متن پیادهسازی شده قسمت 8 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: تپهها تمام میشوند (مهمان: نظری – هولدینگ نگاه)
امید: سلام، من امید اخوانم، اینجا پادکست 10 صبحه، پادکستی در خصوص مدیریت، کارآفرینی و استارتاپها که در فصل 3 که الان باشه، راجع به داستانهای فراز و نشیب کارآفرینان، زندگی حرفهایشون، شخصیشون، توسعهفردیشون صحبت میکنیم و این قسمت و قسمت بعد رو در هفتهی آخر سال 99 میشنوین و حالا مهمونمون رو میثم معرفی میکنه.
میثم: سلام. مرسی امید میکروفون رو به منم دادی. سلام، من هم میثم زرگرپورم. خیلی خیلی خوشحالیم که در این قسمت خدمت شما هستیم. مهمون این قسمت خیلی مهمون عجیبیه. ما یه موقعی توی فصل 2 هر مهمونی که بود میگفتیم …
ا: مهمون ویژهایه.
م: ویژه، بعد واقعاً هم مهمون ویژهای از آب در میاومد. آقای دکتر محمدرضا نظری؛ معاون توسعه کسب و کار هولدینگ[1] فناوری نگاه کارآفرین که البته بیشتر، بیشتر که نه ما تقریباً اصلاً راجع به نگاه و کاری که اینجا انجام میدن صحبت نکردیم.
ا: آره اصلاً صحبت نکردیم.
م: و خوب اول اینکه دکتر نظری بسیار آدم خوشبیان …
ا: آدم پُریه، بیشتر از هر چیزی …
م: آره.
ا: یعنی انگار این آدم این خیلی پشت همه صحبتهاش فکر و مطالعه بوده.
م: و دقت بکن هر چی که ما مثلاً میپرسیدیم قبلش هماهنگ نکرده بود یعنی مثلاً حدود سوالات رو گفته بودیم ولی خیلی سوالات سختی پرسیدیم.
ا: آره.
م: دکتر آره با ذهن خودش راجع به دانشی که داشت اومد تعریف کرد. من به هر حال پیشنهاد میکنم هر دو قسمت رو حتماً مخاطبها گوش بدن ولی قسمت دوم به نظرم خیلی قسمت خارقالعادهایه. من یه اعتراف بکنم؟
ا: بکن.
م: من اواخر قسمت دوم داشتم فکر میکردم میخوام بزرگ بشم شبیه دکتر نظری بشم.
ا: خیلی جالبه.
م: خیلی جذاب بود، اصلاً نوع نگاهش به زندگی.
ا: ما در واقع تو قسمت اول یعنی بخش اول میتونم بگم که همین قسمت 8 باشه …
م: آره.
ا: راجع به زندگی حرفهای ایشون، مسیر شغلیشون که چندین و چند جا بودن و اصلاً نتونستیم حتی بشماریم.
م: اینکه چی شد.
ا: چی شد. تو بخش دوم که قسمت 9 میشه راجع بهاصلاً روتینهای[2] زندگیشون، خوشحالیشون، توسعه فردی و نمیدونم روش تِناِف[3] رو گفتن حالا اول اون قسمت بیشتر توضیح میدیم ولی من مطمئنم که یکی از پرشنوندهترین و خاصترین قسمتهای پادکست میشه و خیلی جذابه.
م: مخصوصاً با توجه به اینکه این قسمت نزدیک به عید سال 1400 منتشر میشه من حتماً توصیه میکنم که هر دو قسمت رو بشنوید برای سال 1400 که توی عید فرصت خوبیه برای فکر کردن بهش و ما هم به همین خاطر تصمیم گرفتیم که هر دو قسمت رو در یک هفته منتشر بکنیم.
ا: خوب فکر میکنم مقدمهی خوبی بود.
م: آره این قسمت هم صحبت با دکتر طولانیه.
ا: آره و بشنوید صحبتهای دکتر رو از بچگیشون که از انقلاب و جنگ و اینا تا دانشگاه و انواع و اقسام شرکتها و مشاوره و معاونت و غیره هستن.
م: مرسی.
(موسیقی)
{5:45}
میثم: امروز در خدمت آقای دکتر محمدرضا نظری؛ معاون توسعه کسب و کار هلدینگ فناوری نگاه کارآفرین هستیم. من خیلی هیجانزدهم برای این مصاحبه؛ این افتخار رو داشتم که مدتی همکار بودم با آقای دکتر و بعد از همکاری هم از نوشتههای آقای دکتر و گفتههاشون و همصحبتی باهاشون خیلی یاد گرفتم. آقای دکتر سلام، خیلی مچکریم که دعوت ما برای حضور در پادکست 10 صبح رو پذیرفتین.
محمدرضا نظری: بسماللهالرحمنالرحیم. منم سلام عرض میکنم. خیلی مچکر، ممنون از شما که ما رو پذیرفتید.
م: اختیار دارید.
نظری: همینطور عزیزانی که تحمل میکنن و لذت میبریم از حضورشون چه در حال حاضر چه در آینده که از پادکستهای شما استفاده میکنن.
م: من شک ندارم که این جزء قسمتهایی میشه که بهمون میگن چرا انقدر زود تموم شد.
ا: بریم جلو ببینیم چی میشه. منم خوشآمد میگم. خُب دکتر اگر میشه بریم خیلی عقب، متولد چه سالی هستید؟ کجا به دنیا اومدین؟ جوونیتون چه اتفاقهایی توش افتاد؟ و بعد بیایم جلو دیگه.
نظری: انقدر عقب بریم دیگه یه تیکههاییش یادم نمیاد. من متولد تیر 49 هستم در تهران؛ خودم، پدرم، مادرم تهران دنیا اومدیم. محله نارمک تهران درواقع دنیا اومدم و بزرگ شدم. قبل از انقلاب دبستان میرفتم شراره که مدرسه مخلوط بود دیگه هنوز هم که هنوزه غصه میخورم جزء اولین کسایی بودم که انقلاب رو فهمید چیه، چون دو تا از دوستهای صمیمیم پریسا جوادی و نیلوفر مشعشعی که دو طرفم مینشستن دیگه نبودن. آره چون گفتن اینجا دیگه دخترونهست، پسرها باید برن. من نمیفهمیدم یعنی چی. میگفتم آقا انقلاب شده اینا چرا باید برن، یا من چرا باید برم، ما دور هم بودیم دیگه، عالم بچگی بود. اون موقع خوب قبل از انقلاب این پیش یک و پیش 2 بود ولی اسمش بود در واقع آمادگی و کودکستان و از آمادگی درواقع 5 سالگی، کودکستان 6 سالگی، 7 سالگی هم که اول دبستان. مدارس هم که دوباره مثل الان بود، ملی بود و دولتی، الان شده غیرانتفاعی، دولتی. این چند سال قبل از انقلاب گذشت که ما انقلاب رو قشنگ درک کردیم. فهمیدیم چون تو تظاهرات یواشکی با پدرمون میرفتیم، کمک عمو بودم صابون رنده میکردم برای کوکتل مولوتف، با اینکه پدر و مادر نمیدونستن ولی من از همون سنین خلاصه دستیار ایشون بودیم. توی یکی از تظاهراتها که انقدر اصرار کردم پدرم من رو ببره، یه جایی برد که مثلاً آروم باشه، یکی از سنگینترین درگیریهای انقلاب همونجا اتفاق افتاد. میگن شانس نباشه همینه. پدرم خدا بیامرز من رو انداخت تو جوب و خوابید روم از بالا که خیالش راحت بشه، دوطرف جوبه، اون بالا هم خودشه. بعد این مردم عزیزی که تیر خورده بودن خونشون جاری شد تو جوب، من گرمیش که میخورد به تنم حس میکردم، یکی از زجرآورترین صحنههای زندگی من اون خونآبهای است که از مردم، از انسانها، گرماش به تن من میخورد. هیچ کاری هم نمیتونستم بکنم چون از همه طرف بسته بود. بعد که بلند شدیم در بریم، پدرم غش کرد، چون دید سرتاپای من خون، اصلاً نمیتونست بفهمه که من از کجا تیر خوردم. این یه تیکه رو نمیتونست بفهمه بنده خدا ولی من رو مثل کلاسور زد زیر بغلش و در میرفتیم. تا دیگه بعد از انقلاب دیگه دورهی دبستان رو طی میکردیم، راهنمایی، دبستان شراره یه بخشی از دبستان دوم امیرنظام. خیلی خوشحالم مدیر دبستان اون دورهم رو پیدا کردم. ماجراش جالبه. دوره آموزشی رفتم بانک ملی، دیدم یه آقایی نشسته روبهروم آقای رسولزاده مدیر مدرسهی ماست. حالا نگو خودش نیست، این پسرشه بزرگ شده، شده لنگهی باباش. انقدر شبیه بود که من گفتم آقا شما پدری، عمویی، کسی فرهنگی داری؟ گفت من پدرم مدیر مدرسه بوده. گفتم مدیر مدرسه امیرنظام بوده، مدیر منم بوده و خیلی یاد کردیم از ایشون.
ا: بعد دانشگاه چی خوندین؟
{9:41}
نظری: دبیرستان رفتم کمال، سوم دبیرستان وقفه ایجاد شد، وقفهی خودخواسته چون به پروسهی[4] جنگ پیوستیم. داوطلبانه، بسیجی بودم و لذتهای آموزشها و اتفاقهای خاص اون دوره رو داریم. این یه تیکه خیلی شاید برای دوستان جذاب نباشه، وظیفه بوده، حس بوده. رفتیم اومدیم به خاطر همین یکسال یه مقدار از نظر تحصیلی من جابهجا شدم. البته جبرانش کردم. سال چهارم در واقع سوم و چهارمم رو باهم خوندم. دانشگاه، خیلی شلخته من درس خوندم، ببخشن ما رو دیگه. من اول پزشکی قبول شدم، همزمان مهندس کامپیوتر، سخت افزار دانشگاه آزاد. اون موقعها اینجوری بود دانشگاه آزاد رو به عنوان کنکور آزمایشی شرکت میکردیم. کنکور آزمایشی نبود بعد بندهخدا دانشگاه آزاد، البته الان خیلی خوبه ولی اونموقع خیلی برند نبود برای این کار، سال 66-67.
ا: سراسری یعنی پزشکی عمومی؟
نظری: بله، پزشکی عمومی. این طرف در واقع مهندسی مکانیک و از هر دو منصرف شدیم. بماند چرا! چون من کاری که خوشم نیاد انجام نمیدم یعنی باید حتماً از این چیزها که میگن آقا فکر کن دارو هست بخور، تلخه، نه. من نمیخورم تلخ باشه. دارو هم بود، بود، نمیخورمش. خیلی ممنون. کاری که با روحیاتم جور در نیاد تا حالا انجام ندادم بنابراین معمولاً از این پکیجی[5] که تا حالا بودم لذت بردم، برگردم هم عقب دقیقاً همین مسیر رو میرم، هیچ چیزی برای اصلاًح کردن ندارم؛ این از خودخواهیم نشأت نمیگیره، از اینکه تمام انتخابهایی که کردم پشتش واقعاً یک انتخابی بوده که قبول داشتم که بعداً اگر خواستم بهش فکر بکنم آمادگی روانی دادن هزینهش رو داشته باشم. مثل تعریف هواداریه. هواداری تعریف داره، هواداری علاقه به یه تیم نیست، تابآوری شکست[6] تیمه، اگه این رو داشتی هواداری.
م: احسنت.
نظری: من هوادار کارهاییام که کردم. نمیگم موفقیتآمیز بوده ولی تابآوری پذیرش اینکه اگر خوب هم نبود رو کاملا دارم. فرقی نمیکنه، شما مثلاً میگی از ازدواجت راضی؟ میگم کاملا آره. میگی آقا چهجوریه یعنی از تمام لحظههاش، بعد یه مرتبه یه بار پای درددل بشینی میگی ای بابا یه جاهاییش هم خیلی عجیب غریب بوده ولی اون عشقه عبارت است از اون تابآوریه ولی اون تیکههای دیگهش خیلی هنر نیست. وارد رشته شیمی شدم، دانشگاه فنی مهندسی تهران که سال بعدش تغییر نام پیدا کرد به دانشگاه صنعتی خواجهنصیرالدین طوسی. البته من رتبه شیمی شریف هم داشتم، شیمی شریف محض بود، به همین خاطر تصمیم گرفتم که در پایه از شریف به فنی مهندسی تهران بیام؛ بالا میشد بیای پایین، پایین نمیشد بری بالا. به همین خاطر موقع ثبتنام در دانشگاه فنی و مهندسی تهران که از مِرجینگ[7] چند تا دانشگاه مدرسه عالی کار و مدرسه عالی مخابرات و اینا بعد از انقلاب تشکیل شده بود، دانشجو شدم ولی خُب سال 68 تبدیل شد اسمش به صنعتی خواجهنصیر ولی کارت دانشجوییم هست؛ دوتا برچسبش فنی مهندسی تهرانه دو تا برگه برچسبش خواجه نصیره. شیمی رو خوندم. خوبم بود، لذت هم بردم. از سال 69 دستیار آموزشی بودم، تیاِی[8] بودم در واقع. یکی از اتفاقات بانمک اینه که چندوقت پیش انجمن فارغالتحصیلان خواجه نصیر رفتیم دانشگاه رو ببینیم، اونجا انتشاراتش دیدیم جزوه منتشر میکنن، دیدم هنوز جزوهی آزمایشگاه شیمی تجزیه کیفی من، داره چاپ میشه.
م: عجب!
ا: از اون موقع!
نظری: مربوط به سال 69 هست. به دوستمون گفتم من که چیزی یادم نمیاد از اون زمان ولی 30 سال از این گذشته، همون موقعش هم من کتابهای قدیمی رو کامباین[9] کرده بودم، تکلیف دانشجوییم بود، یعنی… ولی خُب برام بانمک بود که این جزوه داره تجدید چاپ میشه، به روش شیمی تجزیه کیفی. خیلیها نمیدونن که من عشق و علاقهم اصلاً شیمی بوده ابتدا.
ا: این رو گفتین من تو پرانتز یه سوالی بپرسم. شما هنوز مثلاً با دانشگاه کار میکنید؟ یا اصلاً این اعتقاد رو دارید که آدم از جایی که فارغالتحصیل شده باید برگرده دوباره مثلاً آموزشی بذاره، سخنرانی بکنه، حالا به نحوی کمک کنه به اون دانشگاه؟
نظری: حالت نات اونلی بات آلسو[10] داره برای من، چون با دبیرستانمون هم کار میکنم، با مدرسه راهنماییمون هم رجعت دارم، با دوستان دوران دبستانمون که چند نفر هستیم هنوز گروه داریم. دانشگاه که قطعاً، هم با دانشگاه خواجه نصیر، هم با سازمان مدیریت صنعتی[11] هم با مدرسه بازرگانی برایتون یعنی از هرجایی فارغالتحصیل شدم به هیچ عنوان ارتباطم قطع نشده. من کلاً اگر جایی کار کردم ارتباطم هست، فرقی نمیکنه کجا بوده. با هیچ جا قهر نکردم. حتی اگر اونا قهر کرده باشن، من قهر نکردم. شاید بعضی جاها همیشه شما با خوشحالی جدا نمیشی.
ا: یعنی حالا بحث قهر کردن نیستها. بحث اینه که خیلی از ما، مثلاً من خودم، به دورهی لیسانسم علم و صنعت بودم، پیش نیومده، من خیلی نرفتم، اونا هم درخواست نکردن که مثلاً حالا من یا دیگران حضور داشته باشن؛ قهری نیست ولی اینکه آیا یک مسئولیت اجتماعیه که آدم برگرده و به دانشگاهش کمک کنه؟
{14:45}
نظری: یکی از کتگوریهای[12] ایفای مسئولیت اجتماعیه، جزء الزامات نیست، میتونست هرکار دیگهای هم باشه ولی چون مثلاً از من درخواست شده یا دیدن یا همین دو سه روزه که من رو رئیس دانشگاه صنعتی خواجه نصیر به عنوان عضو کمیته مرکز رشد دانشگاه خواجه نصیر منصوب کرده، من با افتخار قبول کردم، اصلاً مِن مِن نکردم، کار دارم فلان دارم، یعنی وقتی پیشنهاد رو دادن گفتم چشم. ولی خوب وقت خیلی زیادی نداشتم که اگر هرکس این رو بگه بتونم، ولی میگم با نظر مثبت از این ارتباط استقبال کردم. ولی هیچ وقت از اونور پشتبوم نیُفتادم؛ دانشگاه ما رو تربیت کرده که احتمالاً بریم یه ارزش افزودهی اجتماعی اقتصادی ایجاد کنیم، نباید دچار سیکل[13] معیوب خودشبیهسازی بشیم. بعضی از نخبگان ما در سیکل معیوب خودشبیهسازی قرار دارن؛ خیلی خوب درس میخونن که برن دانشگاه، که بشن استاد دانشگاه، که یه تعداد تربیت کنن که بشن شبیه اینا و بعد یکی باید بپرسه که خوب تهش چی؟ این سیکله کجا قرار بیاد تو جامعه ارزش افزوده رو ایجاد کنه؟ کشش خیلی زیادی دارم به حضور در دانشگاه؛ مثل یه اعتیاد بگم، مثل یه چیز، بگم اعتیاد ترک کرده بهتره تا اعتیادی که موجوده، ولی بیش از یک روز در هفتهی من به کارهای دانشگاهی اختصاص پیدا نمیکنه. 5 روزش رو باید تولیداتی داشته باشم که حرفی برای گفتن داشته باشم.
ا: چقدر جالب. خوب بعد چی شد؟ فارغالتحصیل شدین و بعد وارد بازار کار شدین یا فوق لیسانس یا؟
نظری: من بعد از لیسانسم وارد بازار کار شدم. علاقهای به اینکه ادامهی تحصیل بدم نداشتم، چون دچار یه باوری شده بودم که این چیزهایی که داریم میخونیم به هیچ دردی نمیخوره به همین خاطر یهو معدلم ترمهای آخر افت کرد، برعکس بود چون من بچهی نسبتاً کمهوشی نبودم، نمرههای بسیار عالی داشتم ولی ترمهای آخر درگیر یه گیجی بودم، مثلاً تدریس خصوصی میکردم، تو یه کارگاهی کار میکردم؛ یادمه با یکی از دوستام کاغذ میلیمتری نقطهای طراحی کردیم، یا نمیدونم کاردستی درست میکردیم. یعنی اینظور بگم مثل اینکه یه چیزی تو وجودمون جیغ میکشید، ولی مثلاً اون موقع اِکوسیستماش[14] اینکه چهجوری باید به کجا وصل بشی نبود، از این …
م: نمیدونستین باید چیکار کنین.
نظری: آره، فقط میدونستیم این کاری که داریم میکنیم خوب نیست. ورزش میرفتم. تیراندازی میکردم. شعر میگفتم، شعرهام خوب بود. تو تیراندازی رتبه خوبی آوردم. از یه کلافگی که خودم نمیدونستم دلیلش چیه فقط میدونستم که این درس خوندن درمانش نمیکنه، به همین خاطر اصلاً ترم آخر معدلم شد 13 مثلاً کسی که مبانی شیمی پلیمر رو 20 شده بود از دکتر اسکندر ستوده که مثلاً بالای 12 نمیده؛ به من 20 داد و به من سر کلاس گفت کاشکی نظام صدی بود و من میتونستم بگم آقا 100 بدم.
م: عجب!
نظری: یعنی این شکلی من کار میکردم. به همین خاطر کندم از دانشگاه به مفهوم اینکه آقا اینجا جای ما نیست. ما عوضی اومدیم. نمیفهمیم. بعد استقبال نمیشه مثلاً ایده میدادیم میخندیدن. میگفتم آقا مثلاً من رفتم خوندم که مقدار زیادی از کورهی اونا که طلاسازن، اصطلاحاً فتنهگری میکنن طلا رو، خاکش پر از طلاست، ما بریم مثلاً رو این کار کنیم. استادمون میگفت بشین درسِت رو بخون. این بشین درسِت رو بخون رو من خیلی شنیدم، خیلی. و خُب ما نَنشستیم درسمون رو بخونیم. اونجا عطشمون خنثی نشدو اومدیم بیرون ولی خُب اونجا هرز رفتیم، هرز به مفهوم اینکه قبلاً هم گفتم چیزهای مختلفی که ما رو راضی میکنه. رفتم خدمت مقدس سربازی، علیرغم اینکه شاید میشد نری ولی من باید از همون موقعی که از جبهه اومدیم با خودمون گفتیم که این مال استفاده نیست، به همین خاطر من کنکورم مناطق آزاده و دو سال هم سربازی رفتم.
م: عجب!
نظری: باعث افتخارم هم هست و ما این رو هیچوقت برای کسی فاکتور[15] نکردیم، بقیه هم نکردن ولی میخوام بگم حالا ما در هر صورت اون رو یک مسئولیت، وظیفه، یک انتخاب میدونستیم، اینم یه مسئولیت، وظیفه، انتخاب، میدونستیم. بنابراین اصلاً دنبال این نیستم بگم اونایی که استفاده میکنن کار بدی دارن میکنن، خیلی هم خوبه شاید. من حس کردم که میشه اگر من این سینه رو جلوی گلوله گذاشتم، میتونم این باسن رو روی صندلی بذارم درس بخونم. سختتر نیست، خیلی چیز پیچیدهای نیست. اگر خیلی سختیها رو کشیدی اینا که زنگ تفریح محسوب میشه. من مثلاً رفته بودم سربازی مثلاً خشم شب زده بودن من هرهر میخندیدم. فرمانده اعصابش خورد شد گفت چرا میخندی؟ گفتم اینا خُب مشقیه، خُب آقا ما ببخشید جنگیش رو دیدیم و خوردیم، حالا اینا دارن مثلاً از صداش میترسن ولی ما تعدادی از اینا رو میل کردیم یعنی در بدنمون تشریف آوردن اینا؛ تیر، ترکش همه رقم. وارد صنعت شدم، خیلی خیلی تلاش کردم، طول کشید بعد از خدمت سربازی هم وارد شرکت سایپا شدم و به خاطر رشته تحصیلیم معرفی شدم به حوزه رنگ و مواد شیمیایی دیگه و اونجا خیلی خوب کار میکردم. بعد اینجا هم فکر کنم فهمیدن که میشه مثلاً سِمتهای مدیریتی[16] هم به این داد. اتفاقاً رابطهی من با صنعت آیتی[17] از اونجا شروع شد. اینکه اصلاً چه ربطی داشت مثلاً سایپا و نمیدونم رنگ و این چیزها یکی اینکه من متوجه شدم برای اینکه رشد بکنم خیلی به دانش شیمی احتیاج ندارم، بنابراین خیلی تحقیق کردم که چی بخونم برای ادامه تحصیل، رسیدیم به همین مدیریت اجرایی یا اِمبیاِی[18] امروز و دوره پنجم سازمان مدیریت صنعتی در کنکور سراسری شرکت کردم. یکی از کسایی که من خیلی انگیزه داد آقای دکتر عادل آذره، چون میخوام نیکیش رو بگم از اون جهت نام میبرم. ایشون انگیزهای که به من داد این بود که اون موقع ایشون تو دانشگاه تهران کلاس کنکور میذاشت، درس آمار هم میداد، حالا ما از شیمی میخوایم بریم مدیریت شرکت کنیم.
{20:25}
ا: درسته
نظری: سر کلاس آزمایشی، من اون سال میخواستم کنکور آزمایشی بدم ببینم اصلاً رشته مدیریت چی هست. یه سوالی از ایشون پرسیدیم، ایشون اومد نزدیک میز من گفت شما خودت رو خسته نکن. خیلی به من انرژی داد این جمله و من شبانهروزی درس خوندم و رتبه 17 کنکور کارشناسی ارشد شدم در سالی که میخواستم کنکور آزمایشی بدم. بعداً با جعبه شیرینی رفتم خدمتشون گفتم هیچکس نمیتونست اینجوری من رو قانع کنه که همین امسال باید این موضوع تموم بشه، همین سال اول.
ا: سر لیسانس شما گفتید به این نتیجه رسیدید که درس خوندن کارتون نیست و باید یه کار دیگه بکنین؛ بعد چی شد که دوباره به دانشگاه برگشتین؟
نظری: یکی دوتا دوست داشتم در سایپا، بچههایی که مدیریت خونده بودن، ازشون به نیکی یاد کنم، یکیشون آقای مولایی. دیدم حرفهایی که میزنن، چیزهایی که تو جلسات مطرح میکنن چیزهاییه که من اصلاً نمیدونم ولی چیزهای کاملاً درستیه؛ در ارتباط با مهندسی کار و زمان صحبت میکنن، راجع به ساختار صحبت میکنن، یه چیزهایی میگن خیلی به دلم میشینه. به مفهوم کسی که یه سِمت گرفته خیلی مسائل فنی رو خوب بلده ولی این چیزها رو نمیتونه، آقا اینا رو کجا یاد میدن اینا رو؟ گفتن آقا مثلاً یا باید صنایع بخونی یا مدیریت. من تازه رفتم سیلابِسها[19] رو خوندم بعد دیدم خیلی از این خوشم میاد، فکر میکنم این به کارم بیاد و خداروشکر همینطور هم بود. دورهی پنجم سازمان مدیریت صنعتی واقعاً سکوی تحول فکریمون تو بحثهای مدیریت شد. اون زمان گروه سایپا، حالا دلایلش بمونه، جایی رو تاسیس کرد به نام گروه رایان سایپا، این رایان سایپا، سایپا کارت و درواقع لیزینگ[20] سایپا و بیمهی ساینا و اینا اون تو بود و ما شدیم گروهی که وارد سایپا کارت شد و سایپا کارت در واقع …
ا: چی بود سایپا کارت؟
نظری: سایپا کارت یه شرکت زیرمجموعهی سایپا شد که بیاد روی کارتهای هوشمند و دِبیت کارد[21] کار بکنه.
م: برای برنامههای وفاداری و اینا بود یا نه؟
نظری: نه اصلاً وارد این صنعت شدن دیگه. حالا بعداً که دوست داشتید رزومهش[22] رو بخونید میبینید که مثلاً یه چیزی بود که به سایپا گفتن تو بپذیرش، مثلاً تو قبولش بکن.
ا: یعنی ربطی به خودرو نداشت؟
نظری: به هیج عنوان. ولی مثلاً اون تیکه بیمه چرا ربط داشت، بیزنس[23] بیمه. ولی یه جوری گروه رایان قرار بود خدمات مالی گروه سایپا باشه، یک شرکت زیرمجموعهش هم سایپا کارت درواقع خدمات کارت بود. من و آقای خمسه و چند نفر دیگه درواقع بگم سالهای 79، 20 سال پیش حدوداً، مسئول این شدیم. اونجا ما با بحث مطالعات مثلاً حوزهی پوز[24] و کارت هوشمند و خدمات مبتنی بر کارت و اینا شروع کردیم و یادمه اواخر سال 79 که ما در یه روز موفق شدیم 80 تا پوز در شهرک اکباتان، در واقع مغازهدارها رو قانع کنیم نصب کنن، تو هتل لاله مهمانی گرفتیم.
م: عجب.
نظری: یعنی اعداد اینجوری بود. چون باوروندن فناوریهای نوین سختترین تیکهی لانچ[25] تکنولوژیـه[26] دیگه.
ا: 79 فکر کنم تازه موبایل مثلاً آروم آروم داشت میاومد.
نظری: آره، 5-6 سال بود موبایل بود.
ا: ولی اینطوری مثلاً جامع نبود که همه حالا همه هیچی …
م: یکی دو سال بعدش تازه شروع کردن فکر میکنم به ثبتنام و …
نظری: آره، خاطرات سنگین داشتیم. من یادمه یه بار تو شرکت بودیم صدای جیغ و فغان یه خانومی اومد. من بدو بدو رفتم پایین چون تقریباً من قائممقام آقای خمسه بودم که مدیرعامل بودن و مدیر عملیات کارت بودن. دیدیم خانومه داره غش میکنه، گفتیم چی شده؟ گفت کارتم رو گم کردم. زندگیم رفت، همه پولم تو کارتم بود. گفتن خانوم غصه نخور، پولت تو کارتته، پولت برای ماست. بعد شروع کرد سر من داد زدن. فلان شده پول من پهلوی تو چیکار میکنه؟! یا امام بیا درستش کن. گفتم نه که پهلوی ما باشه، این کارت مثل کلید گاوصندوقه؛ شما پولت تو کلیده نیستش که، پوله تو گاوصندوقهست این کلیدهست، این کارته همون کلیدهست. من الان یکی دیگه برات درست میکنم. گفت هر وقت بخوای میتونی درست کنی؟ گفتم آره. گفت من باید پولم رو بردارم شما ممکنه پول من رو بردارید… خلاصه اوایل این داستانها، ما مساله داشتیم. یادمه یه دونه اِیتیاِم[27] گذاشته بودیم بانک سپه، اول مطهری، فیلمهاش هست فکر کنم، هنوز بچههای بانک سپه داشته باشن چون برای تحلیل رفتاری مردم پای اینها ما فیلم میگرفتیم ببینیم چیکار میکنن. تو تعدادی از این صحنهها مردم پولشون رو میشمردن جلوی اِیتیاِم، یعنی پول رو میگیرن بعد جلوش میشمردن. گفتم مثلاً طرف به این فکر نمیکنه حالا گیریم کم یا زیاد بود میخوای چیکار بکنی؟ میخوای بری تو حلق دستگاه، سر کی میخوای داد بزنی؟ یا مثل دوزاری مشت میزدن کارتشون گیر میکرد؛ فکر میکرد تلفن عمومیه، قبلنا گیر میکرد توسط مشت مثلاً کارشون حل میشد. صحنههای مشت زدن به اِیتیاِم مثلاً خیلی داشتیم. اینا خاطرات شیرینیه فقط میخوام نسل جدید بدونه و باید بدونه که مثلاً نسل ما یه نسل میانی بود، مثلاً ما تلوزیون نگاه میکردیم گویندههای ورزشی اینجوری شروع میکردن، مثلاً برای کسانی که با گیرندههای سیاه سفید دارن این فوتبال رو نگاه میکنن، اونایی که مثلاً شورت سیاه پاشونه مثلاً تیم فلانه، یا مثلاً اونایی که دارن با گیرندههای سیاه سفید این کشتی رو میبینن اون که زانوبند مثلاً به پای چپش بسته مثلاً محمدحسین محبی هست. ما از اون نسل شروع کردیم …
{25:25}
ا: درسته.
نظری: … که الان همچین اصلاً مکالمهای وجود نداره؛ هیچ گزارشگری اینجوری که گفتم شروع نمیکنه. تا رسیدیم به نهضت فناوری که فوبیاهای[28] مختلفی ایجاد کرد، مقاومتهای سنگین ایجاد میکرد؛ همیشه ما شکستهامون رو جاهایی میخوردیم که مولفههای فرهنگی نمیدیدیم. مثلاً تو کارت هوشمند سوخت من همیشه میگفتم به مدیر پروژهش، آقای گویاآبادی بود، عزیزمون تو آیتیاِل که کارت هوشمند سوخت رو اجرا میکرد، منم جزء مشاورین تیم بودم. میگفتم ببین بخش عظیمی از زندگی بچههایی که تو جایگاه کار میکنن خرده پول و خرده لیتراشه؛ شما دارین فناوریی میارید که این رو حذف کنه. تا به این فکر نکردید این کارت نمیگیره، نمیشه. خیلی سخته.
م: آهان یعنی منفعتشون خیلی وقتها از همون باقی پولیه که مثلاً طرف میگه نمیخوام.
نظری: آره، وقتی پرداخت و پِیمِنت[29] با کارت بشه دیگه انعامی نمیتونه تهش بمونه.
م: درسته.
نظری: یا وقتی که به میلیمتر میخواد حساب بکنه چقدر لیتر شده و چقدر تومن شده دنبال خرده لیتراش نمیمونه. خیلی از این بچههایی که پای سکو وایمیستن کل زندگشون از این میگذره. اینا رو باید ببینیم. نمیتونیم بهش فکر نکنیم و بعد بگیم خیلی خُب حالا فردا نشد یه کار دیگه. اون وقت هر روز میاد میگه سیستممون قطعه. این سیستممون قطعه، فناوری قطع نبود، منافعه قطع بود.
ا: چه جالب!
نظری: وقتی تو منافع کسی رو قطع کردی، سیستمت هم قطع میشه. و بعد موضوع تِکنولوژیک[30] نیست که بشینه آقا من چیکار کنم نسبت به پایدارسازی سیستم؟ میگم نسبت به پایدارسازی منافع اکوسیستم فکر بکن، سیستمت پایدار میمونه.
م: عجب!
نظری: اگه این رو بهش فکر نکنی اونم پاره میشه.
ا: یعنی کلاً دارید میگید که تو حالا راهاندازی یه کاری یا تو تغییر و تحول مولفهی فرهنگی و اون چیزهای نرمش بسیار مهمه.
نظری: بله. خدا رفتگان شما رو رحمت کنه؛ پدرم خدا بیامرز میگفتش همیشه بازار رو از ته میچینن از سر نمیچینن. میگفتی آقا یعنی چی؟ میگفت یعنی اول باید ببینی مشتری چی سود میکنه، بعد اونی که این رو به مشتری میده چی سود میکنه، بعد اون واسطه چی سود میکنه، بعد میرسیم به تو. بازار رو از ته میچینن آقاجون از سر نچینی بگی چی گیر من میاد بعد یه ذره بدم پایینی یه ذره بدم پایینی؛ نخیر، بازار رو از ته میچینن. اون موقع پرشیا تازه اومده بود مثلاً پرشیا ماشین خوب محسوب میشد، به من میگفت تا مثلاً نمایندهت پرشیا نخریده، شما حق نداری پیکان بخری. تا اون صاحبخونه نشده تو باید مستاجر باشی. بازار رو از ته میچینن.
ا: چه جالب!
نظری: از ته بچین که محکم بشه. از سر بچینی، لقه. تکنولوژی رو باید از ته بچینید که فرهنگه. از سر بچینی که حوزهی هاردوِره[31]، لقه.
ا: بعد رایان سایپا چی شد؟ یعنی تا کجا توش بودین؟
نظری: رایان سایپا خُب شرکت خاصی بود. هیئتمدیره و سهامدارهای سیاسی توش رفت و آمد میکردن؛ مثلاً آقای سازگارا اولین رئیس هیئتمدیرهش بود که الان دیگه ایران نیست، اونور دنیا صحبت میکنه، اون موقع از روسای سازمان گسترش بودن. ضمن اینکه ما، من خودم رو عرض میکنم، با این ورود به حوزهی کسب و کارهای نوین دیگه التهاب ورود به سازمانهای بزرگتر و حرفهایتر داشتم، به همین خاطر زمانی که دوست صمیمیم که همین الان هم باهم آمد و شد داریم، آقای ژوبین علاقبند، پیشنهاد داد که من برم زیراکس[32] من رو هوا قبول کردم.
ا: چه جالب!
نظری: آره.
نظری: ما ایشون رو چقدر وقت پیش، دو سال …
م: بیشتر از دو سال پیش.
ا: آره.
م: میشه آذر ماه سال 97.
ا: مصاحبهای داشتیم اتفاقاً راجع به زیراکس صحبت کردیم.
نظری: بله. من رفتم و سال 80 مدیر ارشد برنامهریزی و سیستمهای اطلاعاتی زیراکس شدم.
م: تو ایران
نظری: بله، و آقای ژوبین علاقبند مدیرعامل بود و ما از اونجا رفاقتمون شروع شد و تو سنی بودیم که مثلاً بچههامون هم تازه دنیا اومده بودن، با اختلاف کمی سن دارن بچههای ما با همدیگه.
م: خودتون همسنید با ژوبین؟
نظری: تقریباً بله. یه ذره اون بزرگتره، یه ذره. البته از منظر عقلی، حرفهایگری، شعور، از هر منظری بگید از من بزرگتره ولی از نظر سنی هم اندکی بزرگتره. اون سنیش که از من بزرگتره خیلی کمتر از اون میزان چیزهای دیگهشه که از من بزرگتره.
ا: زیراکس اون موقع آیا مدیرهای خارجی یعنی حالا اِکسپَت[33] یا آدمهای خارجی هم توش بودن یا نه؟
نظری: بله، آمد و شد داشتن. بخش مهمی از مهارتهایی که من اگر داشته باشم مدیون دورههای کوتاهمدت زیراکسه، دورههای بینالمللی زیراکس، بحثهای پَدَکوئه، یه شرکتی به نام «گِیزینگ پرفورمنس» که پارتنِر[34] آموزشی زیراکس بود خیلی آموزشهای خیلی خوبی به ما داد که اونا رو شما وقتی جمع میکنید بیشتر از یکی دو تا مدرک تحصیلی به نظرم محسوب میشه چون کاملاً تو دِ پونت[35] به یک کار مشخص میپرداخت. یکی از مسائل کشور ما اینه که ما آموزشمون به قول خودمون تارگِت اورینتِد[36] نیست یعنی تهش نمیدونن از طرف چی میخوان. همش جِنرال اِسکیلز[37] میدیم.
{30:14}
ا: درسته.
نظری: با این جنرال اسکیلزها که کسی کارهای نمیشه، تبدیل به یه بغض میشه بیشتر تا تبدیل به یک اراده؛ خیلی بین این دوتا فرق هستش. وقتی شما اینجوری نیمخیز، مشغول انجام دادن یه کاری هستی ناشی از چیزهاییست که بلدی میخوای یه کاری بکنی، یه وقتی هستش که یه سری مهارتها رو داری ولی نمیدونی چیکار کنی بیشتر تبدیل به بغض میشه واست.
(موسیقی)
م: خوب آقای دکتر تا کی زیراکس موندین؟
نظری: زیراکس یک سال و اندی شد. باز به خاطر اینکه من تصمیم گرفتم دیگه اولین، نمیدونستم اسمش کارآفرینیـه[38] ولی اسمش رو گذاشتیم که برای خودمون کار کنیم. برای خودمون کار کنیم تبدیل شد به تاسیس شرکت گروه مهندسین آرمان اندیش ولی از همونجا که عرض کردم با ژوبین مشورت کردم و اتفاقاً اولین کارهای این شرکت رو هم ژوبین بهش سفارش داد یعنی عمدتاً با رفاقت و دوستی از شرکتها جدا شدیم و مسائلمون رو مطرح میکردیم. من یادمه سایپا که میخواستم استعفا کنم هی مینوشتم پاره میکردم، مینوشتم پاره میکردم. آخرش شد یه چیز دو خطی، آقای قلعهبانی میگفتش که بیش از دو سال این زیر شیشه من بود، هر کس میخواست استعفا بده میگفتم یه نگاه به این بکن. اون دو خطی هم این بود که نوشته بودم نه انقدر ضعیفم غر بزنم نه انقدر شجاعت دارم به کسی تهمت بزنم، اجازه دهید بروم. چون استعفا قبلیهام رو که میخوندم، میدیدم یه جاییش هی ناله کردم که این نشونه ضعف خودمه، یه جاییش هم میگم فلانی فلان طور کرد یا فلانی فلان کار رو کرد که اینا هم از جنس تهمته، اینا پاک میشه هیچی نمیمونه هی. گفتم آقا ولش کن اصلاً من نه میخوام غر بزنم نه میخوام تهمت بزنم، من میخوام برم اگر محبت کنید اجازه بدید ما بریم خیلی ممنون میشیم.
ا: بعد اون شرکتی که تاسیس کردید کارش چی بود؟
نظری: اون آموزههایی که توی مشاوره مدیریت[39] پیدا کرده بودیم، تجارب سایپا توی راهاندازی خط، تو انتقال تکنولوژی زانتیا، توی زیراکس آموزشهایی که دیده بودیم، همه رو جمع کردیم با دو سه تا دیگه از دوستان فارغالتحصیل سازمان مدیریت صنعتی که تخصص مالی و اقتصادی داشتن و یکی دو تا بازاریابی دیدیم که تیم خوبی هستیم که بتونیم یه جِنرال کانسالتنت کمپانی[40] رو راهاندازی کنیم. راه انداختیم و اتفاقاً با اونکه شرکتمون 6 ماه بود تاسیس شده بودیم، اولین کنفرانس بینالمللی دکتر مشایخی رو ما اسپانسر[41] شدیم.
م: عجب! چه جذاب!
نظری: شما نگاه کنید اولین کنفرانس بینالمللی مدیریت که آقای مشایخی راه انداخته، ما یه شرکتی که 6 ماهه تازه راه انداختیم، ما شدم اسپانسر اصلی.
ا: اتفاقاً چقدر بامزه! ما قسمتهای قبل با آقای حسین اکبری مصاحبه کردیم که آقای اکبری ظاهراً جزء برگزارکنندههای این کنفرانس بودن، خیلی اتفاقاً راجع به اون کنفرانس صحبت کردیم. چه جالب!
نظری: آره، یعنی همون موقع به خاطر همین آموزشهای بینالمللی که دادیم، فهمیدیم یکی از بزرگترین جاهایی که ما باید حضور داشته باشیم، چه اسپانسر باشیم، چه مشارکت کنیم، چه لِکچِر[42] داشته باشیم، چه تو پَنِلها[43] باشیم، همونجاست. بعد آرماناندیش خیلی متمرکز شد روی آموزش و آموزشهای خیلی خوبی دادیم. آموزشهایی که یاد گرفته بودیم رو یه مقدار ایرانیزه کردیم، پِرزنت[44] کردیم با سازمان گسترش و سازمان توسعه معادن، همینجوری هی گسترده و گستردهتر شد.
ا: خُب
{34:45}
نظری: حالا چرا ما دوباره تو شرکت نبودیم، دوباره وارد کار شدیم؟ شاید دلیل اصلیش آقای ویسه بود. آقای ویسه که رئیس سازمان گسترش شد ما رو دعوت کرد که بیایم یه پروژهای رو انجام بدیم سال 82 اگر درست یادم باشه، ما مطالعاتی انجام دادیم تحت عنوان مطالعات ریسک[45] سرمایهگذاری در صنایع پیشرفته. تازه سازمان گسترش ساختارش متحول شده بود یه جایی به نام معاونت صنایع پیشرفته درست شده بود، مثلاً نطفههای این شرکتهای دانشبنیان[46] اونموقع اونجا گذاشته شده بود که مثلاً یه شرکت درست شد مثلاً به نام مگفا، مرکز گسترش فناوری اطلاعاتی، این رفیق من دکتر محمدرضا حائری یزدی اونجا بود، شرکت مثلاً بیوتکنولوژی[47] اونجا، بیدکو که دکتر غازوی و دکتر شهریوری بودن. بعد گسترش داد و پیشرفته شد، دکتر هاشمی، هادی، عماد و گسترش انفورماتیک دکتر سمیعزاده که الان همه باهم دوست هستیم همچنان. 5 تا نیمچه هلدینگ درست شد که اینا اِسبیدیسیها[48] رو راه انداختن، اِسمال بیزنس دولوپمنت سِنترها رو تو دانشگاه راه انداختن که این رابطه بین دانشگاه و صنعت باشه، من مسئول تدوین برنامه راهبردی این 5 تا هلدینگ بودم.
م: عجب!
نظری: یعنی اگر من یه نیمچه شناختکی تو حوزه هایتِک[49] پیدا کردم به خاطر اینکه مجری برنامهریزی راهبردی این 5 تا شرکت، تیم ما بود. که مثلاً آقای دکتر لشکر بلورکی پیمانکار تدوین طرح راهبردی نیمه هادی عماد بود، یعنی به عنوان یکی از مِمبرها[50] که اینطور میشد. خوب دو تاشون آیتی بِیسد[51] بودن یکی سافت[52] که مکرو بود یکی هارد[53] که گسترش انفورماتیک بود. بعد از اونجا دیگه آقای ویسه به این نتیجه رسید گفت آقا چقدر میخوای تو شرکتت کار کنی؟ بیا تو خود سازمان گسترش. بعد برای من شروع شد به هیئتمدیره شدن و تو شرکتهای سازمان گسترش چرخیدن، دیگه نرسیدم کار بکنم. میدونی چیه؟ تو کشور ما همیشه ظرفیت اوت سورسینگ[54] کارهای زیرساختی پایین بوده. هی میگفتن خودمون خودمون. بیا اینجا تیم درست کنیم. بیا اینجا خودمون شرکت شیم. حتی یه دور من کاندید بودم بشم مثلاً رئیس سازمان مدیریت صنعتی، خودم نپذیرفتم یا مثلاً هیئتمدیره خیلی از شرکتهای سازمان گسترش بودم و کار کردم. بعد دیگه رفتم مثلاً ایدرو. ایدرو اینور درواقع صنعت بود اونور معدن بود. دوباره مسئول طرح بازمهندسی ساختار پژوهشی ایمیدرو شدم؛ فولادها، مسها. اگه یه روزی وقت بکنم میتونم واقعاً یه خاطره صنعتی بنویسم چون دوتا هلدینگ بزرگ صنعتی کشور ایدرو و ایمیدرو هستن، اونور خودروساز و تراکتور و اینها، اینور مس و فولاد و آلومینیوم و سرب و اینها.
ا: چه جالب!
نظری: و بعد مثلاً همین هی تکرار شد اومد اوپیکس، صندوق بازنشستگی نفت. دوباره رفت شستا، هی دامنه این حضور من هی گسترده و گستردهتر شد.
ا: هی یعنی از این سازمان میرفتین اون سازمان؟
نظری: آره دیگه، یعنی کار مشاورهای میکردیم ولی مشاوره تبدیل شده بود به اینکه ما میرفتیم توشون یعنی مثلاً استخدام میشدیم. بعضیها میگن تو چقدر جابهجا شدی؟ میگفتم اگر من شرکت بودم کسی نمیگفت چرا انقدر جابهجا شدی، میگفتن تو چقدر پروژهها داشتی.
ا: درسته.
نظری: ولی مثلاً من یه سال سازمان تامین اجتماعی، معاون اقتصادی هولدینگ سلامت بودم که قرار این بود با خدابیامرز دکتر نوربخش که اونور صنایع زیرمجموعه سازمان تامین اجتماعی یه هلدینگی دارن به نام شستا، اینور بیمارستانها، هیچوقت حاکمیت شرکتی یک نظم اقتصادی ندارن. یه هلدینگ درست کردیم اینا رو کردیم شرکت. هیئتمدیره به جای رئیس بیمارستان، مدیرعامل بیمارستان، نظام حسابرسی داخلی، حاکمیت شرکتی، کمیته انتصابات یعنی آوردنشون به نظم ساختار مدیریت شرکتی تا اینکه یک مرکز درمانی که صرفاً از طریق معاونت درمان به سازمان تامین اجتماعی مربوط بشه. خُب یه ماموریت یه ساله بود، انجام دادیم ولی من تو اون دوره معاون بودم.
م: چه جالب!
نظری: فناپ[55] مثلاً همینطور، معاون بودم. معاون امور سرمایهگذاری شرکتها بودم.
ا: توی فناپ گفتین؟
م: بله توی فناپ.
ا: یعنی بعد از این سازمانها، اولین جایی که رفتین فناپ بود یا؟
نظری: باید بشمارم.
م: چون فناپ فکر کنم سال 93 اومدین.
نظری: 92 اومدم. آخه دو دفعه بود؛ یه بار اول شکلگیریش که آقای کشاورز، شیخ عطار و آقای شهاب جوانمردی و اینا بودن چون ما با دکتر جوانمردی بنیاد توسعه فردا بودیم. یه موقع اوایلش بود که برنامهریزی استراتژیک[56] اتفاق میافتاد و اون طبقه دوم شعبه مطهری این کارها رو میکردیم، بعد من اومدم تو دل کارهای دیگه ولی همچنان رفاقتامون و کارهامون ادامه داشت.
م: آقای دکتر من تا یادم نرفته اون آرماناندیش چی شد؟ تعطیل شد یا هنوز داره کار میکنه؟
نظری: تعطیل شد. 8 سال بود و تمام شد. بعد خیلی از شرکتها هم که منحل شد و دیاکتیو[57]، غیرفعال مونده، بچههاش دیگه نیستن، ایران دیگه نیستن، خیلی پیش آمده که مثلاً یه گروههایی با همدیگه یه کارهایی کردیم مثلاً نیستن. یا برای ادامه تحصیل رفتن یا ترجیح دادن جای دیگهی دنیا کار کنن. یه معظلیست که شما وقتی که یه شرکتی راه میاندازید که مبتنی بر مدیریت نخبگی ست، نخبهها رو نگه داشتنش کلاً یه معظله. ما یه موفقیت[58] نسبی داشتیم یعنی خیلیهاشون رفتن، خیلیهاشون هم هستن یعنی نمیتونیم صفر و صدش بکنیم ولی میخوام بگم کار پیچیدهایه.
ا: خوب ما یه 7-8 دقیقه دیگه داریم بیایم تا به نگاه برسیم بعد دیگه کجاها بودین؟ فناپ و بعد چی؟
{39:51}
نظری: من فناپ بودم. عرضم به حضور شما که یه اخلاقی که داشتم و دارم هنوز، تو جاهای مشابه بلافاصله نمیرم، یعنی مثلاً از فناپ اومدم بیرون خیلی درخواست داشتم برای ورود به حوزهی آیسیتی[59] و اینا، اونجا نرفتم، اومدم سازمان تامین اجتماعی. سازمان تامین اجتماعی مثلاً، اصلاً این خیلی بیربطه به چیزی که داریم عرض میکنیم ولی من شدم دبیرکل انجمن مجتمع تجاری کشور، تو حوزه مال مَنِیجمنت[60] یه نیمچه کارهایی داشتم، بلد بودم. و بعد با یه دو فاصله دوباره اومدم تو حوزه آیسیتی یعنی این برای خودم شیرینتره. من از سایپا اومدم بیرون ایرانخودرو نرفتم، من از زیراکس اومدم بیرون گِسِتنر، شارپ اینا نرفتم. من از هیچ بانکی نیومدم بیرون برم بلافاصله بانک بعدی. همیشه خودم اخلاقاً یک فاصلهای فراهم کردم که دانشها، اطلاعات، مسائل مربوط به اون سازمان، قشنگ فِید[61] بشه، از حرکت بیُفته، بعد. قبل از اینجا هم من مجموعهی زنجیرهای رفاه[62] بودم و به عنوان مدیر عملیات و توسعه منابع انسانی و تو ریبرندینگ[63] مجموعه زنجیرهای رفاه، تو حوزهی اِفاِمسیجی[64]، کار کردم که اونجا وظیفه اصلی من تزریق آیتی بود به رفاه.
ا: چه جالب! این رو فکر کنم تو قسمت آینده حتماً راجع بهش صحبت کنیم.
م: آقای دکتر یه اسمی از برایتون آوردین؛ خارج از کشور هم تحصیل کردین یا همون دورههای کوتاهمدت زیراکس بوده؟
نظری: نه، درس و مشق هم خوندیم یه خورده دیگه. برایتون[65] اینترنشنال[66] بیزنِس اِسکول[67] درواقع دورهی دیبیاِی[68] من با اینها بوده.
م: کِی بوده از نظر زمانی؟
نظری: 2005
م: 2005 بوده.
نظری: یه ذره قدیمیه ولی برایتون دوتا دانشگاه داره، یه برایتون یونیوِرسیتیـه[69]، دانشگاه برایتونه، شما از لندن 60 مایل برید پایین سمت ساحل میرسید به این شهر زیبای برایتون که یه مدرسه بینالمللی بازرگانی داره که بیزنس اوریِینتده[70]، من اونجا یه ذره مشق خوندم. بعد خود برایتون یونیوِرسیتی هم که یونیورسیتیه دیگه. ما هم تو بیزنس اسکول بزرگ شدیم یعنی چه سازمان مدیریت صنعتی بیزنس اسکوله، چه برایتون هم بیزنس اِسکول هست.
م: الان با توجه به اینکه من خودم رو میذارم جای مخاطبها، فکر میکنم که ممکنه این سوال براشون پیش بیاد؛ توی تمام این مدت شما مسلماً مسئولیت خانواده رو هم داشتین، من میدونم که خُب خیلی هم اهل خانواده هستین، بعد این تغییر کارها، این رفتن خارج از کشور و درس خوندن، این یه ریسکی تحمیل نمیکنه؟ یه مقداری سخت نیست؟ یعنی مثلاً مخاطبین ما ممکنه با خودشون فکر بکنن که خُب منم خیلی دوست دارم این کار رو بکنم ولی مثلاً قسط دارم، قرض دارم، بچه کوچیک دارم، مثلاً یهو اگر بیام بیرون، آدم همیشه هم نمیتونه خلاصه روی دلش پیش بره. شما چه شکلی تونستین این مسیر رو برین؟
نظری: سر و تهش که لطف خداست، همکاری خانوادهست، ضمن اینکه من ریتم و سرعتم رو هیچوقت تغییر ندادم. قیافهم هم خیلی وقتها تغییر نکرده یعنی کمتر کسی میفهمه من الان شادم یا ناراحتم چون کلا میخندم. چون تو خانواده هم همینطور بوده؛ چه زمانی که داشتیم، چه نداشتیم، چه سخت بوده، چه آسون بوده، یه ریتمی رو رفتیم یه وقتی رو برای خانواده گداشتیم. ما لای کار زندگی کردیم و بین زندگی کار کردیم. من مثلاً دو ساله صاحبخونه شدم ولی مثلاً قبلش حداقل 10 تا سفر خارجی خانواده رو بردم. میدونی چی دارم عرض میکنم؟ مثلاً این شکلی نبودم که یه دورهای خیلی فشار تحمل میکنم حالا مثلاً فلان کار میکنم، خُب به چه مناسبت؟! ما حالا یه دو سال دیرتر مثلاً صاحبخونه میشیم، ولی الان همسر من تو این سن دوست داره بگرده. الان بچهی من تو این سن مثلاً …
ا: درسته.
نظری: … فلان مدرسه بره. اینا رو دیستریبیوتد[71] کردیم، یعنی اینا رو توزیع شده کار کردیم. حالا اونور دنیا این کار رو میکنن با شما، آیندهی شما رو پیشخرید میکنن مثلاً با یه مورگِیج[72] یا با یه وام 30 سالهی …
ا: دقیقاً.
نظری: … مسکن …
ا: یا حتی دانشجویی دیگه.
نظری: آره، اینا رو همه پیشخرید میکنن ولی اینجا این فرمولها نیست، خودت باید این کار رو بکنی، یعنی خودت باید این فرمول رو داشته باشی که اگر یهو نوسان پیدا کنی، من یادمه یه همخوابگاهی داشتم، اسمش بماند، اسم کوچیکش مهدی بود و دانشجوی پزشکی بود، بسیار به خودش سخت میگرفت. من یکی دو بار بهش گفتم مهدی مثلاً ما داریم میریم بیرون توام با ما بیا. گفت نه نه من میخوام چیکار کنم مثلاً فلان کتاب رو بخرم. بهش گفتم مهدی دارم میترسم. گفت از چی میترسی؟ گفتم داری به نخوردن عادت میکنی، بعداً که داشته باشی نمیتونی بخوریها و الان دقیقاً همینطوره. بعضی وقتها به من زنگ میزنه، چه خانومش چه بچهش، گلایهش رو میکنن که مثلاً ما میخوایم لپتاپ[73] بچه رو عوض کنیم نمیذاره. مولتی میلیاردره به عنوان یک متخصص جراح قلب بسیار خوب و سهامدار دو سه تا بیمارستان. با شوخی زنگ میزنم میگم مهدی دیدی من نگران بودم همونطور شده. گفت رضا راست میگی، واقعاً نمیتونم، یه محبتی میکنی؟ گفتم چی؟ گفت یه شماره حساب به من بده من یکی دو میلیارد بریزم به حساب تو این مسائل رو، بخدا گفت این مسائل درخواست و اینا رو تو هَندِل[74] کن. من بهم فشار میاد من نمیتونم اصلاً. پسرم سه ماه پیش گوشی خریده حالا میگه میخوام گوشیم رو عوض کنم من نمیتونم، من دوست دارم خفهش کنم. بهش میگم بده من، بده من، من واسشون هزینه میکنم.
ا: چقدر جذاب!
نظری: یعنی میدونی چی میشه؟ یه وقتایی شما اگر لایف استایلتون[75] رو تثبیت بکنی تغییرش وحشتناک سخت میشه. باید مراقب باشی.
ا: بعد از رفاه اومدین هلدینگ نگاه؟
{44:47}
نظری: بله. من نمیخواستم جایی برم، چون میخواستم فریلَنسر[76] باشم چون من 4-5 سال دیگه بیشتر نمیخوام کار حرفهای خیلی ممتد انجام بدم. خیلی کارهای نوشتنی دارم، ننوشتم. خیلی جاهای دیدنی دارم، ندیدم. خیلی حرفهای ناگفته دارم، نگفتم. اینا حیفه بعد یهو میمیریم بعد اینا میمونه همینجوری واسه خودش. ولی خُب حسین جان اسلامی از دوستان خیلی خوبمون گفت آقا اینجا میخوام یه چیزی رو لانچ کنیم و از طبقه منفی 7 هم باید شروع کنیم چون اِرلی اِستیج[77]، یعنی شما تو حوزهی آیسیتی تازه بخوای یه هلدینگ فناوری راه بندازی، یه موقع تو فناپ ما هرکاری میکردیم نو بود، الان هرچی بخوای بگی کهنه است.
ا: درسته.
نظری: هرچی بخوای بگی 6 نفر جلوتر از شما گفتن. فینتِک[78]، هِلثتِک[79]، نمیدونم پِیتِک[80]. اونور بخواد بره، اینور میخوام ویسی[81] بزنم، اون موقع هرکدومش رو میگفتی شما میشدی جزء اینوویتورها[82].
ا: هیچی نبود.
نظری: الان وقتی شما میخوای یه مرتبه جنب یک بانک نه چندان بزرگ و نه چندان قوی که حتی تو مسائل پایهش مثلاً کورش[83] و اینها ایراد داره، یهو یه هلدینگ درست میکنی که جزء بازیگرهای حوزهی آیسیتی باشه خیلی سخت بود برای ماها هم که دیگه 50 سالگی رو عبور کردیم، با اینکه چندماهه، ولی در هر صورت بیش از دو سوم عمرمون رو خوشبینانه سپری کردیم ولی خُب از اونجا که خلاصه جوانی به اون روحیهست پذیرفتیم و کلاً توی زندگیم خیلی از بله و نههایی که گفتم فونداسیوناش[84] رفاقت بوده. اینجا هم من نه نگفتم، یعنی زمانی که قبول کردیم بیایم هنوز در مورد هیچ شرایطی صحبت نکرده بودیم، مثل سِمَت و حقوق و چیزهای دیگه چون بیشتر همون تابآوریه دیگه، وقتی دعوت رفیقت رو قبول کردی باید تابش هم داشته باشی.
م: اتفاقاً سوال بعدی که من میخواستم بپرسم این بود، همزمان شد با این صحبت شما جالب شد. اون نقطهای که به این نتیجه رسیدین که از سازمان خارج بشین چی بوده؟ چون به هر حال رفاقتی اومدین و همیشه هم رفاقته حفظ شده، آیا پیشنهاد دیگهای بوده یا نه، مثلاً فکر کردین فرصت ساختن دیگهای هست؟ اصلاً ملاک اینکه یه کار بعدی رو انتخاب کردین چی بوده؟
نظری: ملاک اصلیش این بوده که حس میکردم مهمترین کارهایی که تو اون سازمانی که هستم باید انجام بدم، انجام دادم و به یه اکوسیستمی رسیده که پیش میره و حالا به من یه جای دیگه احتیاج هست که دوباره یه سیکل جدیدی درست بشه، من اصلاً اگر کار به من وابسته یا ناقص بود ترک نمیکردم رفاه رو. ولی دیگه رفاه رسیده بود به توسعه فیزیکی و شعبه محوری دیگه خیلی به من احتیاجی نداشت؛ یه سیستمی میخواست که بره با آدمها مذاکره کنه، نمایندگی بده. کاری که من میکردم این بود که استاندارد سازی میکردم فرنچایزینگ[85] رو، دِیتا ماینینگ[86] رو، تصمیمگیری مبتنی بر داده رو، تصمیمگیری سفارشات مبتنی بر سبک الگوی مصرف رو، اینا اتفاق افتاد. بنابراین دیگه داره سازمان کار میکنه، سیستم داره کار میکنه.
ا: عملیاتی میشه و سیستم …
نظری: آره. بنابراین شما میخوای فوقش تمام انرژیت رو بذاری 10 درصد ایمپروو[87] بشه دیگه، اون 10 درصد هم خودش میتونه، حالا 5 درصدش رو بتونه. دیگه ما رو خیلی احتیاج نداشتن. البته اسفند، یعنی اواخر اسفند، قرارداد مشاورهای من باهاشون تموم میشه. من مرداد جدا شدم ولی طبق قولی که داده بودم یه قرارداد مشاوره تا پایان سال بستم که هر سوالی، هرکاری، هر چیزی بود رو انجام بدم.
م: دانش منتقل بشه.
نظری: بله
ا: من جمعبندیم حالا راجع به مسیر شغل شما اینه که عمدتاً یا دوست داشتید یه چیزهایی رو راه بندازین بیاین بیرون، یا برین یه جایی تحول ایجاد کنید بیاید بیرون، درسته؟
نظری: آره، این خیلی بهم لذت میده. دیدن ثمرهی تغییر. ببینید من بخوام خودم رو بگم من از فیلم هندی متنفرم، نه که از صنعت سینما یا صنعت بالیوود[88] متنفر باشم، من چیزی رو که بتونم تهش رو بفهمم چیه خیلی اذیتم میکنه.
م: عجب!
نظری: من باید وارد سناریوای[89] بشم که تعاملی باشه …
ا: آهان، چه جالب!
نظری: توش یه ذره نقش داشته باشم. یعنی مثلاً اگر بتونم بفهمم فردا چه خبره، خیلی اذیت میشم، ترجیح میدم فردا رو بسازم؛ یه تیکه از ساختن باشم تا …
ا: یعنی با محیط یا شرایط عدم قطعیت و ابهام، تو اون شاید عملکردتون بهتره، انگیزهتون بیشتره؟
نظری: آره، به قول شاعر که میگه “کژ ابرو اگر که راست بُدی کج بُدی”. ابرو باید کمون باشه، اگر صافش کنی زشت میشه. برای منم همینجوریه؛ کسی بخواد من رو پیچ و مهره کنه که یه کار روتین انجام بدم، هم من خراب میشم هم کاره.
ا: درسته!
نظری: ولی کار ایجادی، تاسیسی، کارهایی که با ریسک همراهن، کارهایی که یه مقدار عدم قطعیت توشونه، چیزهایی که به نظر ناشدنی میان ولی بریم حالا با لطایفالحیلی شدنیشون بکنیم، بله خیلی من رو خوشحال میکنه.
ا: این هم موضوع خیلی خوبیه که تو قسمت بعد صحبت میکنیم.
م: من یه سوال خیلی کوچیک بپرسم چون یه دو سه دقیقهای هنوز وقت داریم آقای دکتر؛ الان این صحبت شما به این معنیه که شما برنامهریزی طولانی مدت برای زندگیتون ندارید یا دارید؟
{49:41}
نظری: به دو بخش تقسیم میشه؛ یکی اینکه برنامهریزی لانگترم[90] عبارت است از اینکه شما اهداف درازمدت داری یا نه، که این رو من دارم، ولی برای این، روش یا ابزار مشخص داری؟ خیر ندارم، انتخابشون میکنم. ببینید مثلاً فرض کنید که من یه هدف درازمدت دارم که مثلاً یه اِسکول[91] یا یک مکتبی در زمینهی حالا کارآفرینی شکل بگیره، این رو دارم. قبل از اینکه بمیرم هم ایشاالله ستونهاش رو بنا میکنم. اما مثلاً که خیلی وقتها دوست داری بنویسی یا بگی یا مثلاً مثل تِدتاک[92] چیزی داشته باشی یا ترجیح میدی کاردستی درست کنی مثل همین تابلویی که پشت سرتونه، الان فعلاً نظرم اینه که کارآفرینی انجام بدم. یعنی کار بکنم و اون چیزهایی که به عنوان الگوهای …، الان مثلاً تو اون تفکری که من تو حوزه کارآفرینی دارم کارآفرین[93] به دو بخش تقسیم میشه؛ محور تمایز، باقی چیزهایی که با محور تمایز تثبیت بشه. خُب من این رو به زودی ثابت میکنم به هرکسی. یعنی کلاس کارآفرینی هم که به من میدن تو دانشگاه، مثلاً 17 جلسه وقت باشه من 8 جلسه در رابطه با این صحبت میکنم که یکی به یه ایدهی متمایز برسه. میگن آقا سیلابِس وزارت علوم! میگم سیلابِس وزارت علوم به جای خویش نیکوست، نظر من رو میخواید، میخوای موفق بشی؟ نصف انرژیت رو، جونت رو، باید بذاری یه چیز خوب پیدا کنی، بقیه چیزهاش رو ایشاالله میشه درست کرد. یعنی همون ایده خوبه رو واسش فاینَنسیر[94] پیدا میشه، پِرِسِنت پیدا میشه، خیلی کارها میشه کرد. بنابراین من فرمایش شما رو اینجوری پاسخ بدم که اولاً از نظر معرفتشناختی یا ایدئولوژیک[95] بگم من هر لحظه آمادهی رفتنم.
م: ایشاالله که عمرتون دراز و طولانی باشه.
نظری: ایشاالله ولی هیچکس بهش قطعیت نداره. یعنی هرلحظه من، مشکل خاصی ندارم، زمان نخواهم خواست اون که سراغم بیاد؛ یه 5 دقیقه مهلت میدی من مثلاً یه عذرخواهی بدهکارم، نه! من در لحظه میبخشم، در لحظه یعنی همون لحظهای که دارم بغض میکنم یا اشک میریزم خیالتون راحت باشه جزء پروسِس[96] بخشش اون مخاطبیه که این کار رو کرده و در عین حال سعی میکنم که بدهکار و گروگان کاری نباشم که بگم کار کردم. با افراد، با سازمانها همیشه طلبکار رو تسویه کردم یعنی خیالم راحته که کاری که من کردم بیشتر از اون چیزی که دریافت کردم ارزش داره؛ اینم از نظر روانی. بنابراین در مجموع من آدم خوشحالیام، مشکلی ندارم. یعنی اینکه بگی آقا تو رو خدا یه یک روز به ما وقت بده، بله به من 100 سال هم وقت بدی وقت کم میارم ولی اگر زمانش بشه که بخوام برم، هیچ موقع مشکلی نیست. هدفهای درازمدت دارم ولی هیچ برنامهای به مفهوم داشتن اینکه استراتژیام[97] مشخصه در درازمدت، خیر؛ چون انقدر شرایط، دچار عدم قطعیته داشتنش بلاهته. کسی که بگه من یه روش لانگترم دارم از یک بیماری رنج میبره مبتنی بر اینکه قرار نیست هیچ اتفاق دیگهای هم بیُفته. چون روزانه باید تصمیم بگیری. به من شما سال گذشته، دو سال پیش سوال میکردی که ترند[98] آموزشی 2021 چیه؟ 5 هزار تا گزینه میدادی و گزینه 5 هزارمش بود آموزش شستشوی دست، من که انتخابش نمیکردم. من میگفتم آموزش آیاوتی[99]، آموزش فلان و یه چیزهایی بهتون میگفتم. بعد یه مرتبه نگاه کردی، من تو این کانالهایی[100] که عضوم مثلاً دانشگاه خودمون هست، برکلی[101] هست، استنفورد[102] هست، دیدم مثلاً دانشگاه هاروارد[103] توی لینکداین[104] آموزش شستشوی دست گذاشته.
ا: چه عجیب!
نظری: باورتون میشه؟! من خودم خندهم گرفت. گفتم خدایا اگر به من میگفتن آقا تو به عنوان استاد پروفسور آقای نظری، ترند آموزشی 2021 چیه؟ میگفتم آقا گزینهها چیه؟ میگفتن 5 هزار تا گزینهست. میگفتم آقا از تهش شروع کنیم، 5 هزارمیش چیه؟ میگفتن شستشوی دست. میگفتم این رو ولش کن این جاش خوبه! ولی ترند شد. فرمانده ارتش آمریکا اومد تو تلوزیون آمریکا نشون داد با تنبون چهجوری میشه ماسک درست کرد. گفتم خدایا کی باورش میشد یک ژنرال بیاد جلوی دوربین …
ا: همچین چیزی …
نظری: قائممقام مثلاً وزیر بهداشت خودمون بیاد مثلاً تو تلوزیون بگه ببخشید مثلاً با اون لهجهی شیرینش، من این رو با پیژامه درست کردم. شما نمیتونستی، این رو دو سال پیش به هر کی میگفتی، میگفت آقا اینا طنزه، اینا مثلاً قراره سناریوی یه سریال طنز باشه، ولی اینا امروز سریال طنز …
م: نیست.
نظری: … نیستن. پس اگر کسی به من گفت آقا من میدونم 2 سال بعد ترند تکنولوژی مثلاً کاگنیتیو سایِنسـه[105]، میگی ممکنه مثلاً آموزش این باشه که چطور با اسهال مبارزه کنیم، ما چه میدونیم؟! یعنی چی؟! تو از کجا میدونی قراره چی بشه؟! خیلی باید مواظب باشیم. تو باید استراتژیت این باشه که زنده بمونی، زندگانی کنی، دچار افسردگی نشی. من این رو جزء برنامههام بوده بنابراین تو همین عملیات کربلای 5، این رو میگم جمله آخرم باشه، یه جاییش من یهو زدم زیر خنده. یه فرمانده داشتیم خدا رحمت کنه شهید رضا یزدی، نگاه کرد گفت چی شده؟! خندهت برای چیه؟ گفتم آقا داره تپه تموم میشه، چون ما یه جا گیر کرده بودیم با مسلسل سنگین میزدن کربلای 5، این تپه داشت تموم میشد، یعنی گونی مونیهایی که داشتیم هیچی، خاکها هم داشت میرفت. من خندهم گرفت و بعد این جملهای که آقا تپه داره تموم میشه، نه تنها یه انرژی به همه داد بلکه یهو از پشت این در رفتیم و بعدش یه خمپاره توش خورد که اگه مونده بودیم هیچکسمون نبودیم. شاید خندهی من یک چیز غیرمتعارفی بود در اون لحظه که همه رو یه لحظه آورد به خودشون که پشت این چیزی که وایستادین داره تموم میشه.
{55:02}
ا: چه جالب!
نظری: پشت مدرک تحصیلیت واینستا، تموم میشه. امروز شما تو خیابون داد بزن دکتر، گربهه برمیگرده. اینا تموم شد. آقا من یه دونه اپلیکِیشِن[106] نوشتم ترنزکشِن بِیسد[107] از شاپرک[108] دارم پول میگیرم، آقا تموم میشه. تپهها یکی یکی تموم میشن. تو باید یه لحظههایی اون انرژی مواجهه رو داشته باشی. زندگی مثل بوکسه، من کار کردم. من چون ایران بودم کشتی میگرفتم، بدنم ورزیده بود به خاطر کشتی فرنگی، وقتی که رفتم اونور دنیا دیدیم کشتی ندارن. یارو گفت تو بدنت خوبه برو بوکس. گفتم بوکس چیه؟ یارو گفت من خیلی وقت ندارم بهت توضیح بدم، دوتا قانون رو بهت میگم. گفت قانون شماره یک، گفت نیُفت! شده داور رو بگیری، بازیکن رو بگیری، این طنابها رو بگیری، تو بوکس نباید بیُفتی. گفتم چرا؟ گفت پا شدنت سخته. بعد به استارتاپها[109] شما این رو یاد بدید. اول قانون استارتاپداری نیُفتید! بیُفتید پا شدنش …
ا: سخته.
نظری: … خیلی سخته! قانون شماره دوم؛ اینجا جای برنامهریزی نیست، جای توانمندیه. بیرون انقدر خودت رو قوی میکنی، هالتر میزنی، رقص پا میکنی، برنامهریزیت داخل تعیین میشه با توجه به آرایش حریف، اگر دفاع میکرد حمله میکنی. دیدی داره حمله میکنه باید دفاع کنید. نمیتونی برنامهریزی کنی که آقای نظری میخوای بری تو رینگ، برنامهت چیه؟ بسماللهالرحمنالرحیم اینجانب بعد از کمی رقص پا، دوتا هوک[110] چپ میزنم و بعد، میری اون تو یارو یه ضربه میزنه و تمام تصمیمت اینه که نمیری. من تا فینال دست دوی باشگاهها اومدم بالا. فینال افتادم با یه پسره، آفریقایی مال غنا بود، نصف من بود هیکلش. مربیمون گفت برنامهت برای این چیه؟ گفتم کام تو کیل اند بک[111] گفتم برم این رو بکشم برگردم. یادم نمیاد کی این به کجای ما یه ضربهای زده بود که من 20 دقیقه بعد از پایان مسابقات به هوش اومدم. هی میخواستم برم تو رینگ. یارو میگفت آقا تموم شده، مدالها رو هم دادن. مربیم گرفته بود مدال نقره رو. فیلم ضبط شدهش هست؛ من یه دونه هوک از بالا سر این میکشم این میشینه از زیر، یه دونه میزنه تو قفسه سینهی من، تو این پردهی دیافراگم من، یهو خاموش میشم، یهو میُفتم، بقیهی فیلم کار درمانی داره روم انجام میشه. خیلی باید مواظب باشید. شما نگاه میکنید استارتاپ میره یه ایده میده مثلاً خرید و فروش وام، صبح نگاه میکنه دادستانی یه دونه میزنه تو پرده دیافراگمت، سایت[112] رو میبندن خاموش میشی باباجان. این چیزها هم هست. ببخشید من خیلی حرف زدم.
م: نه، عالی بود. این بحثهای راجع به استارتاپها رو من قبلاً هم از دکتر شنیدم و فکر میکنم که خیلی مفصل میتونیم درموردش بشنویم.
نظری: اختیار دارین.
ا: خُب خیلی ممنون دکتر. من فقط به مخاطبها بگم تابلویی که راجع بهش صحبت کردیم که الان بالا سر ما هست یه تابلوی 7 بعدی …
م: 7 بعدی بود، آره.
نظری: 6 بعدیه، میتونه، روشنش کن میثم.
م: به خاطر اینکه فن داشت و صدا میاومد، آره به خاطر ضبط …
ا: ما تو اینستاگراممون[113] حتماً راجع بهش میذاریم، حتماً …
نظری: آره اسمش پنجرهی طبیعته؛ سه بعدش که درواقع اینجوریست. این نیمباند بهش میگن؛ بذارین یه چیزی بگم بچهها یاد بگیرن، یه استراتژی داریم به نام نیمباند. نیم باند چیه؟ مثلاً تو رستورانداری یه باند هست که غذای آمادهست، یه باند هست که کرود متریال[114]، مواد اولیه ساخت غذاست.
م: مواد خام.
نظری: یه نیم باند داریم، وسط این دوتاست. مثل بادمجون کبابی پوست کنده که فاصلهش تا اینکه بشه غذا، نیم بانده، 20 دقیقهای طول میکشه تا میرزاقاسمی بشه، فاصلهش با اینم حدود یک ساعته، نیم بانده. الان تو اروپا آموزش رانندگی که میدن، میگن صدای ماشین امدادی که شنیدی نیم باند باز کنید، یعنی اینکه تو نیم باند بری اینور، بغلیت هم نیم باند باز کنه، یه باند باز میشه این ماشین امدادی کامل میره، چرا؟ یه باند باز کردن خیلی سخته. حالا تو بحثهای کارآفرینی ما به بچههامون یاد میدهیم، میگیم آقا سعی کن نیم باند باز کنی، بیا وسط راه برو. این الان بین تابلوی نقاشی و مجسمهست؛ این نیم بانده.
ا: چه جالب!
نظری: نه تابلوی نقاشیه نه مجسمهست. مزیت نصب روی دیوار رو داره مثل تابلو ولی یه ذره بعد داره، لذت اون سه بعدی رو به تو میده. بعد ما اومدیم این کار رو کردیم. گفتیم آقا چرا تابلو همش باید تصویر داشته باشه؟! مثلاً این تابلو بو داره، این تابلو صدا داره، این تابلو فن داره، برگاش حرکت میکنن. ما الان یه تابلوی دیگه داریم به نام شالیزار، توش آب ریسایکِل[115] میشه، شالیزاره لایوه[116]. یه تابلو داریم صدای آقای شجریان روشه که بارونش رو میخونه، بعد رعد و برق میزنه، خیلی شیرینه، زنده میکنه اینا.
{59:41}
م: واجبه که حتماً خلاصه مخاطبها اینستاگرام رو ببینید …
نظری: شما هم تشریف ببرید اتاقها رو هم ببینید.
م: مرسی. خیلی خیلی مچکر آقای دکتر. فعلاً تا هفتهی بعد و قسمت بعد با مخاطبها خداحافظی میکنیم.
ا: خداحافظ
نظری: خدانگهدارتون باشه.
[1] هولدینگ (Holding): نوعی ساختار سازمانی است که در آن تعدادی شرکت، زیرمجموعهی یک شرکت مادر هستند.
[2] روتین (Routine): کارها و یا اقداماتی که بهصورت منظم، تکرار میشوند.
[3] روش تن اف (10f method): مدلی برای توسعه و توازن فردی
[4] پروسه (Process): فرایند
[5] پکیج (Package): بسته
[6] شکست (Failure)
[7] مرجینگ (Merging): ادغام کردن
[8] تی ای (TA: Teaching Assistant): دستیار آموزشی
[9] کامباین (Combine): ترکیب کردن
[10] نات اونلی بات آلسو (Not only but also): نه تنها، بلکه همچنین…
[11] سازمان مدیریت صنعتی (IMI: Industrial Management Institute): یک موسسهی پژوهشی و آموزش عالی و مشاوره مدیریت در ایران است.
[12] کتگوری (Category): رسته، دستهبندی
[13] سیکل (Cycle): دوره، چرخه
[14] اکوسیستم (Ecosystem): زیستبوم؛ در اینجا منظور امکانات، قابلیتها و محیطی است که در آن بتوان مسیر شعلی را پیدا و انتخاب کرد.
[15] فاکتور (Factor): عامل
[16] مدیریت (Management)
[17] آی تی (IT: Information Technology): فناوری اطلاعات
[18] ام بی ای (MBA: Master of Business Administration): دورهی کارشناسی ارشد مدیریت کسب و کار
[19] سیلابس (Syllabus): سرفصلهای آموزشی
[20] لیزینگ (Leasing): بهطور کلی به قراردادهای اجاره اطلاق میشود که از جملهی آنها میتوان به روشهای اجارهی ساده، اجاره به شرط تملیک و… اشاره کرد.
[21] دبیت کارد (Debit Card): کارت بانکی
[22] رزومه (Resume): سندی که در آن شرح سوابق تحصیلی، کاری، حرفهای، مهارتها، توانایی و… افراد نوشته شده است و عموماً برای استخدام استفاده میشود.
[23] بیزنس (Business): کسب و کار
[24] پوز (POS: Point of Sale): پایانهی فروش؛ پایانهی فروش یا کارتخوان سیار دستگاهی است که از طریق ارتباط تلفنی یا شبکهای به سیستم بانکی، امکان پرداخت بهوسیلهی کارت بانکی، اعلام موجودی، دریافت صورتحساب و… را دارد.
[25] لانچ (Launch): راهاندازی کردن، عملیاتی کردن
[26] تکنولوژی (Technology): فناوری
[27] ای تی ام (ATM: Automated Teller Machine): دستگاه خودپرداز
[28] فوبیا (Phobia): نوعی اختلال اضطرابی است که با ترس بیشازحد از یک موضوع یا موقعیت خاص، همراه است.
[29] پیمنت (Payment): پرداخت
[30] تکنولوژیک (Technologic): فناور، فناوریمحور
[31] هاردور (Hardware): سختافزار
[32] زیراکس (Xerox): یک شرکت آمریکایی که در زمینهی تولید محصولات چاپ کاغذی و دیجیتال (مانند دستگاه فتوکپی و اسکنر) و ارائهی خدمات مرتبط به آنها، فعال است.
[33] اکسپت (Expatriate, Expat): این اصطلاح به متخصصانی گفته میشود که در خارج از کشور خود مستقر هستند یا توسط کارفرمایان خود به خارج اعزام میشوند.
[34] پارتنر (Partner): شریک؛ در اینجا منظور شریک تجاری است.
[35] تو د پوینت (To the Point): اصل مطلب، دقیق و مختصر و مفید
[36] تارگت اورینتد (Target-oriented): هدفگرا
[37] جنرال اسکیلز (General Skills): مهارتهای عمومی
[38] کارآفرینی (Entrepreneurship)
[39] مشاوره مدیریت (Management Consulting)
[40] جنرال کانسالتینگ کمپانی (General Consulting Company): شرکت مشاورهی عمومی
[41] اسپانسر (Sponsor): حامی
[42] لکچر (Lecture): سخنرانی
[43] پنل (Panel): گروه کوچکی از افراد گرد هم جمع میشوند تا در مورد یک موضوع خاص بحث یا تحقیق کرده یا دربارهی آن تصمیم بگیرند.
[44] پرزنت (Present): ارائه کردن، معرفی کردن
[45] ریسک (Risk)
[46] شرکت دانش بنیان (Knowledge-based Company): شرکت یا موسسهی خصوصی که طرحهای خود را صرفاً با استفاده از دانش، نوآوری و تخصصهای علمی و پژوهشی در حوزهی فناوریهای برتر با ایجاد ارزش افزوده، تجاریسازی میکند.
[47] بیوتکنولوژی (Biotechnology): فناوری زیستی یا فناوری بیولوژیک
[48] اس بی دی سی، اسمال بیزنس دولوپمنت سنتر (Small Business Development Center): مرکز توسعهی مشاغل کوچک
[49] های تک (High Tech.: High Technology): فناوری بسیار پیشرفته
[50] ممبر (Member): عضو
[51] آی تی بیسد (IT Based): بر پایهی فناوری اطلاعات، مبتنی بر فناوری اطلاعات
[52] سافت (Soft, Software): نرم؛ در اینجا منظور نرمافزار است.
[53] هارد (Hard, Hardware): سخت؛ در اینجا منظور سختافزار است.
[54] اوت سورسینگ (Outsourcing): برونسپاری کردن
[55] فناپ (Fanap): هولدینگ فناوری اطلاعات و ارتباطات که زیرمجموعهی گروه مالی پاسارگاد است.
[56] استراتژیک (Strategic): راهبردی
[57] دی اکتیویت (Deactivate): غیرفعال کردن
[58] موفقیت (Success)
[59] آی سی تی (ICT: Information and Communications Technology): فناوری اطلاعات و ارتباطات
[60] مال منیجمنت (Mall Management): مدیریت مجتمع تجاری
[61] فید شدن (Fade): محو شدن
[62] رفاه (Refah): یکی از فروشگاههای بزرگ زنجیرهای در ایران
[63] ری برندینگ (Rebranding): بازآفرینی برند؛ به فرایند اصلاًح یا تغییر نام، نماد، شعار و مفاهیم یک کسبوکار به منظور ایجاد هویت جدید، گویند.
[64] اف ام سی جی (FMCG: Fast Moving Consumer Goods): صنایع کالاهای تندمصرف؛ مانند مواد خوراکی، مواد شوینده و…
[65] برایتون (Brighton): نام شهری است در جنوب شرقی انگلستان.
[66] اینترنشنال (International): بینالمللی
[67] بیزنس اسکول (Business School): مدرسهی کسبوکار؛ موسسه، دانشگاه یا دانشکدهای است که در آن دروس مربوط به مدیریت کسبوکار، تدریس میشود.
[68] دی بی ای (DBA: Doctor of Business Administration): دورهی دکترای مدیریت کسب و کار
[69] یونیورسیتی (University): دانشگاه
[70] بیزنس اورینتد (Business-oriented): کسبوکارمحور
[71] دیستریبیوتد (Distributed): توزیع شده، پخش شده
[72] مورگیج (Mortgage): وام و قسط خرید خانه
[73] لپ تاپ (Laptop)
[74] هندل (Handle): رسیدگی
[75] لایف استایل (Life Style): سبک زندگی
[76] فریلنسر (Freelancer): کسی است که خدمات خود را به صورت شخصی (مستقل) ارائه میکند و بهصورت رسمی کارمند سازمانی نیست.
[77] ارلی استیج (Early Stage): مرحلهی اولیهی چرخهی عمر استارتاپها
[78] فین تک (FinTech: Financial Technology): فناوری مالی
[79] هلث تک (HealthTech: Health Technology): فناوری حوزهی سلامت
[80] پی تک (PayTech: Payment Technology): فناوری حوزهی پرداخت
[81] وی سی (VC: Venture Capital): شرکت سرمایهگذاری خطرپذیر یا جسورانه
[82] اینوویتور (Innovator): نوآور
[83] کور (Core): هسته
[84] فونداسیون (Foundation): پایه و اساس
[85] فرنچایزینگ (Franchising): فرنچایز کردن؛ فرنچایز گونهای از کسب و کار است که بر پایهی آن، به یک شرکت یا فرد یا گروهی اختیار یا مجوزی داده میشود که تولیدات یا خدمات شرکت دیگر را ارائه کرده و تحت برند آن شرکت، فعالیت تجاری انجام دهد.
[86] دیتا ماینینگ (Data Mining): دادهکاوی؛ فرایندی برای کشف و استخراج الگوهای جدید در پایگاه دادههای بزرگ به منظور تولید اطلاعات جدید است.
[87] ایمپروو (Improve): بهتر کردن، بهبود دادن
[88] بالیوود (Bollywood): سینمای هند
[89] سناریو (Scenario)
[90] لانگ ترم (Long Term): بلندمدت
[91] اسکول (School): مدرسه؛ در غرب به دانشگاه نیز گفته میشود.
[92] تد (TED): یک سازمان رسانهای آمریکایی است که مجموعهی سخنرانی و همایشهایی را با شعار “ایدههایی که ارزش گسترش دارد”، در کشورهای مختلف تحت این نام و برند برگزار میکند.
[93] کارآفرین (Entrepreneur)
[94] فایننسیر (Financier): سرمایهگذار؛ فردی که سرمایه یا اعتبار لازم برای انجام کاری را فراهم میکند.
[95] ایدئولوژی (Ideology): جهانبینی، چارچوب فکری، طرز تفکر
[96] پروسس (Process): فرایند
[97] استراتژی (Strategy): راهبرد
[98] ترند (Trend): روند
[99] آی او تی (IoT: Internet of Things): اینترنت اشیاء
[100] کانال (Channel)
[101] برکلی (University of California, Berkeley): یکی از دانشگاههای معتبر در آمریکا
[102] استنفورد (Stanford University): یکی از دانشگاههای معتبر در آمریکا
[103] هاروارد (Harvard University): یکی از دانشگاههای معتبر در آمریکا
[104] لینکداین (LinkedIn): شبکهای است که افراد مختلف با تخصصهای گوناگون در آن عضو شده و با حرفهایهای کار خود ارتباط برقرار میکنند. هدف این افراد ارتباطات کاری، اشتراکگذاری دانش و مهارت یا پیدا کردن بهترین موقعیتهای شغلی است.
[105] کاگنیتیو ساینس (Cognitive Science): علوم شناختی؛ یک دانش میانرشتهای است که از ادغام و همافزایی رشتههای مختلفی مانند روانشناسی، فلسفهی ذهن، عصبشناسی، زبانشناسی، انسانشناسی، علوم رایانه و هوش مصنوعی تشکیل شده و به بررسی ماهیت فعالیتهای ذهن میپردازد.
[106] اپلیکیشن (App: Application): برنامهی کاربردی؛ عموماً اشاره به نرمافزارهایی است که در تلفنهای همراه هوشمند نصب میشود.
[107] ترنزاکشن بیسد (Transaction Based): مبتنی بر تراکنش
[108] شاپرک (Shaparak): شبکهی الکترونیکی پرداخت کارت
[109] استارتاپ (Startup): سازمانی موقتی است با هدف ایجاد محصول، خدمت و یا بازار جدید که دارای ویژگی رشد مقیاسپذیر و سریع، مدل کسب و کار تکرارپذیر و درآمدزا در شرایط عدم قطعیت است. استارتاپ عموماً دارای ویژگیهای نوآورانه، فناورانه مثلاً مرتبط با اینترنت و ارتباطات دیجیتال است. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 0 از فصل 1 را بشنوید.)
[110] هوک (Hook): قلاب؛ در اینجا منظور نوعی مشت زدن در بوکس است.
[111] کام تو کیل اند بک (Come to Kill and Back): آمدم که بکشم و برگردم
[112] سایت (Site): اشاره به وبسایت است.
[113] اینستاگرام (Instagram): یک شبکهی اجتماعی برای بهاشتراکگذاری عکس و ویدئو
[114] کرود متریال (Crude Material): مادهی خام، مادهی اولیه
[115] ریسایکل (Recycle): بازیافت
[116] لایو (Live): زنده
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد