاری که کرده و داره می‌کنه یا حداقل عمده‌ کارهاش، تمرکز بر چیزهایی از جنس پشِنش[7] هست و مسئولیت اجتماعیه، اون ساستِینِبیلیتی[8] یا نگاه پایدار به طبیعته، یعنی همه کارهایی که می‌کنه …

م: یه چهارچوب این تیپی داره.

ا: حول این‌ها می‌چرخه و خیلی انگار اون پِرپِس[9] یا مقصود داره زندگیش و توی اون داره میره. یعنی از رستوران گشت، از رویدادهای ورزشیشون، مستندش، اون تیشرت‌ها؛ حتی گفتش که تبلیغیه برای همین داستان، باشگاه سلامتی و غیره، خیلی همه حول این می‌چرخه، برای من خیلی جذابه.

م: درسته.

ا: و در آخر هم هوتن راجع به پروژه‌ی کارآفرینی[10] که در جنوب کشور داره و حالا اون کارهایی که اونجا دارن می‌کنن صحبت می‌کنه و یه مقدار هم راجع به زندگی خودش و روتین‌هاش[11] و عجیب‌ترینش هم اینه که میگه من چند شب پشت هم می‌تونم نخوابم و اتفاقی هم نمیُفته.

م: البته بنده خدا به عنوان یه عارضه می‌گفت ولی خُب خیلی جالب بود. کلاً می‌دونی آدم عجیبی بود، نگم آدم عجیب، آدم متفاوتی بود هوتن کروبه و ما …

ا: هست هنوزم.

{4:59}

م: هست هنوزم، آره. در بین مهمون‌هایی که داشتیم تا حالا توی پادکست، کسی با این ویژگی‌ها و با این پروفایل[12] تا حالا نداشتیم.

ا: آره، آره.

م: و از این نظر خیلی جذابه. مخصوصاً پشت صحنه رو ببینید؛ اون دو تا حیوان خونگی عزیزش.

ا: آره و داشتم با یکی از دوستان، امیر عزیز صحبت می‌کردیم، می‌گفت مهمون بعدی‌تون کیه؟ گفتم نمیگم، چون یهو 180 درجه با آقای نظری فرق داره اصلاً کاراکتری[13]، کاری، همه چیشون، گفتم خیلی آدم متفاوتیه. خلاصه اگر که آخرین اپیزودهای[14] قبل از عید، 8 و 9 رو گوش کرده باشید و بعد این رو گوش کنید که البته احتمالاً …

م: مراقب باشید ترک نخورین.

ا: آره ترک نخورین خلاصه.

م: مرسی.

ا: خیلی ممنون. گوش می‌دیم به صحبت‌های هوتن.

(موسیقی)

ا: سلام دوستان. خدمت آقای هوتن کروبه هستیم، بنیان‌گذار[15] و مدیرعامل دفتر طراحی هفت آبا، مالک رستوران گشت و یه عالمه کار دیگه که من نمی‌دونستم و هی تو بِریک[16] گفتم خُب دیگه چی هوتن؟ گفت خُب زیاده. همین‌جوری گفت من فقط نوشتم یادم نره …

م: دیگه چیا، خودش کلی دیگه چی بود.

ا: آره، تو قسمت قبل بیشتر تمرکز کردیم روی رستوران گشت که انقدر جالب و جذاب بود داستانش که ما دلمون نیومد کوتاه و قطعش کنیم و هوتن کامل راجع به گشت و کانسِپتش[17] صحبت کرد که فوق‌العاده برای من جالب بود و همه چیش نامتعارف بود به هر استانداردی و جذابیتش از همین بود. من برای اینکه فقط مطمئن بشم چیزی جا نمی‌مونه، سریع یه سری تیترها رو بهتون بگم. خُب چیزی که من توی هوتن می‌بینم خیلی براش مهمه بحث ساستینبیلیتی یعنی پایداری از لحاظ محیط زیست و همچنین مسئولیت اجتماعی و همچنین یه کانسپتی به نام با هم بودن که یعنی “هم” مثلاً اگر تو کانسپت رستوران بگیریم یعنی خود رستوران، تیمش، مشتری‌هاش یا حالا رویدادهایی که برگزار کردن، شرکت‌کننده‌ها، یعنی همه با “هم” هستن و با هم دنیای بهتری می‌سازن. حالا ما درباره‌ی تک‌تک این موارد اگه بشه برمی‌گردیم بهشون و راجع به گشت هم داشت هوتن می‌گفتش که به استاندارد سازمان ملل، یک رستوارن کاملاً ساستینبل بوده و دوستانِ سازمان ملل خیلی وقت‌ها می‌اومدن تو همون گشت کوچولویی که واقعاً با مینیمم[18] امکانات بود حتی جلسه می‌ذاشتن. کارهای دیگه‌ای که هوتن می‌کنه یه پروژه‌ی مستندی هست که راجع بهش صحبت می‌کنیم، یه برند تیشرت با نام “آیدی تو وِر” دارن که اعتقادش اینه که خود تیشرت می‌تونه یه بیلبوردی[19] باشه، یه وسیله اطلاع‌رسانی برای دوباره ساستینبیلیتی و مسئولیت اجتماعی باشه و یک چیزی رو هوتن راه انداخت به نام گشت اندونچر کلاب[20] که یه سری رویدادهای ورزشی، باز در همین راستا داشتن و ورزش‌های حالا اکستریم و پروژه‌ی جنوب و احتمالاً یه چیزهای دیگه هست، من واقعاً نمی‌دونم که چه‌جوری بریم جلو.

م: فرصت بکنیم اگه …

ا: آره، ولی می‌خوای از گشت ادونچر کلاب شروع کنیم، برای من هم ورزش و هم طبیعت خیلی جذاب و هیجان‌انگیزه، از اون شروع کنیم تا بعد به بقیه برسیم.

{9:10}

هوتن کروبه: ببین خُب میگم اون گشت طبق همون برِین اِستورم[21] که با خانومم انجام دادیم شکل گرفت که اصلاً شد بازتابی از زندگی خودمون و این داستان اَدوِنچر[22] و حالا اکسپِدِیشن[23] و این اتفاقات و اینا خُب واقعاً یک بخش لاینفک زندگی ما بوده همیشه. برای همین اومدم یک زیرمجموعه‌ای توی گشت به وجود آوردم به اسم اصلاً کانون ماجراجویی گشت که حالا گشت ادوِنچر کلاب، که مجموعه‌ی این اتفاق‌ها واقعاً، یعنی اصل اتفاقش هم باز بیزنس[24] نیست اون داستان مسئولیت اجتماعیه، چرا؟ اینه که خُب ما مثلاً عادت کردیم که یه سری چیزهایی رو که می‌بینیم، خیلی دور از زندگی خودمون تفسیر کنیم این چیزها رو؛ مخصوصاً از وقتی هم که این داستان فضای مجازیه هی قوی‌تر و قوی‌تر شد، دسترسی آدم‌ها به یه سری از تصاویر و یه سری زندگی‌ها خیلی ساده شد و اینی که خودشون رو خیلی از اونها دور ببینن خیلی قوی‌تر شد. طرف مثلاً تو هر وضعیت زندگی هست صبح تلفن رو روشن می‌کنه، اینستاگرام[25] رو باز می‌کنه، تق می‌زنه تو سر خودش که ببین ها! اون یارو الان کجاست داره چیکار می‌کنه، ما الان فلان …

م: الان من باید با مترو برم سرکار.

کروبه: آره و مقایسه‌های اینطوری. ما گفتیم که خُب نه! هرکسی زندگیش بالاخره فراز و نشیب داره، حالا هیچ‌کسی نمیاد توی اینستاگرامش بیاد از سختی‌ها و درد و رنج‌های زندگیش یه چیزی بذاره و اون رو پابلیش[26] بکنه، آره یه سری هم اموراتشون از شو[27] کردن اون قسمت می‌گذره ولی خُب خیلی‌ها قسمت‌های خوب رو می‌ذارن، حالا اینکه اموراتشون داره می‌گذره یا اینکه علاقه‌شونه یا هرچی، ولی خُب این حس عجیبی رو به وجود آورد. توی داستان گشت ادونچر کلاب ما گفتیم خُب خود گشت که در حقیقت یک الگوسازیه برای یک زندگی سالم؛ از خوردن غذای سالم، نوشیدنی سالم، گوش کردن به موسیقی، نگاه پایدار به طبیعت و همه این داستان‌ها و همه این داستان‌ها، خُب گشت اینطوری شکل گرفت دیگه و اینکه اون ورزش‌های یه ذره غیرمتعارف هم که خُب تو زندگی بود و خیلی ها از اون هم خبر نداشتن. به طور مثال مثلاً دوچرخه‌سواری دانهیل یک گوشه‌‌ای از این ورزش دوچرخه‌سواریه که خُب خیلی‌ها فقط تو تلویزیون دیدن …

م: همونی که توی شیب میان پایین و اینا، درسته؟

کروبه: بله، بله. ولی خُب این ورزشیه که توی ایران داره انجام میشه و آدم‌های بزرگ خیلی حرفه‌ای داریم تو ایران که حالا در رده‌ی آسیایی و اینا هم مقام‌آور بودن، مدال آوردن ولی خُب خیلی‌ها این رو نمی‌دونن که اولاً که ایرانی‌ها هم این ورزش رو می‌کنن، دوماً که اصلاً ایران قابلیت این رو داره که این کار رو توش می‌تونی بکنی و سوم اینکه ما کلی مدال‌آور داریم توی ایران که حالا درسته که فوتبالیست نیستن که اسمشون رو همه بدونن ولی خُب بالاخره ملی‌پوش این داستانن و تیم ملی داریم و هزار و یک داستان.

ا: توی اسکی هم من فکر کنم همینه دیگه حالا …

کروبه: تو خیلی از ورزش‌ها.

ا: خودت هم دانهیل انجام می‌دی هم حالا اسکی وقتی میگیم، من خودم اسکی می‌کنم ولی میرم با تلسیژ بالا میام و میام پایین ولی خُب هوتن همیشه عکساش رو می‌بینم که در واقع وسایل اسکیش و چوب و همه‌چیش رو کول می‌کنه و از تو برف‌های نکوبیده به یک قله‌ای میره و خلاصه تو برفهای نکوبیده میاد پایین و یه مسیری رو باز می‌کنه که خُب خیلی به نظرم هیجان‌انگیزه.

م: چقدر جالب!

کروبه: آره دیگه اونم باز یک ورزشی …

ا: داستان خودش رو داره …

کروبه: داستان اسکی کوهستان ولی …

ا: ببخشید من هی می‌خوام جا نمونه و سومین چیزی که هم دیدم انجام میدی بحث پاراگلایدینگ[28] با یک، چی می‌گین؟ کایت می‌گین؟

کروبه: نه همون گلایدر میگن.

ا: با گلایدار. حالا حتماً باز دوستان می‌تونن تو اینستاگرام ببینن، کجاها هوتن پرواز می‌کنی؟

کروبه: ببین خُب اون شاخه‌ای از پرواز که پرواز مورد علاقه‌ی منه، داستان هایک اند فلای[29] هست

م: بکشی بالا و پرواز کنی.

کروبه: بله. میشه شما یک کوهی رو صعود می‌کنی، به یه قله‌ای می‌رسی که اون قله وقتی که شرایط پرواز داشته باشه، حالا به جای اینکه قله رو بیای پایین، می‌تونی پرواز بکنی. در حقیقت هدف از پروازه، پرواز نیست در حقیقت فرود اومدنه.

م: برگردیم خونه.

کروبه: آره، داستان برگشتن خونه‌ست. چون مثلاً صعود کوه همیشه یه انگیزه‌ای هست که آدم صعود می‌کنه کوه رو، ولی اون بالا که می‌رسی این پایین رو که می‌خوای برگردی اصلاً یه حالیه، هم برای زانو و اینا خیلی جالب نیست هم اینم که این داستان برگشته، من اصولاً همیشه دوست دارم برم، هیچ‌وقت دوست ندارم برگردم.

ا: بیشتر دور و بر تهران پرواز می‌کنی یا نه شهرهای مختلف؟

کروبه: نه هرجایی که امکانش باشه.

ا: هر جایی.

م: بعد چه شکلیه؟ اون جایی که می‌شینی خُب ممکنه که یه جای دور از مثلاً ماشین و وسیله‌ای باشه که اومدین، باز دوباره جمع می‌کنین میرین سمت ماشین؟

کروبه: بله.

م: می‌دونید کجا می‌شینید یا مثلاً از قبل مشخص شده‌ست؟

کروبه: باید بدونی که کجا می‌شینی ولی خُب حتماً اونجایی که دلت می‌خواد بشینی خُب نمی‌شینی.

م: الزاماً نیست، هیجانش زیاده. من یه سوال خیلی مهم بپرسم که ممکنه تو ذهن خیلی از مخاطب‌ها اومده باشه؛ این کارها، کارهاییه که پول زیادی می‌خواد یا نه، مثلاً آدم‌ها بیشتر باید علاقه داشته باشن، راهش رو پیدا می‌کنن؟ چون مثلاً تو ذهن ما اینه که اسکی ورزش گرونیه یا مثلاً ممکنه که همین پروازی که می‌کنی به نظر گرون بیاد …

ا: حتی دوچرخه دانهیل.

م: حتی آره دوچرخه دانهیل و اینا. اینا کارهای گرونیه یا نه واقعاً مثلاً میشه با هزینه‌های کمتر انجام داد؟

{14:58}

کروبه: ببین اگر صادقانه بخوام بگم توی این دوره و زمونه‌ای که الان توش داریم با همدیگه صحبت می‌کنیم یعنی در این یکسال اخیر، نفس کشیدن هم گرونه، برای همین اینا خُب خیلی گرونه. من خودم اگر یکی از وسایلم رو از دست بدم اینی که بتونم جایگزینش بکنم سخته برام، خُب؟ ولی یه زمانی نه، واقعاً سخت نبود. یعنی من الان مثلاً دارم فکر می‌کنم اگر که، چون این بال یه تایم[30] مصرف داره، مثلاً شما 100 صوت باهاش می‌تونی پرواز امن بکنی، بعد از اون اصلاً توصیه نمیشه که باهاش بپری؛ داستان مرگ میشه و زندگی …

ا: درسته.

کروبه: و این که تو این رو بخوای مثلاً بذاری کنار، یه چیز دیگه بخوای بخری، یهویی چه می‌دونم لوازمت رو دیگه مینیمم 5-6 هزار یورو[31] براش پول بذاری. 5-6 هزار یورو یه زمانی واقعاً چیزی نمیشد، میشد مهیاش کرد. ولی الان یهویی اصلاً یه رقم عجیبیه که حالا با صنعت درآمد و همه‌ی این داستان‌ها رسیدن به اون داستان خیلی عجیبه یا مثلاً لوازم اسکی هم همینطور، یعنی یه زمانی برای ما 100 دلار، 100 دلار دیگه، خیلی فکری بهش نمی‌کردیم اصلاً. ولی الان مثلاً میگیم فلان چیز 150 دلاره، می‌دونی خیلی فرق کرده. برای همین آره واقعاً اینا الان گرونه. اما مثلاً این نوع اسکی، شما اگه می‌خوای مثلاً اسکی بکنی بالاخره باید تجهیزاتت رو بخری دیگه، خُب؟ ولی این نوعِ تجهیزات، دست شما رو باز می‌کنه که دیگه پول بلیت نمیدی.

ا: آره.

کروبه: به خاطر اینکه از همون موقعی هم که من مثلاً تجهیزاتم انقدر اختصاصی برای این کار نبود هم تو پیست اسکی نمی‌کردم یا به قول امید، چوب رو کول می‌کردم، پیاده می‌رفتم بالا به سمت یه قله‌ای که بتونم از اون اسکی بکنم بیام پایین ولی خُب الان تو می‌تونی لوازم تورینگ[32] داشته باشی و اینکه با اسکی کوهت رو صعود بکنی، هرجایی که می‌خوای، بعد اسکی بکنی بیای پایین.

م: بعد این کار نیاز به آموزش از قبل داره قاعدتاً.

کروبه: بله بله، کاملاً.

م: خود تو هم آموزش دیدی؟

کروبه: ببین داستان اسکی تورینگ، نه! واقعاً آموزش نداره. خیلی چیز ساده‌ایه راه رفتن با اسکی ولی خُب در حقیقت کسی می‌تونه تورینگ بکنه که به کوهنوردی آشنا باشه، به امداد کوهستان آشنا باشه، اسکی باز باشه …

ا: بدنش آماده باشه.

کروبه: ورزش کرده باشه، می‌دونی؟ در حقیقت یه سری پیش‌نیاز داره. این نیست که مثلاً مثل کفش دو، شما بری از ویترین مغازه یه دونه بگیری و بعد بگی حالا میدوم دیگه، حالا فوقش یک کیلومتر میدوم، ولی خُب بالاخره می‌تونید بدویید درست یا غلط ولی اینا نه، اینا یه پیش‌نیازهایی احتیاج داره.

ا: یه سوال یه خورده سخت‌تر؛ ببین اینا همه ورزش‌های فوق‌العاده خطرناکیه یعنی هرسه تا، حالا احتمالاً ورزش‌های دیگه هم می‌کنی، این سه تا فوق‌العاده خطرناک و پرریسک‌ هستن؛ به هرحال با توجه به اینکه خانواده داری، پسر داری و اینا، چه‌جوری ذهنت رو می‌سازی که اوکی من این کارها رو می‌کنم، ریسکش[33] رو هم قبول می‌کنم؟

کروبه: ببین خُب تو پر ریسک بودن این داستان‌ها واقعاً شکی نیست ولی اینا هرکدومشون انجامشون یه حدی داره و یه سری لیمیت[34] داره و خط قرمزهایی داره که مثلاً وقتی که شما این داستان رو شروع می‌کنید با علم به خط قرمزهاش کار رو شروع می‌کنید. به طور مثال تو نظر خیلی ها، پرواز یکی از خطرناک‌ترین اتفاقاته. با خودت هم وقتی که میای بررسی می‌کنی میگی آقا مگه میشه آدم به یه پارچه با چهارتا نخ خودش رو بند بکنه وسط آسمون؟! و اینکه لَنگ یه باد باشه که حالا باد بیاد یا نیاد، تند بیاد، کم بیاد …

ا: بپیچه.

کروبه: بپیچه، نپیچه. اینا ذهن آدم رو دچار چالش می‌کنه که اصلاً این کار رو بکنم یا نکنم اما وقتی که شما پرواز رو شروع می‌کنی مثلاً اولین خط قرمز اینه که وقتی که باد پشته نباید بپری، تعریف شده‌ست. نباید بپری آره اگر که من به یه سطحی از توانایی برسم می‌تونم تو باد پشت بپرم ولی دلیلی نداره که پرواز امنی داشته باشم. مثلاً وقتی که شما تو این سطحِ پرواز هستی ساعت مثلاً 12 ظهر تا 4 بعداًزظهر توی تابستون نباید بپری چون هوا پرتنشه و این هوای پرتنش یک بال مخصوصی می‌خواد، یک حدی از توانایی می‌خواد و همه‌ی این حرف‌ها. نباید بپری! حالا شما به حدی از توانایی رسیدی که می‌تونی بپری، می‌تونی تجهیزاتت هم بر اساس اون بذاری اما تو خط قرمز پرواز کردی.

ا: سانحه جدی هم داشتی تو این ورزش‌ها؟

کروبه: آره! من متاسفانه همین چند وقت پیش شهریور یک سانحه خیلی بد دادم، خیلی بد …

ا: تو پرواز؟

کروبه: تو پرواز آره.

ا: ما خوشحالیم که الان سالمی و خلاصه می‌تونیم حرف بزنیم. اینم بپرسم و از ورزش رد شیم. ورزش‌های اکستریم چه یادگیری برات داشته؟ چه تحولی توی تو ایجاد کرده؟

{20:03}

کروبه: ببین این ورزش‌های اکستریم در حقیقت یک حد بالایی از چالش رو و چلِنج[35] و اینا رو تجربه می‌کنی، خُب؟ ولی خُب این برای من خیلی اتفاق عجیبیه اما مثلاً این نوع ورزش‌هایی که انتخاب کردم، به طور مثال، مثلاً دوچرخه‌سواری دانهیل شما یک حد نهایتی از هیجان و آدِرنالین[36] رو داری تجربه می‌کنی در سکوت محض، یعنی نه صدای موتور، نه قار قار، نه ویژ ویژ ، هیچی نیست؛ فقط صدای این سرعت و باد و سنگی که از زیر چرخ داره در میره و یک تمرکز خیلی دور از ذهن. که اون تمرکزه شما رو از همه‌ی دنیات کات[37] می‌کنه. یعنی وقتی که شما رفتی روی دوچرخه اینی که آی چک، آی حقوق …

ا: خود مدیتیشنـه[38] دیگه.

کروبه: … آی فلان آی فلان، اصلاً بخوای نخوای اصلاً رفت؛ پاک میشه. و یهویی تو یه شرایطی که تو مثلاً خودتی و این فاصله 20 متر جلوت که مدام چشمت داره اون رو چک می‌کنه که …

م: تنظیم بکنه.

کروبه: چون اصولاً 20 متر جلوترت رو داری نگاه می‌کنی، هیچ‌وقت جلوی چرخته رو نگاه نمی‌کنی چون باید فرصت این رو داشته باشی که تو این 20 متر تصمیمی بگیری برای اون اتفاق پیش‌بینی نشده‌ای که سر راهت هست و این سکوته خیلی عجیبه. یا مثلاً تو داستان پرواز هم حالا این هایک اند فلای و اِسپید فلایینگ[39] و اینا، اینم باز همونه. مثلاً این بال طراحی نشده برای اینکه شما بخوای لیفت[40] بکنی و بالا بری و پرواز بکنی؛ این اصلاً بالیه که برای فرود …

ا: بری پایین فقط.

کروبه: … طراحی شده و سرعت، خُب؟ و اینکه وقتی که تِیک‌آف[41] می‌کنی و میری، یهویی با 80 تا سرعت، 90 تا سرعت مثلاً داری اینطوری لای کوهب و اینا میری و جایی که می‌خوای فرود بیای، خُب اینا داستان‌های عجیبیه دیگه؛ اونم باز تو سکوته یعنی نه موتوری پشتته، نه هیچی. روی نیروی طبیعت سوار شدی و از امکانات جوی داری استفاده می‌کنی و عین یه پرنده مثلاً خودت رو تو اون شرایط قرار می‌دی.

م: هوشیاری بالایی می‌خواد، تمرکز بالایی می‌خواد.

کروبه: خیلی تمرکز بالایی می‌خواد.

ا: بعد چون راجع به رویدادها می‌خواستی صحبت کنی؛ مختصر راجع به اون رویدادهایی که برگزار کردی و جریانش چی بود و اینا میگی، گفتی توی دیزین و جاهای دیگه؟

کروبه: این خیلی اتفاق عجیب و دور از ذهنی نیست؛ تو تمام دنیا پیست‌های اسکی، پیست‌هایی هستن که تو زمستون‌ها پیست اسکی هستن ولی در تمام سال داره ازشون بهره‌برداری میشه و مردم دارن استفاده می‌کنن. ولی این نگاه توی ایران واقعاً شکل نگرفت یعنی مثلاً دیزین زمستون که تموم میشه، بسته میشه تا برف بعدی که بخواد باز بشه.

ا: از لحاظ مثلاً چی میگی؟ دوچرخه‌سواری و پیست چمن اینا؟

کروبه: نه پیست چمن که حالا مثلاً یه تیکه پایینش چمنش رو نگهداری می‌کنن و مسابقات اسکی روی چمن برگزار میشه ولی خُب این کوه با این قابلیت و این بالابرها و این داستان‌ها خُب واقعاً پتانسیل[42] عجیبی داره. مثلاً ما تو دیزین که دوچرخه‌سواری دانهیل می‌کردیم اولاً که باید منت هزار نفر رو می‌کشیدیم که بهمون اجازه بدن که اصلاً بیایم این کار رو بکنیم. کلی تعهد می‌دادیم که مسئولیت جان و همه چی و فلان و اینا به عهده‌ی خودمونه و با تیمی که می‌رفتیم هرکدوممون تعهد اون یکی رو انگشت می‌زدیم که سه تا شاهد داریم که من با مسئولیت خودم دارم وارد اینجا میشم و مسئولیت شامل حال پیست و فلان و اینا نمیشه و فلان. بالابر هم که در اختیارمون نمی‌ذاشتن، یه وانت می‌گرفتیم از پایین، چون دوچرخه‌های ما نمیشه رکاب زد با این چرخ‌ها رفت بالا، وانت می‌گرفتیم می‌اومدیم بالا، ما رو پیاده می‌کرد، ما می‌اومدیم پایین دوباره وانت سوار می‌شدیم می‌رفتیم بالا. من گفتم این پیست با این قابلیت و اینا، تلکابین هم که هست، یه رک دوچرخه آدم بذاره و اینکه اینجا رو تابستون تبدیلش بکنیم به، خارج از فصل اسکی بشه پیست دوچرخه‌سواری کوهستان که حالا اونایی که می‌خوان بیان ماونتین بایک[43] بکنن، دوچرخه‌سواری اندیرو بکنن، دانهیل بکنن و خیلی امکانات عجیب. خُب این کار رو می‌خواستیم توی پیست دربندسر انجام بدیم، با دوستان دربند یعنی با مسئولین دربندسر خیلی رفتم و اومدم و که به ما این اجازه رو بدن که ما این کار رو بکنیم. تو اونجا هم خُب همین‌جوری با تعهد و اینا می‌رفتیم و خیلی متوجه نمی‌تونستن بشن که چی تو ذهن ما می‌گذره. من فکر کردم که بیایم ما یه ایونتی[44] برگزار می‌کنیم، توی این ایونت به جای اینکه بیایم برای این دوستان پانتومیم بازی کنیم که آقا من منظورم اینه از این چیزی که میگم، منظورم رو پیاده‌سازی بکنم که این ببینه که اصلاً من درمورد چی دارم صحبت می‌کنم. با دوستان دربندسری توی سال 96 خیلی به نتیجه نرسیدیم با اینکه خودمون می‌خواستیم اون ایونت بذاریم و این‌ها، سر اینکه در پس ذهن ما چی داره می‌گذره که می‌خوایم این کار رو بکنیم براشون قابل هضم نبود که این چه بهره‌برداری می‌خواد از چه چیزی بکنه و این‌ها که ما ازش بی‌خبریم و شاید مثلاً نگران این بودن که شاید ما مثلاً منافع بیشتری شامل حالمون بشه تا اونا.

{25:17}

ا: آهان.

کروبه: نمی‌دونم. خیلی پا نمی‌دادن به اینکه این اتفاق بیُفته. اون وسط اون موقع مدیرعامل دیزین آقای تفته بودن، شرایطی پیش اومد با ایشون تلفنی صحبت کردیم و اینکه خیلی سریع گفتن اوکی، اصلاً هفته دیگه بذاریم برنامه رو؟ گفتم نه هفته دیگه خیلی زوده، ما یه ذره زمان می‌خوایم. خلاصه مثلاً یه دو هفته یا سه هفته بعدش، ما یه ایونتی گذاشتیم وسط پیست دیزین که حتی مردم با ماشین هم نمی‌تونستن به اونجا برسن؛ خود وروده سخت بود. مثلاً خودش چلنج بود اینکه تو به محل ایونت، خودت رو برسونی ولی خُب خیلی ایونت جذابی بود که این ایونت حول یک ورزش اکستریم شکل گرفت که همین دوچرخه‌سواری دانهیل بود اما در کنارش ورکشاپ[45] تای‌چی[46] داشتیم …

م: چه جالب!

کروبه: در کنارش ورکشاپ یوگا[47] داشتیم و کلی بازی‌های گروهی خانوادگی، در راستای همون با هم بودن که دلیلی نداره که حتما تجهیزات و فلان برای اینکه تو بیای تو طبیعت، اومدیم ایونت یک روز با طبیعت رو شکل دادیم که این اصلاً شد یک ایونتی که قرار بودش که این همین‌جوری برگزار بشه که مردم بیان یک روز با طبیعت رو تجربه بکنن و اصولاً در راستای همون مسئولیت اجتماعی، ما اون گروه‌های آموزشی خودمون رو مثلاً مستقر می‌کردیم تو ایونت‌ها که مردم وقتی، اولاً که همه برنامه‌مون خانوادگی بود یعنی خانواده‌ها رو ترغیب می‌کردیم که شما هم می‌تونید بیاید، که خانواده‌ها بیان، بعد بچه‌هاشون رو مثلاً می‌گرفتیم یه سری آموزش‌های اولیه‌ای که اصلاً طبیعت چیه، کوه چیه؟ چون به نظر من ما ها کار از کارمون گذشته واقعاً هر چیزی که باید یاد می‌گرفتیم و هرچی که باید می‌شدیم شدیم دیگه، یه ذره بتونیم اصلاًحش بکنیم، ولی بچه‌ها تازه تو شروع این جریانن، برای همین وقتی که آدم روی اونا بذاره و انرژی که بذاره، ثمر بهتری داره.

ا: خیلی هم مهمه. یعنی از چیزهای در واقع خیلی پایه‌ای مثل آشغال نریختن تو طبیعت تا اینکه اصلاً تو طبیعت چیکار بکنیم، چیکار نکنیم، حتی کمپ[48] کردن، حتی کوهنوردی، من خودم البته تو سن‌های بالاتر مثلاً هی سعی کردم هم از آدم‌ها بپرسم، هم کلاًس‌هایی برم حالا چه اینجا چه خارج ولی به قول تو آدم دیگه شکل گرفته و نمیره ولی برای یک کودک یا نوجوان به نظرم اینا واقعاً باید تو سیلابِس[49] درسی باشه.

کروبه: دقیقاً.

(موسیقی)

ا: خُب قبل از اینکه راجع به پروژه‌ی جنوب هوتن صحبت بکنم باز همین الان تو بِرِیک گفتم چیز دیگه‌ای از کارها جا نمونده؟

م: یکم تکون داد هوتن دو سه تا کار مختلف …

ا: گفت چرا دیگه، کلی مونده! همین‌جوری روی میزش یه بروشوری به من داد خلاصه یک کانون تندرستی هم بود که واقعاً نمیرسیم واردش بشیم، خلاصه می‌خوام بگم که ظاهراً بی‌شماره کارهایی که کرده و حالا یه مستندی هم بود که نمی‌دونم وقت برسه راجع بهش صحبت کنیم یا نه که همه‌ی تم همه چیز خلاصه حول باز سلامتی، ورزش، طبیعت، ساستیبیلیتی، پایداری، باهم بودن و اینا می‌گذره.  بریم هوتن روی پروژه‌ی جنوب که برای من به دیتِیل[50] گفتی خیلی جذاب بود ولی چون وقت نداریم خیلی گذرا از روش بریم. از کجا شروع شد؟ ایده‌ت چی بود؟ چی شد؟

کروبه: ایده هم باز همه چی از این سفرها شکل گرفت دیگه، اصلاً من میگم کل زندگیم رو بخوام توصیف بکنم که موثرترین اتفاق تو زندگیت چی بوده؟ می‌تونم واقعاً بگم سفر، که در حقیقت همه‌ی این چیزهایی که حالا الان به عنوان یه کار و یه حرکت، یک فعالیت اجتماعی یا هرچیزی که می‌تونیم بهش نگاه بکنیم زاییده‌ی اون اتفاقه هست و اینکه توی این داستان هم این یه دغدغه بود، یه چیزی بودش تو ذهنم که ما ها انقدر ملت توانمندی هستیم و انقدر دارایی‌های بالقوه‌ای تومون هست فقط به خاطر اینکه واقف نیستیم به این داستان‌ها، ازش غافل می‌شیم.

{30:31}

ا: درسته.

کروبه: و هی انتظار یک معجزه داریم که یک اتفاق بزرگی باید برامون بیُفته که بتونیم مثلاً یک کاری بکنیم و انقدر ذهن‌هامون ناتوان میشه که این ناتوانیه یه جوری رسوخ می‌کنه که اصلاً اون چیزهایی که می‌تونیم، تواناییمونه ‌ها، ولی دیگه خسته شده خوابیده، فقط مثلاً می‌تونیم توانمندش بکنیم، از اون یه ذره غافل می‌شیم و اینکه خُب ما تو همه‌ی ایران واقعاً این پتانسیل همه جا هست یعنی جای جای ایران رو که نگاه می‌کنیم، پتانسیل داره.به طور مثال همون ورزشی که اشاره کردیم توی هرجای دنیا یک جایی مثل مثلاً فلان پیست رو داشتن …

ا: هزار جور استفاده می‌کنن.

کروبه: … پرچم کشورشون رو براساس اون می‌بردن بالا و اون رو تبدیل می‌کردن به یک قابلیت ولی ما انقدر از این داستان‌ها داریم که ازش غافلیم که مثلاً شاید چشممون به صادرات نفت باشه مثلاً برای اینکه چرخ اقتصاد این مملکت رو بتونیم بچرخونیم. درصورتی که نه واقعاً با اتفاق‌های خیلی ساده‌تر شاید که خیلی بهتر از اون، ثابت شده که می‌تونیم خیلی بهتر از اون، بگردونیم.

ا: خَب.

کروبه: و اینکه این داستان هم برمی‌گرده به همین جریان یعنی اینه که یک بافت فرسوده‌ای که خیلی از نظرها پنهان بود و اصلاً رفته بود کنار و حتی مثلاً نظرها به سمت، وقتی که بحث کمک به اون منطقه بود، بحث این بودش که اون منطقه اصلاً بیاد پاکسازی بشه؛ تخریب بشه. مثلاً خیابون‌ها عریض بشه برای اینکه مثلاً اونجا توسعه پیدا بکنه …

ا: راجع به ببخشید …

کروبه: و توسعه توی تخریب اونجا مثلاً…

ا: هوتن داره راجع به بافت روستاهای جنوب ایران، حالا تو یه مناطقی، صحبت می‌کنه برای اینکه حالا زمینه‌ش جا بیُفته.

کروبه: آره، و اینکه خُب باز براساس همین سفرها و رفت و آمدها و اینها، باز یه ارتباطی با این جامعه‌ی محلی برقرار شد و اینکه توی اون منطقه تصمیم گرفتیم که خیلی خودجوش و حالا بدون حمایت‌های خیلی بزرگ از جانب دست‌اندرکاران و تصمیم‌گیرندگان و این‌ داستان‌ها، خودمون با توان خودمون و با امکان خودمون …

م: کمک بکنید …

کروبه: کمک بکنیم …

ا: وارد عمل شیم اصلاً.

کروبه: … به اینکه اونجا در حقیقت به اون جایگاهی که واقعاً داره بتونه که برسه نه اینکه ما اونجا رو تبدیل بکنیم به یک اتفاق، نه. اونجا رو برسونیم به اون جایگاهی که از دست داده، چون اونجا اون جایگاه رو داشته ولی به مرور زمان و بر اساس همین تفکرات شخصی خود بافت بومی و خود اون انسان‌هایی که توی اونجا دارن زندگی می‌کنن و این حقیر دونستن اون‌چه که دارن و با ارزش دونستن اون چیزهایی که ندارن و دور از دسترس بودن اون چیزهایی که ندارن، باعث بشه که اصلاً سرخورده بشن و قدر اونی هم که دارن ندونن برای همین بهش نپردازن و اونی که دارن روز به روز خراب و خراب‌تر بشه و شاید برای همچون جایی اگر توسعه‌ای بخواد درنظر گرفته بشه، یهویی بره تو بخش اینکه خُب اینجا رو بکوبیم، صافش بکنیم، خیابون‌ها رو پهنش بکنیم و همون در حقیقت طرح‌های آکادمیک توسعه شهری و شهرسازی و این داستان‌ها.

ا: این رو من خیلی شنیدم از آدم‌های این کاره در این زمینه که میگن که آدم‌های روستایی و آدم‌های محلی خودشون قدر آنچه که دارن، قدر خونه‌هاشون، قدر اون بافت محلی رو نمی‌دونن و زیاد دیدم خودمم این موضوع رو دیگه و این باعث میشه که اونا فکر کنن اون چیزی که حالا تو شهرهای بزرگه خیلی مثلاً جذابه، بنابراین بکوبن حالا یه ویلای حالا خیلی زشت، با ستون‌های عجیب غریب و طرح‌های عجیب غریب درست کنن …

م: بعد خودشون احتمالاً بیان شهر مثلاً.

ا: بیان آره شهر. بعد ماهایی که از این رور میریم هی میگیم مثلاً حیفه، نکنید. خونه‌های به این قشنگی دارید، بافت شهری یا روستایی به این قشنگی دارید، این داستان رو من زیاد دیدم، حالا تو هم اشاره کردی بهش.

کروبه: ببین این خیلی اتفاق ریشه‌ای فرهنگیه، خُب؟ به خاطر اینکه اگر بدون تعارف و بدون پرده و بدون هیچ سانسوری بخوام صحبت بکنم اینه که این داستان از دیدگاه شهری نشات گرفته؛ اینی که متاسفانه مثلاً یکی از الفاظی که ما بخوایم یکی رو تحقیر بکنیم بهش میگیم دهاتی.

{35:09}

ا: درسته.

کروبه: خُب؟ دهاتی مگه تحقیره؟ مگه این چیزیه که شما اصلاً بخوای یه کسی رو تحقیر بکنی بابتش؟! پس ناخودآگاه اون کسی که داره توی روستا زندگی می‌کنه آدم انتظار چه عکس‌العملی ازش داره؟! وقتی که داره تو این مملکتی زندگی می‌کنه که وقتی یه نفر می‌خواد یه کسی رو تحقیر بکنه بهش میگه دهاتی، خُب این داره توی دهات زندگی می‌کنه. پس اولین چیزی که می‌خواد ازش فرار بکنه اینه که از این کالچِر[51] روستایی بودن خودش فاصله بگیره برای اینکه بگه من دهاتی نیستم. برای همین اگر امکان کوچ به شهر رو نداشته باشه با اولین پولی که دستش بیاد میاد خونه‌ش رو عوض می‌کنه، ظاهرش رو. بعد خونه‌ش رو براساس چی میاد عوض می‌کنه؟ براساس اون چیزی که تصورشه از شهر؛ از آدم‌هایی که برا الگو شدن؛ آدم‌هایی که اومدن بهش فخر فروختن …

ا: درسته.

کروبه: آدم‌هایی که اومدن از دید بالا اون رو نگاه کردن و تحقیرش کردن. میاد ادای اونا رو دربیاره و ادای اونا رو هم نمی‌تونه دربیاره و این اتفاق میُفته که روستاهای ما داره نابود میشه. بعد همین آدم شهری‌هایی که روستایی‌ها رو تحقیر کردن وقتی که می‌خوان یه جایی برن به آرامش برسن و اینا، میرن به اون روستا پناه میبرن.

ا: دقیقاً

کروبه: بعد همین آدم شهری‌ها وقتی که میرن به اون روستا پناه میبرن، میگن آقا اینجا چقدر خوبه! آقا یه زمین اینجا بگیریم و فلان. بعد میان تو همون جایی که براشون جذاب بوده زمین می‌گیرن، بعد میان شهرک می‌سازن، بعد همون گندی که تو شهر خودشون زندگی می‌کردن، میرن اونجا پیاده می‌کنن.

ا: آرامش هم نمی‌تونن ببینن.

کروبه: و به اون آرامش هم نمی‌رسن. ساختار اون روستا رو خراب می‌کنن، ساختار فرهنگی اون روستا رو خراب می‌کنن، انسجام خانواده و انسجام اجتماع رو توی اونجا زیر سوال میبرن با خواسته‌ها و رویاهای خودشون که در یک جای روستایی آدم یه ویلای اینطوری داشته باشه.

ا: خودخواهی تمامه دیگه.

کروبه: خودخواهی تمام. و آدم نمی‌تونه از لایه‌ی اجتماع روستایی انتظار شق‌القمر داشته باشه. اصلاً چه‌جوری آدم می‌تونه فکر بکنه که اون بیاد به ارزش‌های خودش فکر بکنه، در جایی که فقط بی‌ارزش خونده شده! و از اون‌ور هم خُب یه عده مثلاً میگن که خُب نه اون روستاییه مثلاً این وضعیتش، این لباسش و این زندگیشه که برای توریست جذابه؛ اینا رو این شکلی نگه داریم که مثلاً …

ا: دقیقاً.

کروبه: توریست که میاد اینجا، عه آقا! این چه حرفیه آخه؟! خُب اونم باید بالاخره یه دورنمایی از آینده، از زندگی داشته باشه. بعد یهویی اون داستان می‌بره به این سمت که یه گروهی که میاد برای شهرسازی یه جایی، توسعه می‌خواد در نظر بگیره، نمیاد بگه که آقا من ساختارهای این رو محکم بکنم و بستر زندگی رو تو اینجا به سمتی ببرم و فراهم بکنم که اینا بتونن اینجا اون زندگی که باید رو بکنن. میاد اونجا رو تبدیل می‌کنه به اون چیزی که توی دانشگاه درسش رو خونده. خیابون‌های مثلاً 12 متری، نمی‌دونم این اینطوری، این اینطوری، این اینطوری! و این اینطوری‌ها اصلاً میاد اون رشد ارگانیکی[52] که خود اون منطقه شکل گرفته، براساس خواسته‌هاشون، نیازهاشون، همه اون رو میاد پاک می‌کنه بعد یهویی میاد آدم‌ها رو می‌ذاره توی یه دونه بلوک[53] کنار همدیگه که اصلاً همون بلوک‌های کنار همدیگه یک جرقه‌ایه برای یک انفجار دیگه، برای از هم گسیختن ساختار اون خانواده. مثلاً همین جنوبی که ما الان راجع بهش صحبت کردیم کوچه ها رو نگاه بکنی براساس یک داستان عجیبی شکل گرفته تو محله‌ها. کوچه‌های باریک کج و کوله، کج و کوله. ولی وقتی که میری تو بحرش می‌بینی که این کج و کوله‌ای‌ها هر کدوم یک حجابی برای یک زندگی مهیا کرده بوده، اونا آدم‌هایی‌ان که براساس یک ساختار فرهنگی مخصوصی دارن زندگیشون رو سپری می‌کنن، درسته که بهم ریختگی دارن ولی همین شکستگی‌ها بهم ریختگی هرکدوم رو توی زندگی خودش براش محفوظ کرده. بعد وقتی که این کوچه‌ی کج و کوله یهویی تبدیل میشه به یه خیابون راست و یه سری درِ خونه کنار همدیگه و یک عالمه بچه تو خیابون، اصلاً میشه خودش یه معضل اجتماعی که به این اصلاً فکر نمیشه. اون کسی که تو جایگاه شهرسازی قرار گرفته به نظر خودش خیلی کار درستی کرده دیگه؛ خیابون رو پهن کرده که مثلاً آمبولانس بتونه موقعی که یکی مریض میشه اینجا تردد بکنه اما واقعاً مثلاً در سال چند نفر اونطوری مریض میشن که آمبولانس بخواد اونجا تردد بکنه.

ا: و حدسم میزنم اونا به هرحال تو این‌همه سال یه راه حلی خودشون برای این داستان پیدا کردن دیگه.

کروبه: دقیقاً، اینا اصلاً برای اون داستان‌ها راه‌حل داشتن. این نیستش که ما بیایم یک کلیدواژه‌ای رو به عنوان یک مبحث آکادمیک، خودمون رو مجاز بدونیم که این رو برای هر اقلیم و هرجایی یهویی پیاده‌سازی بکنیم در قالب شهرک‌سازی.

ا: و دیدِ تو اگه بخوام خلاصه کنم این بود که حالا تو اون منطقه کمک کنی که اون بافت حفظ بشه، مرمت بشه و قدرش رو بدونن و همون مدلی بتونه خیلی جذاب‌تر بشه، از تخریبش جلوگیری کنی و غیره، درسته؟

{40:10}

کروبه: قطعاً و اون مدل در حقیقت توی این دنیا و توی این دوره و زمونه، دیگه همه‌مون این داستان رو بهش واقفیم که می‌تونه براشون سکه بندازه یعنی دیگه برای اینکه اندک درآمدی داشته باشه منت این رو، اون رو نکشه که آقا بیاید به من کمک بکنید، این‌جوری بکنید اون‌جوری بکنید، نه آقا تو یه چیزی داری به عنوان یه چهاردیواری، تو این چهاردیواریت رو که احیا بکنی و درست بکنی این چهاردیواری خیلی جا داره برای کسب درآمد.

ا: و یه کارهایی که واقعاً کارآفرینی به معنای کلمه بود هم گفتی اونجا شروع کردی و داری انجام می‌دی و شبیه یک حالا نوعی استارتاپـه[54]، درسته؟

کروبه: بله، می‌دونی چیه؟ من با فلسفه خیریه کاملاً موافقم ولی با وجهه خیریه‌ای که الان شکل گرفته کاملاً مخالفم. یعنی به این اصل معتقدم که اگر تو می‌خوای یه کار خیری برای یه کسی بکنی، این نیستش که هزار تومن بذاری توی جیبش، اینه که کمک بکنی که بدونه می‌تونه هزار تومن رو درآره …

ا: خودش دربیاره.

کروبه: … و منت تو رو نکشه که هزار تومن بیا به من بده و این داستان هم در جهت اون جریان شکل گرفته. در حقیقت یک استارتاپیه که بتونه این قابلیت رو به وجود بیاره و اون در حقیقت این قابلیتی که اونجا وجود داره رو بتونه …

ا: توسعه بده.

کروبه: توسعه بده، به گردش بندازه و …

ا: و این کانسپت، چیزی که فهمیدم می‌تونه خودش اِسکِیل[55] کنه بره جاهای دیگه و بزرگ بشه، درسته؟

کروبه: اصلاً اسکیل می‌کنه، کارش مشاوره‌ست، طراحی و مشاوره‌ست و نظارت.

م: امیدوارم حالا یه مقداری هم واقعاً به یه جاهای خوبی برسه که بتونیم با دیتیل و جزئیات بیشتری بپرسیم.

کروبه: آره، ایشاالله.

م: خیلی عالی.

ا: خُب اگر میثم موافقی یه خورده بریم راجع به خود هوتن …

م: آره قطعاً. این آدمی که انقدر کار می‌کنه روزش چه شکلی می‌گذره؟ ساعت چند بلند می‌شی هوتن؟

ا: روزهات چه‌جوریه؟

کروبه: والله اگر بخوام باز اینم راست بگم اینه که الان تو یه دوره‌ای هستم که واقعاً نمی‌خوابم؛ یعنی دچار یک داستانی شدم که خُب بالاخره این خودش یه بیماریه که 3 روز، 4روز، 5 روز …

م: واقعاً؟

ا: بدون خواب؟

کروبه: بدون خواب.

ا: شوخی می‌کنی؟!

کروبه: واقعاً و اینکه مثلاً تا 3 روزش خیلی اوکیه یعنی اصلاً خودم باورم نمیشه که الان سه روزه که نخوابیدم ولی خُب اینطوری میشه که شب میشه صبح، بعد یهویی می‌بینم که صدای کلاغ‌ها اومد، بعد یهویی می‌بینم نه دیگه صدای گنجیشک‌ها هم اومد و روشن شد و خُب صبح شد. خُب صبح کار شروع میشه یعنی دوباره زندگی شروع میشه، بعد به شب که می‌رسه میگم خُب امشب رو دیگه می‌خوابم ولی می‌بینم از خواب خبری نیست و نمیاد و دوباره مشغول یه کارهایی میشم و اینا، بعد دوباره صبح میشه.

ا: پس به معنای کلمه داری بیست و چهاری کار می‌کنی؟

کروبه: بیست و چهاری مغزه داره کار می‌کنه و اینکه از مثلاً روز سوم دیگه میرم تو یه حالت دیلِی[56]، یعنی خیلی کند میشه مغزه و اینکه مثلاً یه کار خیلی عادی رو که می‌خوام انجام بدم در حد اینکه یه لیوان رو از اینجا بذارم اون‌ور، یه چند لحظه‌ای فکر می‌کنم به اینکه می‌خواستم چیکار کنم؟! می‌خواستم این رو بذارم اون‌ور.

م: درسته.

کروبه: و خُب حس و حال خوبی نیست. ولی خُب روتین این‌طوریه که از بچگی خیلی آدم صبح زودی بودم و اینکه دیگه از ساعت 6 صبح اینا روزم شروع میشه و همیشه هم از قدیم اینطوریه که 3 صبحم می‌خوابیدم 6 صبح بیدار می‌شدم و اگه کاری نداشتم یه کارهایی می‌کردم و اینا، بعد می‌گرفتم می‌خوابیدم مثلاً تو روز تعطیل. ولی خُب بیداری 6 صبح یه ذره دیفالت‌ـه[57].

ا: و چیزی بوده حالا مثلاً نمی‌دونم مِتدی[58]، نگرشی، ابزاری که بهت کمک کنه این‌همه کاری که خیلی مختلفن و با ده‌ها آدم، شاید صدها آدم سر و کار داری، اینا رو چه‌جوری مدیریت[59] می‌کنی؟ به همه‌ی اینا برسی و قاطی نشه و چیزی عقب نیُفته؟

کروبه: ببین واقعاً نمی‌تونم متدی بگم چون انقدر همش دلی به وجود اومده؛ اصل متدش اینه که همه این کارهایی که کردم دوست داشتم و با عشق انجام دادم.

ا: پَشِنه خیلی بُلد هست به نظرم تو زندگیت.

کروبه: آره، و حالا واقعاً به لحاظ اقتصادی بیام نگاه بکنم این نیستش که همه‌ی این کارهایی که کردم بازده اقتصادی داشته‌ ها، ولی واقعاً عین بابامم که اونم خیلی کارهایی کرد که بازده اقتصادی نداشت ولی الان بخواد به یه چیزی مراجعه بکنه که بگه که ثمر زندگی من اون بوده واقعاً یه چیزیه که شاید درآمدی توش نبوده، مال منم همین‌جوره.

م: یه چیزی من بگم؛ شبیه پادکسته برای ما امید. یعنی به عنوان یه کار دلی، یعنی من همدلی می‌کنم واقعاً متوجه میشم ولی یه چیزیه که آخر سر آدم می‌بینه که باقی مونده و وقتی که می‌بینه کیف می‌کنه. بسیار عالی.

{44:53}

ا: خُب بعد اینم برامون سواله که مثلاً همین حالا راجع به گشت گفتی، یهو مثلاً این ورزش‌هایی که میری ممکن دو روز بری مثلاً که چه می‌دونم یه جایی که از اونجا تازه یه کوهی بری، سفر بری، بعد این کارها رو چیکار می‌کنی؟ وقتی سفر میری قطع می‌کنی کلاً کار رو، هر نوع کاری رو یا نه، یا وسط سفر هم درگیر به هرحال حالا تیکه‌ای ازکارهای مختلف هستی؟

کروبه: ببین آخه خود سفره خودش کاره، خُب؟ یعنی من مثلاً سفر رو هیچ‌وقت به عنوان اینکه برم یه جایی چیل[60] بکنم و ریلکس[61] و اینا نبوده واقعاً. یعنی وقتی که سفر میرم، میرم سفر که یاد بگیرم. یعنی واقعاً از اولش همیشه این بوده که اون دیدگاه بالا به پایین نبوده که من به عنوان یک آدم شهری دارم میرم یک جایی که، نه! من واقعاً هرجایی که رفتم، میرم که یاد بگیرم. با صیاده می‌شینم، نه اینکه بخوام هندونه زیر بغلش بذارم، میرم که ازش یاد بگیرم؛ با نجاره میرم که یاد بگیرم؛ با اونی که موزیسینـه[62] و اینکه تو یک جای دورافتاده‌ای داره ساز می‌زنه یا کاری که می‌کنه، میرم که یاد بگیرم این داستان رو و اصولاً خود مشاهده‌ی جریان، یعنی اصلاً مشاهده‌ای که توی سفر شکل می‌گیره و نگاه زندگی مردم؛ نگاه مردم اون جامعه به زندگی، از معماریشون، از طبیعتشون، از همه‌ی این‌ها، همه‌شون برای من کاره، خُب؟ و اینکه وقتی هم که سفر میرم فکر نمی‌کنم که رفتم سفر که خوش بگذرونم.

ا: من اومدم که بپرسم که خُب به هر حال یه جاهایی توی این‌همه کاری که کردی یه چیزهایی یا شکست خورده، مطابق میلت جلو نرفته، تعطیل شد و اینا، می‌خواستم بپرسم که خُب چی بهت انگیزه می‌داده که جوابم رو خودم گرفتم، فکر کنم این پَشِن و شوق و اشتیاق و خلاصه هدف و پِرپِسی که تو داری، حول همین ارزش‌هایی که صحبت کردیم، این باعث میشه که از هیچ شکست و کار درست نشد و اینایی، اذیتت نکنه و همین‌جوری با یک انگیزه خیلی قوی رو به جلو بری و هی بخوای کارهای بیشتری بکنی.

کروبه: دقیقاً.

ا: درست گفتم؟

کروبه: دقیقاً.

م: چقدر خوب. خُب بعد این روز رو ادامه ندادی، مثلاً 6 صبح که بلند می‌شی الان میای دفتر، درسته؟ و مثلاً پروژه‌ها و این حرف‌هاست و تا کی ادامه پیدا می‌کنه؟

کروبه: ببین خُب دفترمون واقعاً مثل خونه‌مونه.

م: درسته.

کروبه: یعنی الان …

م: گفتی که اتاق بغلی اصلاً پسرت اینجا بزرگ شده …

کروبه: آره دیگه، البرز به دنیا که اومد از 4 ماهگی اینجا کنار میز خانومم بود و اینکه فضای دفترمون خیلی اون دفتر و آفیسی[63] که حالا توی ذهن‌ها هست واقعاً همیشه سعی کردیم که نباشه، حالا درعین کارهای خیلی گنده و سنگین و پروژه‌های خیلی شارِتی شبانه‌روزی که اصلاً حتی این بی‌خوابی که دارم بهت میگم این از اون داستان شکل می‌گیره که ما مثلاً تو پروژه‌هایی می‌رفتیم که یهویی مثلاً باید 2500 متر بنا می‌ساختیم مثلاً تو 3 شبانه‌روز، یعنی سه شبانه‌روز فرصت داشتیم که جمعش کنیم و تو این سه شبانه‌روز من نمی‌خوابیدم اصلاً ولی اینی که نمی‌خوابیدم به زور «ردبول» که مثلاً هر دو ساعت و نیم و سه ساعت یه دونه ردبول می‌خوردم، دستگاه موکاپات و پیکنیکی هم توی ماشینم بود و قهوه‌ی خشک هم تو جیبم. بعد این وسط‌ها مثلاً ویتامین هم می‌خوردم. بعد با این ضرب و زور، سه شبانه روز خودم رو بیدار نگه می‌داشتم که خُب اون برد به سمت یه بیماری دیگه.

ا: درسته. بعد یه سوال دیگه هم داشتم؛ یه سری کارهایی که وارد شدی به خصوص رستوران، می‌دونم دو دو تا چهار تا نکردی ولی به هرحال گردوندن یک رستوران، مدیریت یک سری کارها به هرحال یک سری شاید دانش و تجربه‌ی کسب و کاری مدیریتی می‌خواد؛ آیا مثلاً کتاب‌هایی نشستی تو این زمینه خوندی؟ نمی‌دونم مِنتوری[64] داشتی یا کلاسی شرکت کردی به هرحال یا همش رو تجربی خودت به دست آوردی؟

کروبه: ببین خوندم در موردش ولی باز هم من مثلاً میگم در جایگاه مدیر و اونِر[65] و پدیدآورنده‌ی خیلی از این داستان‌ها بودم ولی هیچ‌وقت ادعای مدیریت تو این داستان‌ها نداشتم. به خاطر اینکه حالا تو هرجای دیگه به جز ایران یه کسی حالا با یه توانایی و قابلیتی مثل من و حالا تو این حال و این‌ها، یک آدمی در کنار خودش داره که این دوتا با همدیگه می‌تونن اتفاق‌های خیلی خوبِ مثمرثمری رو رقم بزنن. ما بالاخره داریم توی دنیا زندگی می‌کنیم عایدی اقتصادی خیلی مهمه؛ حالا درسته که از 20 تا کاری که ما داریم کنار همدیگه می‌کنیم هر کدومش یه دونه کوچولو مثلاً آب‌باریکه‌ای به قول معروف وارد زندگی می‌کنه و چرخ زندگی رو می‌چرخونه اما نه، هرکدوم اینا، ریزریزهای هر کدوم از اینا می‌تونه برای خودش یه بیزنس خیلی جدی گردن کلفت بشه.

{49:58}

ا: خُب هوتن جان به عنوان سوال آخر که ما معمولاً می‌پرسیم، خُب الان مصاحبه در واقع اول، اوایل در واقع سال 1400 هست و خُب سال خیلی عجیب غریبی خواهد بود پر از بالا و پایین‌ها، تو برای خودت چه‌جوری امید و انگیزه درست می‌کنی برای امسال و چیکار می‌کنی؟ حالا شاید این الهام‌بخش برای مخاطب‌ها هم باشه.

کروبه: ببین خُب بالاخره منم یه آدمی‌ام مثل بقیه آدم‌ها تو همین دنیا با فراز و نشیب‌هایی که دیگه خُب گریبان‌گیر همه شد مخصوصاً تو این سال‌های آخر ولی اگه بخوام خیلی روراست بگم این جریان رو خُب مجموع کارها و مجموعه‌ی تلاش‌ها و همه‌ی داستان‌های ما خُب به یه سکونی رسید؛ به یه جایی رسید که خُب چون بخش زیادی از کارهایی که من کردم همش در راستای تعامل با جامعه بود و اجتماع و فلان و اینا، این جامعه و اجتماع رفت به سمت گوشه‌گیر شدن و انزوا و تو خونه موندن و بیرون نیومدن، پس به طبع تمام اون چیزهایی که من فکر می‌کردم که خُب الان وقت شکوفاییشه با ورود کرونای عزیز همه چی رفت زیر سوال.

ا: دقیقاً.

کروبه: و اینکه اصلاً سر و شکل اون داستان‌ها عوض شد. خُب اولش یه مقدار تکون‌دهنده بود ولی یهویی از یه تاریخی من این رو تبدیل کردم برای خودم به یک قابلیت؛ در حقیقت اون کارهایی که همیشه فکر می‌کردم که خُب ته ذهنم بود که اگه مثلاً برم اون کار رو بکنم، چه می‌دونم مثلاً واقعاً یه قله‌ای که تو یه جای محل زندگیمون دور و برم بودها، می‌دیدمش ولی آرزوم بود که برم اون قله رو صعود بکنم ولی این ایام یهویی فرصتی رو به وجود آورد که آقا چرا آرزو؟ امروز برو اون رو صعود بکن، فردا برو اون رو صعود بکن، یهویی به خودم اومدم دیدم که تمام قله‌های دور و بر اونجا رو با اسکی صعود کردم، ازشون پرواز کردم و فلان و فلان و از مجموعه‌ی این‌ها شروع کردم یه سری داکیومنت[66] درست کردن که اونا حالا بالاخره می‌تونه بخشی از اون مستندی که درموردش صحبت کردیم رو کاور بکنه و اینکه در حقیقت به لحاظ کار و شغلم باز یه سری کارهایی بود که اونا هم در راستای همین مسئولیت اجتماعی بود ولی بسترسازی بود برای یک اتفاق اجتماعی بزرگ که فرصت این رو نداشتم که به اون داستان بپردازم و این ایام شد یک فرصتی برای اینکه حالا شروع بکنم از این فرصت استفاده بکنم، اون بسترها رو فراهم بکنم؛ حالا به امید این هستیم که خُب بالاخره دنیا این شکلی نمونه و یه شکل دیگه بشه و اگر یک شکل دیگه هم نشه، همین شکل ادامه بخواد پیدا بکنه ما بالاخره راه بقا تو این دنیا رو پیدا می‌کنیم دیگه، یعنی به این شکل پیش نخواهد رفت و به امید اون روز من برای خودم این رو فرصتی دیدم که این بسترها رو شروع بکنم مهیا کردن.

ا: چقدر هم عالی. خُب خیلی خیلی ممنون هوتن جان؛ هم وقتت رو به ما دادی هم پذیرای ما توی دفترت بودی، هم خیلی واقعاً شورت نوتیس[67] و روز تعطیل اومدی یه مقدار سفرت رو عقب انداختی …

م: خیلی ارزش داشت برامون.

ا: خیلی لطف کردی.

کروبه: باعث افتخاره.

ا: مچکر، مرسی. امیدواریم که برای مخاطب‌ها هم مفید بوده باشه و تا قسمت بعد خداحافظ.

م: خدانگهدار.

کروبه: خدانگهدار.

[1] ورزش های اکستریم (Extreme Sports): ورزش‌های ماجراجویانه؛ به ورزش‌هایی گفته می‌شود که با ریسک بالایی همراه هستند. این فعالیت‌ها اغلب شامل سرعت، ارتفاع، سطح بالایی از فعالیت بدنی و تجهیزات بسیار تخصصی است.

[2] دوچرخه سواری دانهیل (Downhill Biking): شاخه‌ای از ورزش دوچرخه‌سواری است که در دامنه‌های شیب‌دار و ناهموار کوهستان، انجام می‌شود.

[3] ویژن (Vision): چشم‌انداز، دورنما

[4] میشن (Mission): ماموریت، رسالت

[5] استراتژی (Strategy): راهبرد

[6] آکادمیک (Academic): علمی، این‌جا اشاره به امور مرتبط با دانشگاه است.

[7] پشن (Passion): شور و اشتیاق، علاقه

[8] ساستینبیلیتی (Sustainability): پایداری؛ در این‌جا منظور مباحث مربوط به «نگاه پایدار به طبیعت» است.

[9] پرپس (Purpose): قصد، هدف

[10] کارآفرینی (Entrepreneurship)

[11] روتین (Routine): کارها و یا اقداماتی که به‌صورت منظم، تکرار می‌شوند.

[12] پروفایل (Profile): نمایه؛ اصطلاحاً اطلاعات و مشخصات هر فرد در در وب‌سایت‌ها، اپلیکیشن‌ها، شبکه‌های اجتماعی و…

[13] کاراکتر (Character): شخصیت، خصوصیت

[14] اپیزود (Episode): قسمت

[15] بنیان گذار (Founder)

[16] بریک (Break): استراحت، میان کار یا جلسه‌ای استراحت کردن

[17] کانسپت (Concept): مفهوم

[18] مینیمم (Minimum): کمینه، حداقل

[19] بیلبورد (Billboard)

[20] گشت ادونچر کلاب (Gasht Adventure Club): کانون ماجراجویی گشت

[21] برین استورم (Brainstorm): طوفان فکری، ایده‌پردازی

[22] ادونچر (Adventure): ماجراجویی

[23] اکسپدیشن (Expedition): سفری است که توسط گروهی از افراد با هدف خاصی انجام می‌شود؛ به ویژه برای اکتشاف یا تحقیقات علمی.

[24] بیزنس (Business): کسب و کار

[25] اینستاگرام (Instagram): یک شبکه‌ی اجتماعی برای به‌اشتراک‌گذاری عکس و ویدئو

[26] پابلیش (Publish): منتشر کردن

[27] شو (Show): نمایش دادن، تظاهر کردن

[28] پاراگلایدینگ (Paragliding): یک ورزش ماجراجویانه‌ی پروازی است که با استفاده از یک کایت بزرگ، انجام می‌پذیرد.

[29] هایک اند فلای (Hike and Fly): پیاده‌روی (به سمت بالای کوه) و پرواز از ارتفاع

[30] تایم (Time): زمان

[31] یورو (Euro): واحد پول چندین کشور اروپایی است.

[32] تورینگ (Touring): گردشگری، سیاحت کردن

[33] ریسک (Risk)

[34] لیمیت (Limit): حد

[35] چلنج (Challenge): چالش

[36] آدرنالین (Adrenaline): یک هورمون و انتقال‌دهنده‌ی عصبی است که باعث افزایش ضربان قلب، انقباض عروق و انبساط راه‌های هوایی می‌گردد. این هورمون معمولاً در مواقعی که فرد ترس یا هیجان بالا را تجربه می‌کند، در بدن ترشح می‌شود.

[37] کات کردن (Cut): بریدن، قطع کردن؛ در این‌جا منظور دور شدن از فعالیت‌های روزمره است.

[38] مدیتیشن (Meditation): مراقبه

[39] اسپید فلایینگ (Speed Flying): پرواز سریع؛ یک ورزش ترکیبی از اسکی و پاراگلایدینگ است.

[40] لیفت کردن (Lift): بلند کردن، برداشتن

[41] تیک آف کردن (Take Off): بلند شدن وسیله‌ی پروازی مانند هواپیما، کایت، پاراگلایدر و… از زمین

[42] پتانسیل (Potential): توانایی بالقوه

[43] ماونتین بایکینگ (Mountain Biking): دوچرخه‌سواری کوهستان

[44] ایونت (Event): روی‌داد

[45] ورکشاپ (Workshop): کارگاه آموزشی

[46] تای چی چوان (Tai Chi Chuan): یکی از زیباترین و محبوب‌ترین هنرهای رزمی در چین و کل جهان است و برای بهبود سلامتی، افزایش طول عمر و آرامش روحی انجام می‌شود.

[47] یوگا (Yoga): مجموعه‌ای از فعالیت‌های جسمی، ذهنی و روحانی است که در هند باستان پدید آمده است. یوگا در زبان سانسکریت به معنی یگانگی و یکپارچه‌سازی است.

[48] کمپ کردن (Camp): به فعالیتی گفته می‌شود که عموماً در روزهای آخر هفته و یا تعطیلات انجام می‌شود و شامل چادر برپا کردن و گذراندن شب در طبیعت است.

[49] سیلابس (Syllabus): سرفصل‌های آموزشی

[50] دیتیل (Detail): جزئیات

[51] کالچر (Culture): فرهنگ

[52] ارگانیک (Organic): ذاتی، اصلی

[53] بلاک (Block): قطعه، قسمت

[54] استارتاپ (Startup): سازمانی موقتی است با هدف ایجاد محصول، خدمت و یا بازار جدید که دارای ویژگی رشد مقیاس‌پذیر و سریع، مدل کسب و کار تکرارپذیر و درآمدزا در شرایط عدم قطعیت است. استارتاپ عموماً دارای ویژگی‌های نوآورانه، فناورانه مثلاً مرتبط با اینترنت و ارتباطات دیجیتال است. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 0 از فصل 1 را بشنوید.)

[55] اسکیل کردن (Scale): رشد و توسعه‌ی بسیار سریع داشتن

[56] دیلی (Delay): تاخیر

[57] دیفالت (Default): پیش‌فرض

[58] متد (Method): روش، شیوه

[59] مدیریت (Management)

[60] چیل کردن (Chill): سرد کردن؛ در این‌جا منظور آرام شدن است.

[61] ریلکس (Relax): آرام، با آرامش

[62] موزیسین (Musician): نوازنده

[63] آفیس (Office): اداره، دفتر کار

[64] منتور (Mentor): راه‌دان؛ فردی است کارآزموده که با استفاده از تجربیات زیسته‌ی خود، به راهنمایی و راهبری دیگران خصوصا افرادی که تجربیات کمتری از وی دارند می‌پردازد. منتور نسبت به یک مشاور، رابطه‌ای بلندمدت‌تر، نزدیک‌تر و غیررسمی با فرد و تیم دارد و بابت فعالیتش، حق‌الزحمه‌ای نیز دریافت نمی‌کند. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 8 از فصل 1 را بشنوید.)

[65] اونر (Owner): صاحب، مالک

[66] داکیومنت (Document): سند

[67] شورت نوتیس (Short Notice): اطلاع کوتاه؛ اصطلاحی است برای زمانی که خبری، دیر اطلاع داده می‌شود، به نحوی که زمان کمی برای تصمیم‌گیری و انجام آن فعالیت وجود دارد.

قسمت‌های مرتبط

هیچ داده ای یافت نشد

لیست مطالب تکمیلی

6 استارتاپ آموزش از راه دور

6 استارتاپ آموزش از راه دور

مزایا و معایب آموزش از راه

مطالعه بیشتر »
۱۶ آبان ۱۴۰۱
تقسیم سهام در استارتاپ‌ها

4 نکته قبل از تقسیم سهام بین بنیانگذاران استارتاپ‌ها

سهام را کی داده، کی گرفته؟!

مطالعه بیشتر »
۲ آبان ۱۴۰۱
5 نکته درباره‌ی ارزشگذاری استارتاپ‌ها

5 نکته درباره‌ی ارزشگذاری استارتاپ‌ها

همه چیز که پول نیست!  

مطالعه بیشتر »
۱۷ مهر ۱۴۰۱
پادکست 10 صبح قسمت 11: آدرنالین در سکوت
تاریخ انتشار: 22 فروردین 1400
  • مهمان
هوتن کروبه بنیان‌گذار دفتر طراحی هفت آبا و رستوران گشت

هوتن کروبه

بنیان‌گذار دفتر طراحی هفت آبا و رستوران گشت

No more pages to load

  • حامی
آکادمی سکان پادکست 10 صبح

سکان

دفتر شما پادکست 10 صبح

دفتر شما

تمام قسمت‌های این فصل
تمام قسمت‌های این فصل
  • نظرات کاربران

2 دیدگاه

  • قدیمی ترین
  • تازه ترین
  • سلام، مهمان
  • خروج
  • ورود
  • امیر کوهکن
    • ۳۰ اردیبهشت ۱۴۰۰ در ۱۰:۲۹
    اگه از لغات en کمتر استفاده کنید ممنون میشم
    0 0 • پاسخ
    • مدیریت 10 صبح
      • ۱ خرداد ۱۴۰۰ در ۰۹:۲۹
      سلام و وقت به خیر، ممنون که برامون نوشتید، تمام دغدغه ما همینه. البته اگر واژه ای استفاده میشه بیشتر برای اصطلاحات تخصصی است که تلاش کردیم که برای آنها در قسمت متون پانویس و توضیحات داشته باشیم، فصل 1 تمام متونش بهمراه پانویس ها گذاشته شده برای سایر قسمت ها هم در حال جمع آوری هستیم. :)
      0 0 • پاسخ

درباره پادکست 10 صبح

پادکست 10 صبح در خرداد 1396 متولد شده است. بنیان‌گذاران این پادکست دو دوست قدیمی، میثم زرگرپور و امید اخوان، هستند که در هر قسمت در قالب یک گپ و گفت بداهه، تجربیات خود از همکاری با شرکت‌ها و استارتاپ‌های متعدد را به رایگان در اختیار مخاطبان قرار می‌دهند. در این پادکست موضوعات مختلف مرتبط با راه‌اندازی، مدیریت و توسعه‌ی کسب و کار (از مدل کسب و کار گرفته تا رشد، تأمین مالی و جذب سرمایه) به‌صورتی بروز و کاربردی بررسی می‌شوند.

لینک‌های مفید

  • خانه
  • درباره ما
  • بنیان‌گذاران
  • تیم اجرایی
  • تماس با ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • حامیان
  • نظرات کاربران
  • نقشه سایت

از کجا بشنویم؟

Podcasts icon

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

Podcasts icon

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

Envelope
Twitter
Instagram
Telegram

تمامی حقوق این سایت و محتوای آن متعلق به پادکست 10 صبح است.

طراحی و پیاده‌سازی: مشاورنت

عضویت شما در خبرنامه پادکست ۱۰ صبح با موفقیت انجام شد!