پرش به محتوا
Instagram
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
منو
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
منو
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
Telegram
Instagram
Twitter
Envelope

فصل 3، قسمت 7: چراغ‌های روشن

از کجا بشنویم:

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

دانلود

به اشتراک‌گذاری این قسمت:

توضیحات این قسمت:

«زندگی واقعی اصلاً میانبر نداره، یعنی آدم باید هزینه‌ی تک‌تک چیزهایی که به‌دست میاره رو بده»؛ داستان حسین اکبری پر است از هزینه‌هایی که در نشیب‌ها پرداخت کرده تا به فراز برسد.‏

این قسمت از پادکست 10 صبح، بخش دوم صحبت‌های آقای حسین اکبری، رئیس هیأت مدیره‌ی گروه پژوهشی آریانا و مدیرعامل رستوران‌های زنجیره‌ای شیلا است. در این قسمت، روایت تصمیم به سرمایه‌گذاری در یک مسیر اشتباه و ضرر بزرگ را می‌شنویم، به سراغ داستان شیلا می‌رویم و ماجراهای کسب‌وکارهای جانبی و دیدگاه آقای اکبری را در مورد کار و زندگی دنبال می‌کنیم.‏

با شنیدن این قسمت، از جزئیات فعالیت‌های حسین اکبری شگفت‌زده می‌شوید و در ارتباط با موارد زیر، روایت او را خواهید شنید:‏
‏- دهه‌ی 80 و رشد آریانا و ورود به حوزه‌های دیگر
‏- تصمیم به سرمایه‌گذاری در مجتمع خدمات رفاهی؛ شروع یک زیان مالی بزرگ
‏- حسین اکبری از خط قرمزش می‌گوید: حق و حقوق افراد!
‏- خرید سهام شیلا بدون دانستن تفاوت سوسیس و هات‌داگ!
‏- «اشتباهی که خیلی برام مهمه که به دیگران بگم»
‏- فوتِ کوزه‌گری کَل‌کَل داشتن ولی کنار هم ماندن
‏- شروع رویه‌ی جدید کاری شیلا با انجام سخت‌ترین کارها
‏- کسب‌وکاری در کانادا که جزو سه برند اول آمازون است!
‏- روتین‌ها و اولویت‌ها؛ وقتی خانواده مهم‌ترین چیز است.

و توصیه‌ای برای همه‌ی ما: به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل …

بعد از اتمام مصاحبه، آقای اکبری از ما خواستند توضیحاتی را در قسمت توضیحات پادکست اضافه کنیم؛ ما هم با توجه به رابطه‌ی استاد و شاگردی ایشان و میثم، تصمیم گرفتیم توضیحات ایشان را هم به‌صورت جداگانه ارائه دهیم. آقای اکبری برای ما و شما نوشتند:‏
‏- من تلاش و امید به آینده را از مادرم و ارتباطات انسانی را از پدرم آموخته‌ام.‏
‏- همسرم در دشوارترین روزهای زندگی در خانه و محیط کار و مهاجرت کنار من بوده و اگر دستاوردی داشته‌ام، مدیون پشتیبانی ایشان بوده است.‏
‏- شیوه‌ی مدیریت من در آریانا و شیلا کاملاً گروهی بوده و من در هیچکدام از این شرکت‌ها بیش از عضو یک تیم متعهد نبوده و نیستم. برای همین هم در عدم حضور من بالنده به کار خود ادامه می‌دهند.‏
‏- تجربه من از کسب و کار خانوادگی از جمله شراکتم با برادر و خواهرم تجربه‌ای دشوار ولی کاملاً موفق بوده است و از اینکه حدود 30 نفر از بستگانم در شرکت کار می‌کنند راضی هستم.‏

کلمات کلیدی: ریسک، رشد، فرنچایز، شایستگی، کوبرندینگ، زنجیره تامین، سبک زندگی، زیان مالی، ضرر مالی، سرمایه گذاری، درسهای آموخته

Keywords: Risk, Growth, Franchise, Competency, Co-branding, Supply Chain, Lifestyle, Financial Loss, Investment, Lessons Learned

متن پیاده‌سازی شده قسمت 7 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: چراغ‌های روشن (مهمان: اکبری – آریانا و شیلا)

میثم: به قسمت هفتم از فصل پادکست 10 صبح خوش اومدید. من هنوز میثم زرگرپورم.

امید: منم به تازگی امید اخوان شدم و پادکست 10 صبح، پادکستی‌ست در حوزه‌ی مدیریت، کارآفرینی و استارتاپ که ما با کارآفرینان موفق و مدیرهای موفق که در ضمن، شکست[1] هم خوردن و فرازونشیب داشتن، مصاحبه و صحبت و بحث می‌‌کنیم.

م: امید می‌دونی دارم به چی فکر می‌کنم؟ میگم یه سری از مخاطبین‌مون می‌گفتن خُب خدا رو شکر، یه مدتی بود اینا بی‌مزه بازی رو گذاشته بودن کنار، دیگه اون به اون نمی‌گفت استاد، اون به اون نمی‌گفت بستنی بده، باز دوباره اینا شروع کردن.

ا: شرمنده دوباره شروع شد. داریم گرم می‌شیم در فصل جدید.

م: آره.

ا: خُب ما مهمون امروزمون، در واقع بخش دوم از مصاحبه با آقای حسین اکبری رو می‌شنوید که تو بخش قبل یعنی قسمت ششم راجع به خودشون، تیکه‌های دانشجویی، بعد از دانشگاه و کارمندی و حالا راجع به آریانا[2] که حالا در واقع بیزنِسی[3] بود که تاسیس کردن با چندتا از شرکا و غیره، کلی گفتن. این قسمت بیشتر راجع به خود …

م: شیلا[4].

ا: شیلا و حالا شاید به اسم هات‌داگ شیلا بشناسین، فَست‌فود[5] شیلا که در واقع تا آخر سال 25 تا شعبه خواهد داشت و یه شرکت در واقع ورشکسته‌ای بوده که آقای اکبری این رو می‌خرن.

م: خیلی عجیب بوده ماجرای شیلا.

ا: مدیرعاملش میشن بدون هیچ تجربه‌ای در صنعت غذایی و اینا …

م: حسین می‌گفت من هنوز فرق سوسیس و کالباس رو نمی‌دونم.

ا: سوسیس و هات داگ رو نمی‌دونستم رفتم مدیرعامل شدم و خیلی عجیب بود.

م: و ماجرای اینکه از یه تعداد شعبه یهو بزرگ میشه، یهو کوچک میشه، دوباره یهو بزرگ میشه، بسیار بسیار ماجرای هیجان‌انگیزی بود و البته من توصیه می‌کنم اگر که قسمت قبل رو نشنیدید حتماً اون قسمت رو هم بشنوید …

ا: آره، مقدمه‌ی خیلی خوبیه که بعد …

م: معلوم شه که چی شده که اصلاً اینا رفتن شیلا رو خریدن. اون ماجرای شکست بزرگ تو گردشگری رو این قسمت گفت یا قسمت قبل؟

ا: این قسمت فکر کنم. آره اونم خیلی جالبه که وارد؛ حالا گوش کنید دیگه. ولی خلاصه وارد بیزنِس عجیب و بی‌ربطی شدن ولی خُب از اون‌ور هم تو شیلا موفقیت[6] بزرگی کسب کردن. خلاصه کلی براتون فرازونشیب و بالا و پایین و از اشتباهات و ریسک‌ها[7] و مسائل مختلف صحبت می‌کنن.

م: آره، خیلی خیلی خوش‌صحبتی حسین اکبری و اینکه واقعاً تجربه‌ای که اگر جایی واقعاً شکست خورده بود خیلی جدی توصیف کرد شکست خوردنش رو.

ا: رُک و راست.

م: رُک و روراست. انتقادی که از خودش کرد و خیلی به نظر من متفاوت بود با مصاحبه‌های دیگه‌مون، به خاطر این چپ و راست پیچیدن و سینوسی بودن ماجرا. خُب نمی‌خوای توصیه بکنی که اینستاگرام[8]، وب‌سایت[9] …

ا: نه نوبت توئه.

م: 10ampadcast وب سایت ماست. تا الان که شما می‌شنوید احتمالاً متن تعداد زیادی از اِپیزودها[10] و قسمت‌ها بارگذاری شده. یکی از خواسته‌های قدیمی مخاطبین رو با کمک دوستانمون توی پادکست تونستیم انجام بدیم؛ اونم اینه که اگر جایی کلمه‌ی انگلیسی به کار بردیم، هر متنی که منتشر می‌کنیم اون کلمه‌ی انگلیسی زیرنویس شده و می‌تونید معادلش رو ببینید و خلاصه خیلی چیز خوبی شده برای سِرچ[11] کردن، برای استفاده کردن و یاد گرفتن.

ا: البته جالبه که فکر کنم تو مصاحبه‌ی حسین خیلی کم اصطلاح و لغتی بود. من فکر کنم خانم معیری خیلی خوشحال هستن الان، چون خیلی کار پیچیده‌ای ندارن.

م: یه اصطلاحی به کار برد ایشون، من الان یادم نمیاد …

ا: چندتا بود البته.

{5:00}

م: سِندیکِیتِد چی چی بود، نمی‌دونم من خودمم …

ا: سِندیکِیتِد ریپورت[12].

م: آره.

ا: ولی خلاصه مخصوصاً مصاحبه‌ها یا حتی قسمت‌های فصل 2 که خیلی اصطلاح داره رو می‌تونید اونا رو ببینید و ما رو به همه معرفی کنید، همه حتی خانواده و مراقب خودتون باشید، گوش میدیم به صحبت‌های حسین.

(موسیقی)

امید: سلام به همه در خدمتتون هستیم با بخش دوم از مصاحبه با آقای حسین اکبری. من امید اخوانم.

میثم: سلام و من هم میثم زرگرپور، بهتون پیشنهاد می‌کنم که اگر که قسمت اول این مصاحبه رو نشنیدید حتماً بشنوید، هر جایی که این قسمت رو دارین می‌شنوین، می‌تونید قسمت قبلی رو هم گوش بکنید و ببینید حسین اکبری عزیز از کجا شروع کرده تا به …

ا: کجا داره میره.

م: آره، کجا داره میره و خلاصه چه فعالیت‌های متنوعی بوده. حسین جان خیلی خیلی خوش آمدی.

حسین اکبری: سلام، مچکرم. خُب به کجا داریم میریم؟ حالا امیدوارم به جای خوب بریم.

م: من یه چیزی رو بگم؛ اینجوری که مشخص شد این جزء معدود مصاحبه‌هاییه که کردی؟

اکبری: بله، من فقط میگم شاید این اولین مصاحبه‌ی کاریه که تو این 20 سال داشتم.

ا: افتخاریه برای ما.

م: باعث افتخار ماست.

اکبری: خواهش می‌کنم. صحبت اون ‌دفعه اگر بخوایم ادامه بدیم یا در واقع …

م: فکر می‌کنم بد نیست یه مقداری الان بریم سر شیلا.

ا: آره، یعنی خُب تو بخش قبل در واقع حسین راجع به کلی، واقعاً خودش هم گفت فراز و فرود و حالا اسم فصل ما هم فرازونشیبه، خلاصه داستان‌های آریانا و بالا و پایین و چپ و راست، آره که بعد می‌خواستی ادامه‌ش رو بگی که تو گردشگری رفتین و شیلا.

اکبری: بله، سال 85 آریانا خوب رشد[13] کرد، ما ساختمون مرکزی آریانا رو خریدیم یعنی فاصله‌ی سال 80  تا 85 ما مثلاً 6 واحد برای آریانا داشتیم و مثلاً شاید بگم 60-50 نفر نیرو داشتیم.

م: همین ساختمونی که الان هست تو سهروردی جنوبیه.

اکبری: همین ساختمون. همون مقطع خورد به انتخاب آقای احمدی‌نژاد و خُب ما یه جاهایی رفتیم تو بِلَک‌لیست[14]، مثلاً سازمان صنایع دفاع تا یه مقطعی اصلاً به ما کار آموزشی نمی‌داد و خُب فضای جامعه هم فضایی بود که ما بیش از حد ناامید شدیم. به نظرم اشتباهی بود که ما کردیم یعنی خطر آمدن یه اندیشه‌ی متفاوت رو بیش از حد برآورد کردیم، در صورتی که مملکت کار خودش رو می‌کرد، ما می‌تونستیم کارمون رو ادامه بدیم. ما اومدیم با خودمون گفتیم خُب آریانا سقفی برای رشد دارد و ما دوست داریم بیزنِس بزرگتری اداره کنیم و ما نمی‌تونیم تو این بیزنِس کار کنیم، این بیزنِس دیگه سقفش همینه، ما چندتا کنفرانس بذاریم؟ چند تا آموزش، چند تا مشاوره؟ یه اشتباه بزرگی مرتکب شدیم و به جای اینکه بریم تو بیزنِسی که مزیت توش داشته باشیم، رفتیم تو بیزنِسی که خیلی تبش داغ بود یعنی اشتباهی که خیلی‌ها مرتکب میشن، به جایی که ببینیم ما چی بلدیم، رفتیم دنبال این که حالا همه رفتن مجتمع خدمات رفاهی می‌زنن اون آقایی که مشایی بودش، رئیس سازمان گردشگری، می‌گفت به همه وام میدم که برید مجتمع بزنید. این آقایی هم که تو راه قم یه دونه مجتمع زده بود به نام مهتاب، همه هم می‌گفتن اینجا چقدر شلوغه، ما بریم بزنیم درآمد کسب کنیم. ما هم همون اشتباه رو کردیم. چند تا از کسایی هم که مشتری‌مون بودن تو شرکت مشاوره، گفتن آقا شما خیلی خوب مشاوره می‌دید حتماً خوب بلدید. پول‌هاشون رو طفلی‌ها دادن به ما که ما بریم براشون مجتمع بزنیم. منم شدم مدیرعامل شرکت گردشگری سپیدان. رفتم یه زمین تو قزوین گرفتم و یه زمین تو ساوه گرفتم و شروع کردم دنبال مجوزها. بعد دیدم عجب کار بی‌ربطیه. من اصلاً به درد این کار نمی‌خورم. زمین قزوین که کلاهبرداری از کار دراومد، سندش جعلی بود، ما زمین خرید و فروش نکرده بودیم. زمین ساوه رو هم که به ما دادن، دیدن خیلی جذابه، یکی دیگه اومد دست گذاشت روش که من از سال 88 تا الان، هنوز زمین رو دارم پیگیری می‌کنم.

م: ماشالله.

اکبری: 88 تا الان، دارم پیگیری می‌کنم. دو بار این پرونده رفته، اومده.

{10:01}

م: یه دوستی من دارم بهش میگم پدر پیگیری ایران، پس تو الان عموی پیگیری ایرانی‌.

اکبری: اصلاً یه چیزی! یعنی کار کردن با سازمان‌های بخش عمومی برای گرفتن مجوزها، 70-60 تا مجوز می‌خواد. هفتادمی رو که می‌گیری شصتمی مثلاً منقضی شده، باید بری دوباره اون رو بگیری، یعنی یک چیز مضحکیه، یعنی بازیه، به نظر من بازیه. 3 سال عمر ما و پول ما تلف شد. پول یه بخشی از شرکاء هم از بین رفتش.

ا: یعنی زمین‌ها رو گرفتین بعد متوقف کردین یا نه واقعاً رفتین سراغش …

اکبری: یکی از زمین‌ها که کلاهبرداری دراومد، اون یکی رو رفتیم آب رو کشیدیم، نقشه کشیدیم، کلی کار کردیم که بریم بسازیم، یکی دیگه اومد دست گذاشت رو زمین. تو اون فاصله، ما دنبال این بودیم که بریم مثلاً از مجتمع نساخته، دنبال این بودیم از یه نفر از فست‌فود داخل مجتمع نساخته‌مون فِرَنچایز[15] بگیریم. رفتیم با بوف صحبت کردیم، با آواچی صحبت کردیم و اینا که آقا به ما شعبه بده و اینا، ما می‌خوایم مجتمعی که بسازیم، توش فست‌فود شما رو بزنیم. بعد رفتیم ترکیه، رفتیم آلمان، کلی مجتمع‌ها رو دیدیم و گفتیم آهان این کار خوبیه، ماهم می‌تونیم راه بندازیم. بعد آمدیم و یه دوستی داشتیم و اون هم شرکت مشاوره مدیریت[16] داشت، گفت آقای اکبری شما که می‌خوای بیای بری از اینا فرانچایز بگیری یه شرکت فست‌فودیه که اینا مشکل مالی دارن، تو بیا سهام اینا رو بخر واسه خودت میشه. گفتیم باشه. ما رفتیم سهام شیلا رو خریدیم که بیاد تو مجتمعی که می‌خوایم بسازیم …

ا: یه شعبه بزنه.

اکبری: شعبه بزنه. یه دکمه بخریم که بعد براش دنبال کت بگردیم. خلاصه آقا مجتمع که رفت هوا، یعنی من یه مقطعی به این نتیجه رسیدم عجب کار احمقانه‌ایه. هیچکی هم روش نمی‌شد بگه عجب کار احمقانه‌ایه، یعنی من که گفتم همه گفتن آی گفتی. یعنی اینکه انگار ته دل همه بود، همه‌ی ما خیلی کار غلط می‌کنیم‌ها، هیشکی هم واینمیسته بگه این کار رو غلط انجام دادم خُب قرار نیست که من 10 سال ادامه بدم این کار رو. ما یه مقطعی گفتیم دیگه ادامه نمی‌دیم، ما این کاره نیستیم.

ا: بعد این خُب ضرر مالی شدیدی داشته براتون.

اکبری: ضرر مالی شدیدی آره، نزدیک مثلاً یکی دو میلیارد تومن اون مقطع ضرر دادیم. پول دکتر مشایخی رو گرفتیم ازش، بنده خدا اولین جایی که با ما شراکت کرد تو همین مجتمع خدمات رفاهی بود، برادر یکی از شاگردهاش کلاهبرداری کرد از ما. یعنی زمین قزوین رو برادر یکی از شاگردهای آقای دکتر مشایخی کلاهبرداری کرد. به همین سادگی! و ما چند سال تو مسیر قزوین بودیم، یک ریال هم از پولمون رو نگرفتیم، از اون سال تا حالا، از سال 87 تا حالا. خلاصه‌ی کلام این که ما یه مقطع به این نتیجه رسیدیم آقا ما این کاره نیستیم؛ من آدمی نیستم که برم دم این آدم رو ببینم، اون آدم رو ببینم، دفتر این وزیر، دفتر اون وکیل که مجوز بگیرم. من به این علاقه ندارم اصلاً.

ا: خُب.

اکبری: گفتم آقا، من این کار رو متوقف می‌کنم. باقی شرکاء هم رفتن از اون کار بیرون ولی من به واسطه‌ی اینکه یکی از سرمایه‌گذارها[17] رو شخصی آورده بودم، هنوز به خاطر اون یه نفر سرمایه‌گذار، هنوز دارم بعد از 10 سال پیگیری می‌کنم. اون بنده خدا خُب به من اعتماد کرده دیگه، برام خیلی مهم بود. به یه عده هم که پذیره‌نویسی کردیم ازشون پول گرفتیم، پولشون رو کامل برگردوندیم. یعنی بهشون نگفتیم آقا به ما چه ربطی داره ضرر دادیم. یعنی دومین مقطعی بود که ما با ضرر روبه‌رو شدیم اما پای ضرر وایستادیم. این کلاً خط قرمز منه، من 20 ساله یک ماه حقوق معوقه نداشتم. یعنی خودم یک ماه شده و مجتبی و حمید مثلاً یک سال، یک سال و نیم علی‌الحساب گرفتیم ولی یک ماه ما حقوق معوقه نداشتیم. یه روزم کسی کار نکرده که بگه من حقوق نگرفتم، آزمایشی کار کردم یا مثلاً بیمه نشدم و چیزهایی شبیه این، تا اونجایی که من بودم.

م: تو این فرایند شیلا موند براتون.

اکبری: آره خیلی اتفاقی.

م: و این همون شیلاییه که توی اون پیاده‌رویه دیده بودی؟

اکبری: آره، شیلایی که اصلاً فکر می‌کردم عجب بیزنِس سرکاریه واقعاً. بعد ما آمدیم داخل شیلا، گفتیم حالا که این نشد ما لااقل بذار هولدینگ[18] باشیم، کاری نداریم لااقل سهامدار این هستیم. شروع کردیم گیر دادن به اون تیمی که داخل اونجا بودن طفلی‌ها. من چون یه وسواس شدید مالی داشتم و دارم. من همیشه گزارش مالی ماهانه داشتم، از زمانی که مغازه‌ی بابام بودم تا زمانی که آریانا بودم، هنوزم گزارش‌های مالی ماهیانه آریانا رو دارم. همیشه هم هرسال مجمعم رو برگزار می‌کردم، با اینکه اصلاً کسی هم پیگیری نمی‌کرد، برام مهم بود که این عدد رقم‌ها رو داشته باشم. خلاصه ما شروع کردیم گیر دادن به اینا. اینا اولش به ما گفتن 200 میلیون، 400 میلیون، 500 میلیون؛ اتفاقی که افتاد ما دیدیم که، چون خودشون هم نیستن اینجا که ممکنه مثلاً من امانت‌داری نکنم، ما دیدیم جنسمون با همدیگه جور نیست. جنس من یه آدم کنترل‌کننده‌ست و می‌خوام نظم و شفافیت مالی باشه، جنس بچه‌هایی که اونجا بودن جنس آدم‌های توسعه‌گرا و ریسک‌پذیر، ریسک‌های عجیب غریب بود. شاید اگر الان برگردم به گذشته اونا رو نگه‌شون دارم. اما اونا بعد از یه مقطعی به این نتیجه رسیدن که آقا ما نمی‌تونیم باهم کار کنیم.

{15:11}

م: سهامدار بودن اونا؟

اکبری: اصلاً فاندِر[19] شیلا بودن.

م: فاندر بودن.

اکبری: فاندر شیلا بود و آقایی که فاندر شیلا بود و هنوزم دوست منه، آدم توانمندی هم بود و هست، به اتفاق تمام مدیرهای شیلا، که ما سهامش رو خریده بودیم و 60% سهامش رو داشتیم، یه جا استعفا دادن و رفتن. من موندم، یه آبدارچی موند، یه انباردار موند، مثل این چیزها هستش که مثلاً میگن بعد از اینکه شوروی مثلاً چکسلاواکی رو تخلیه کرد یه دفعه یه سری چیزها مونده بود اونجا.  اون دوستان رفتن یه رستوران زنجیره‌ای دیگه زدن و کل تیم رفتن اونجا.

م: چندتا شعبه داشت اون موقع شیلا؟

اکبری: اون‌موقع شیلا وقتی من آمدم داخل شیلا 8 تا شعبه داشت. ما تو یه سال این 8 تا شعبه به 15-14 تا رسید و بچه‌ها خیلی با انرژی وقت گذاشتن. اما من هی که می‌رفتیم جلو هی ما داریم شعبه می‌زنیم، هی داره زیانمون زیادتر میشه. مثل این بود که من خیلی نگران شدم که اینجا هر روز یه گزارشی می‌گیرم که یه جوره. من نمی‌دونم اینا آیا واقعاً دارن کار می‌کنن یا ما از عهده‌ش برنمیایم. بعدم به رغم اینکه من نماینده مثلاً سهامدار اکثریت بودم، این حق و آتوریته[20] رو برای من قائل نبودن که من دخالت کنم، حس می‌کردن که بابا تو که پول دادی، توام که از این چیزها سرت نمیشه. درصورتی که من میگم خرید و فروش تو هر بیزنِسی شبیه همدیگه‌ست؛ باید خوب بخری، خوبم بفروشی که یه چیزی وسطش بمونه. اگر گرون بخری؛ الان مثلاً همین الان تو فاصله‌ی این برنامه به من زنگ زدن که آقا جعبه پیتزا چقدره؟ شما چه کتاب چاپ کنی چه پیتزا بفروشی باید جعبه پیتزا رو به قیمت بخری، اگر گرون بخری خُب باید جمع کنی بیزنِست رو دیگه یا باید کتاب، کاغذش رو به قیمت بخری. خلاصه ما جنسمون جور نبود. اون‌ها رفتن و منم عملاً شرکتی که گرفتم اولش فکر می‌کردم باید جمع کنم، یعنی واقعیتش گفتم من که هیچی نمی‌دونم. اون‌موقع تو 14 تا شعبه‌ای که مونده بود، اگر اشتباه نکنم، خیلی اصرار دارم که امانت‌دار باشم، چون اونا نیستن اینجا، اون بچه‌ها نیستن، ممکنه اونا الان بیان یه جور دیگه ماجرا رو روایت کنن، اما خُب روایت من اینه؛ روایت من اینه که من نظم مالی برام مهم بود و اون اتفاقی که افتاد هیچی، ما هفته‌ی اول دوم که رفتیم، دیدیم مثلاً یکی از شعب، مسئول تامین باقی شعب هم هست؛ خودش منفعتش در فروش مواد اولیه‌ست.

م: درسته

اکبری: دوتا از شعب از یکی دیگه فرانچایز و من تو چندماه اول، هر روز چند نفر می‌اومدن دفتر که آقا ما فردا تابلو رو میاریم پایین و همه هم فرانچایز بودنم، فقط یه شعبه از دفتر بود. یه شعبه فقط از دفتر بود و مثلاً 13-12 تا شعبه‌ی دیگه فرانچایز بودن. قرارداد فرانچایز هم یه پولی گرفته بودن، همه‌ی اون پول که بابت برند[21] گرفته بودن خرج شده بود و تو بیزنِس مُدِل[22] چیزی ندیده بودن که ما خُب باید سرویس[23] بدیم به اینا 5 سال، اون پول که نباید بره خرج امور جاری بشه.

ا: درسته.

اکبری: باید ذخیره گرفته بشه و تو این بیزنِس مدل اصلاً درآمدی پیش‌بینی نشده بود. قرارداد هم هیچ ضمانت اجرایی نداشت. اون یه شعبه‌ی دفتر هم شیشه‌ش می‌شکست به من زنگ می‌زدن یعنی وقتی یه نفر میره یه جایی که میگن این آقا فلان دانشگاه درس خونده، قبلاً هم کار انتشارات داشته، میگن بذار آدمش کنیم؛ آقای اکبری شیشه شکست، آقای اکبری امروز خیارشور نداریم، منم می‌گفتم خُب آقا به درک که نداری من چیکار کنم برای شما. من که نمی‌تونم، یعنی واقعاً من نه مِنوی[24] غذایی رو می‌دونستم، هیچی نمی‌دونستم، هیچی نمی‌دونستم و شرکام هم می‌گفتن تعطیلش کنیم. ما که ضرر دادیم اینم روی همه‌ی ضررهای قبلیمون. خلاصه تو اون گیر و دار اتفاقی که افتاد، یه بار مثلاً من جالبه یه شعبه‌ی خیلی خوب داشتیم چهارراه ولیعصر، همون ماه اولی که من اومدم شیلا در واقع تابلوش رو آورد پایین، دید خیلی فروشش خوبه واسه چی به ما مثلاً رویالتی[25] بده، تابلو رو آورد پایین و تعطیلش کرد. ماه اول که آمدم مثلاً هفته‌ای نبود که شعب نیان یا یه طلبکار جدید نیاد، سلام‌علیکم آقا ما از شما 100 میلیون طلب داریم، عجب از کجا؟ این چک شماست. یعنی ما کم‌کم دیدیم نزدیک 700 و خورده‌ای میلیون تومان بدهی که ما نمی‌دونیم چیه، یعنی بدهی که نه اینکه پنهان‌کاری شده باشه، اصلاً شفاف نبود، سیستم مالی وجود نداشت که بخواد، مثلاً من یه بار صورت مالی گرفتم، 3 بار، سه تا گزارش مختلف گرفتم؛ برای همین فهمیدم کلاً نمیشه روش حساب کرد. تو اون گیر و دار من هیچ‌موقع سابقه این رو نداشتم کسی بیاد دفترم داد بزنه بگه آقا من پول می‌خوام، هیچ‌موقع! ما همیشه مثلاً می‌رفتیم یه جایی مشاوره می‌دادیم بهمون احترام می‌ذاشتن، خیلی دشوار بود برای من اون دو سه سال اول و بارها به خودم گفتم عجب غلطی کردم اومدم داخل این کار. اما من کاری که کردم گفتم آقا خیالتون راحت! من پولتون رو میدم. مجتبی و اینا کمک کردن یه مقدار از آریانا پول بردیم، یه وامی گرفتیم و بدهی‌ها رو دادیم. یعنی به آدم‌ها اولین چیزی که گفتیم این بود که خیالت راحت! بالاخره اگر شرکت چکی به شما داده …

{20:20}

ا: ما تامین می‌کنیم.

اکبری: پولش بر دِین ما هست دیگه، ما صاحب شرکت بودیم.

م: چه سالیه این الان؟

اکبری: سال 80، نه سال 90. سال 90. ما 88 سهام شیلا رو خریدیم، سال 89 به اختلاف خوردیم، فروردین 90 یعنی اول اردیبهشت 90 دیگه شرکای من کلاً رفتن.

م: و سهامدار مطلق دیگه خود شماها بودید.

اکبری: آره دیگه! در واقع جای بدهی‌های شخصیشون باقی سهام رو واگذار کردن چون بدهی داشتن به شرکت دیگه. اتفاقی که افتاد من اومدم شروع کردم نیرو استخدام کردن. یه بار هم یه پرونده حقوقی هم که داشتم یه بار مثلاً یادمه 5 تا از شعب اومدن دفتر گفتن آقای اکبری ما هفته دیگه می‌خوایم تابلو رو بیاریم پایین، یا شما گوش میدی به حرف ما یا تابلو رو میاریم پایین. گفتم اتفاقا خیلی خوبه. منم که نمی‌خوام ادامه بدم، شما تابلوتون رو بیارید پایین. منم به این وکیل به جای اینکه پول یه پرونده بدم، 5 تا میدم 5 تا تون رو دنبال کنه. اونا نمی‌دونستن من چه آدم سمجی‌ام، من پول گرفتم از طرف که تابلو رو آورد پایین.

م: عجب!

ا: یعنی جریمه داشت؟

اکبری: بله، 70 و خورده‌ای میلیون تومن ازش گرفتم. یعنی فکر می‌کرد این قرارداد کشکه. من پول رو گرفتم ازش و در واقع دو سال پیگیری کردم اما پول گرفتم. یعنی لذتی داشت اون جریمه‌ای که ازش گرفتم تا بفهمه قراردادی که امضاء می‌کنه که نمی‌تونه به همین راحتی یه طرفه لغوش کنه.

(موسیقی)

اکبری: یه تیکه‌ای که جا موند اینجا با هم صحبتش رو کردیم این بود که نگاه کن ما تو آریانا از یه عملکرد خیلی وسیع هی خودمون رو نَرودان[26] کردیم، اومدیم برای خودمون برند ساختیم و کارهای مرتبط انجام دادیم یعنی اگر می‌گفتیم مشاور مدیریت، انتشاراتمون نرفتیم تو حوزه‌ی کودک کتاب چاپ کنیم. ما هیچ‌موقع کلاس کنکور برگزار نکردیم. گفتیم می‌خوایم برندمون رو وقتی میگیم گروه پژوهشی آریانا واقعاً گروه پژوهشی آریانا باشه. اما موقعی که از آریانا اومدیم بیرون، اون‌موقع ما دو تا ایده داشتیم؛ یکی فروش آنلاین لوازم‌التحریر که یکی از دوستانم به نام مهرداد آگاه، آگاه جابز رو داشت یه همچین بیزنِسی رو با دفترچه می‌فروخت اون‌موقع مثلاً کاتالوگی می‌فروخت، ما یکی این ایده رو داشتیم، یکی هم ایده گردشگری. ما کار بی‌عقلی کردیم نیومدیم به ریسورس[27] خودمون نگاه کنیم، قابلیت خودمون، رفتیم به اینی که دیگران چیکار می‌کنن تو بازار، ما هم دنبالشون راه افتادیم. دیدیم همه مجتمع می‌سازن، همه دنبال وام هستن. در صورتی که اگه الان به من بگن دولت وام میده بابت یه چیزی، من دیگه از اون خیابون رد نمیشم، چون حتماً یه جاییش یه دردسر وجود داره.

م: مشورت می‌دادید به بقیه که ریسورس و کامپِتنسی‌هاتون[28] رو دربیارید، این رو تو اون مقطع فراموش کردید.

اکبری: دقیقاً! یکی این رو فراموش کردیم، یکی هم اینکه وقتی فهمیدیم اشتباهه، دو سال کشید تا این اشتباه رو متوقف کنیم. یعنی دو سال همه توی تعارف با همدیگه گیر کرده بودیم که کی بیاد این وسط بگه، چون همه هم مثلاً مدیرهای ارشد بودن، من بی‌تجربه‌شون بودم، یعنی باید چراغ‌ها رو خاموش می‌کردیم مثل شب عاشورا یکی یکی از در بریم بیرون که حالا آدم خجالت نکشه، به دیگران گفتیم می‌خوایم این کار رو بکنیم. این اشتباهی بود که خیلی برامون مهمه که به دیگران بگم که آدم سراغ کاری که بلد نیست و توش مزیتی نداره، نه بلد نیست‌ها، یعنی من باید یه تَلِنت[29] و قابلیتی داشته باشم که به درد اون کار بخورم. اگر هیچیش رو نداشته باشم، وقت خودم رو تلف کردم، نمی‌تونم تو اون مسیر حرکت کنم. این اشتباهی بود که ما کردیم و اگر هم به این نتیجه رسیدیم که اشتباهه باید تو اولین فرصت متوقفش کنیم.

ا: ولی خُب این یه جورایی به شیلا هم صدق می‌کنه دیگه، مثلاً خودت می‌گفتی خیلی از رستوران و غذا و منو و اینا سردرنمی‌آوردی.

اکبری: من روزی که آمدم شیلا به من می‌گفتن هات‌داگ چیه سوسیس چیه، باید می‌رفتم تو دیکشِنری[30] فرق این دوتا رو تشخیص می‌دادم. چون من زیاد این غذاها رو نمی‌خوردم.

{25:00}

م: باز با این وجود به عنوان مدیرعامل اون مجموعه رفتی و نشستی.

اکبری: باز رفتم نشستم. ولی من یه تلنتی رو تو خودم دیدم تو شیلا، اونم اینه که من کاسبی کرده بودم. من تو آریانا هم بودم مثلاً همیشه خرید رو خودم انجام می‌دادم. من هیچ‌موقع خرید رو به هیچ‌کس نمی‌سپردم چون من این چشمم هم به این چشمم اعتماد نداشت، الان حتی برادر هم حتی کار می‌کنم، یکی از اون چیزهایی که من خیلی آدم کنترل‌گری‌ام تو خریده، چون تو مغازه‌ی پدرم به این نتیجه رسیده بودم که فساد تو خریده. تو مشاوره هم که می‌رفتم تو شرکت‌ها، به این نتیجه رسیده بودم که فساد، یعنی اگر بخوای یه سازمان رو نجات بدی باید اول جلوی خونریزیش رو بگیری، خونریزی تو خریده، مثل اورژانسه. بنابراین وقتی هم آمدم شیلا به این نتیجه رسیدم اگر یه سازمان بخواد زنده بمونه باید نظم مالی پیدا کنه، از نظم مالی باید بره درست بخره. یعنی این دوتا ستون رو بلد بودم، چه شما کنفرانس بخوای برگزار کنی، چه بخوای مغازه اداره کنی، باید نظم مالی و شفافیت مالی داشته باشی. من هیچ‌موقع یه هزار تومنی از شرکت بدون رسید نگرفتم. من دیشب 4 تا دونه همبرگر برای خونه‌ی خودم آوردم، گفتم فاکتور صادر کنید من ببرم. چون به نظر من اگر آدم دخل خودش رو با دخل شرکت قاطی کنه، یعنی معمولاً کاسب‌ها ورشکست میشن چون فکر می‌کنن هرچی تو دخل واسه خودشون.

ا: درسته.

اکبری: ممکن شما چند میلیارد تومن فروش داشته باشی، این پول شما نیست که بری باهاش خونه بخری، ماشین بخری، پول مردمه. بنابراین من این تلنت رو تو خودم می‌دیدم که من آدم بسیار سخت‌گیری‌ام، حسابداری رو بلد بودم و بلدم، حسابداری حاصل همون ایام بیماری خونه‌نشینیه، من نشستم حسابداری رو در حد ثبت سند، خودم یاد گرفتم و برام مهم بود که اینجا نظم و نسق مالی ایجاد کنم. البته داخل شیلا که آمدم دیگه خُب من ناچار بودم بیام دیگه، اگه من نمی‌اومدم کی می‌اومد؟ می‌گفتن تو که اونجا اون گل رو به سر ما زدی، زمین رو اون کار رو کردی، اینجا هم که این کار رو کردی، دیگه اصلاً من نابود بودم.

م: یه چیزی که برای من جالبه تو این ماجرا اینه که این گروهی که خلاصه از بوتان[31] با هم بودید و اون کنفرانسی که برگزار کردید و کنفرانس مدیریت پروژه[32] و اینا، با وجود همه‌ی این شکست‌ها، چقدر کماکان اعتمادتون به همدیگه بوده و کنار همدیگه بودین.

اکبری: ما خیلی هم دعوا داریم. یعنی مثلاً من و مجتبی خیلی با همدیگه کَل‌کَل داشتیم، هنوز هم داریم، ولی مجتبی جزء نزدیک‌ترین آدم‌های زندگیمه. نگاه کنید ما ها تنش زیاد داشتیم ولی مساله این بود که مثلاً من خیلی از کارهای شخصیم، مثلاً وصیت‌نامه‌ی شخصی من، من وصیت‌نامه دارم تقریباً 15-10 ساله دارم، مثلاً وکیل من شریک منه، آقای اسلامیانه. یه نسخه‌ش دست ایشونه، یه نسخه‌ش دست برادرمه. یعنی خُب ما ها توی این سال‌ها، با همه‌ی بالا پایین‌ها، پشتِ هم وایستادیم و من واقعاً بیشتر مدیونم به اونا، بدون اینکه بخوام تواضع الکی به خرج بدم، شریک‌های خوبی داشتم ولی سبکمون، سبک مدیریت‌مون[33] اینا باهم متفاوته، ممکنه همین الان هم مثلاً با همدیگه دعوامون بشه، اختلاف نظر داشته باشیم اما اعتماد بینمون همیشه بوده.

ا: ولی این فوت کوزه‌گری این داستان که به هرحال با هم فرق داشتین، کَل‌کَل داشتین و تنش هم داشتین ولی باز تونستین کنار هم دووم بیارین و خوب بمونین. این چیه رازش؟

اکبری: فکر می‌کنم گفتگو.

م: گفتگو.

اکبری: گفتگو. ما مثلاً یه مقطع به این نتیجه رسیدیم حتی خانواده‌هامون باهم رفت و آمد نکنیم، چون دیدیم ما ها شریکیم با همدیگه، من میرم خونه‌ی ایشون، ایشون خونه‌ش یه فرشی عوض شده، خونه‌ش از 100 متر شده 200 متر. اوایل می‌گفتیم هی رفت و آمد کنیم که ارتباط‌ها نزدیک بشه بعد دیدیم هر سری که رفت و آمد می‌کنیم، مثلاً میگه این حسین چرا انقدر میره ماموریت؟ اون یکی نمیره ماموریت. بعد اینا تازه تنش ایجاد می‌کنه، حالا شاید هم …

ا: درسته.

اکبری: البته ما همسرهای خیلی خوبی داریم اما دیدیم که باید محیط کار رو از محیط زندگی تفکیک کنیم. مثلاً می‌خواستیم تو یه خونه زندگی کنیم بعد دیدیم باید تفکیک کنیم و وجود اختلاف کاملاً طبیعیه، گفتگو نکردن بر سر اختلاف، من الان هم بخش زیادی از شرکت هم تو آریانا هم توی شیلا خانواده‌ی من کار می‌کنن و من دائم تو فشار حرفم، اما من تِرید‌آف[34] می‌کنم بین اینکه با آدمی که بهش اعتماد دارم رو باهاش کار بکنم یا آدمی که مطیع باشه؟ خُب من ترجیح میدم آدمی بیاد که کَل‌کَل کنه با من، حرفش رو بزنه، من باهاش گفتگو کنم، مجاب کنم اما بهش اعتماد دارم.

ا: خُب برگردیم روی شیلا؛ گفتین که فرانچایزها اومدن یه سری فرانچایزها رو بستین شعبه‌ها رو، شدین چندتا؟

اکبری: تمام قراردادهای فرانچایز رو غیر از سه تاشون که آدم‌های مطیع و خوبی بودن لغو کردیم. شعب رو یکی یکی ازشون پس گرفتیم. خیلی دردسر داشت، خیلی، یکی بود هلیم می‌فروخت ماه رمضان. یکی دیگه بود من رو راه نمی‌داد، خود من، یه شعبه داشتیم توی سمت شرق تهران، بعد بچه‌ها گفتن که، خانوم منم اومد پیش من کار می‌کرد، من خانومم رو شما فکر می‌کنم تو دوره با شما …

{30:01}

م: بله.

اکبری: خیلی هم خانومم جدیه. سرپرستار بود تو بیمارستان بقیه‌الله، این دید خیلی من تو فشارم اومد و مثل این نظامی‌ها، همه چیز رو کنترل می‌کرد، فکر می‌کرد همه دزدن و همه رو می‌خواست اخراج کنه. بعد گفت میریم این شعبه، ما رو راه نمیده بازرسی. ما رو به عنوان صاحب برند برای بازرسی راه نمی‌داد. یه روز من رفتم با لگد کوبیدم تو در، رفتم تو، دیدم یه آدم با یه لباس کثیف اونجاست. من داشتم سکته می‌کردم، چون من از روزی که اومدم شیلا گفتم آقا من باید مواد اولیه‌م درجه یک باشه برای همین قراردادمون همیشه با کاله[35] بود اون‌موقع قبل از اینکه خودمون تولید کنیم و آندره[36] و لوگوی[37] اینا رو هم می‌زدیم. یعنی همون کوبرندینگی[38] که با شریف داشتیم رو اینجا هم با کاله و آندره داشتیم. بعد دیگه داشتم دیوونه می‌شدم. شروع کردم یکی یکی با تهدید، ارعاب، پول دادن، دیگه تطمیع، فرانچایزها رو باطل کردم، موند سه تا و شعب رو یکی یکی خودمون گرفتیم.

ا: خُب.

اکبری: چند مدل قرارداد عوض کردم، دیدم شعبه اداره کردنش سخته، خلاصه رسیدم به یه ساختاری که کسی بیاد شعبه رو اداره کنه که کار رو بلده، نه کسی که پول داره. تو مملکت ما یه دونه شعبه زدن ممکنه 2 میلیارد تومن سرمایه‌گذاری بخواد، کسی که 2 میلیارد تومن تو مملکت ما پول داره امروز می‌خواد دلار بخره، فردا طلا بخره، پس‌فردا ببره تو بورس و معمولاً آدمی نیست که خیلی بخواد کار کنه. برای همین من ترجیح میدم که، تو خارج از کشور شما وقتی می‌خوای بری فرانچایز بگیری شما 30% رو می‌ذاری 65%-70% رو بانک میده، بنابراین اون کسی که 30% می‌ذاره کننده‌ی کاره، ولی تو ایران چون تامین مالی برای فرانچایز وجود نداره، اون کسی که پول رو میده همون کسی نیست که می‌خواد پشت دخل کار کنه برای همین شما اگه بخوای بری از مثلاً یه برند خارجی فرانچایز بگیری به شما میگه آقا این شغل است، سرمایه‌گذاری نیست. اینوِستمِنت[39] نیست. باید خودت هفته‌ای 50 ساعت …

ا: بیای وایسی.

اکبری: باشی. ما این مساله رو حل کردیم تو شیلا، یعنی امروز ما فقط 3 تا فرانچایز داریم. الان تا عید ان‌شاالله می‌شیم 24-5 تا، همه شعبی هستن که توسط کسایی اداره میشه که بهره‌بردارهای دفترن که یه مدل خیلی پیچیده‌ایه، خیلی واحد مالی‌مون توسعه پیدا کرد اما همه‌ی اینا بین سال 90 تا 95 بود و ما یه مقدار خوش‌شانسی هم آوردیم؛ یعنی ما تو 90 تا 95 خریدمون رو کلاً متحول کردیم یعنی به شدت قیمت خرید رو آوردیم پایین، دفتر رو از دو واحد بزرگ خیلی جمع و جور کردیم، تیم مالی‌مون رو خیلی توسعه دادیم، کارهایی بود که کردیم، یه سری هم خوش‌شانسی آوردیم، شرکت عملاً از اون شرایط دراومد. تو اون سال‌ها، موقعی که مثلاً من می‌رفتم سراغ آواچی یا پروپروک و اینا، اینا مثلاً فکر می‌کردن آقا این بابا هم مثلاً خودش رو جزء فست‌فودهای زنجیره‌ای حساب می‌کنه یعنی یه نگاهی داشتن که خُب ما ساندویچی بودیم دیگه عملاً، ما شعبمون کوچولو بودش و اصلاً ما رو جزء عدد و رقمی در واقعیت به حساب نمی‌آوردن، با اینکه خیلی آدم‌های خوبی‌هستن، باهاشون رابطه دارم. چون من اول اومدم تو این صنعت، می‌خواستم ببینم کیا تو این صنعتن، چیکار می‌کنن، چه‌جوری رفتار می‌کنن، اما به تدریج خُب شیلا اومد بالا. الان ما تو اسنپ[40] تو رتبه مشتری اول هستیم، تو ارزیابی مشتری …

ا: تو فست‌فودها؟

اکبری: تو فست‌فودهای زنجیره‌ای ما اول هستیم، بالاترین نمره رو ما داریم. به رغم اینکه، درضمن من خیلی هم احترام قائلم برای برندهای دیگه مثلاً باگت، برای پروپروک، اینا برندهای بسیار خوبی‌ان، خودمم مشتری‌شون هستم، اما خیلی خوشحالم که ما از یه برند درجه دو، درجه سه‌ای که ورشکسته بود الان رسیدیم به جایگاهی که هم تو فروش در واقع جایگاه خوبی داریم هم به لحاظ موقعیت برندمون از نظر مشتری‌ها، یعنی نزدیک صد و خورده‌ای هزار نفر مشتری نظر دادن راجع به این موضوع.

م: من چیزی که پس متوجه شدم اینه که این مجموعه‌ای که به شدت نامنظم بود و به همین خاطر به قول خودت، تعبیرت خیلی جالب بود که یک خونریزی داشت، با یه نظم و انضباط که عمدتاً توی مباحث مالی بود و البته قاعدتاً تو اجراییات، یه مقداری سرپا شد و البته پیگیری و پشتکار و به قول تعبیر خودت سمج بودن.

اکبری: بله.

م: پارامتر[41] دیگه‌ای دخیل نبود؟

اکبری: پارامتر دیگه‌ش بحث نیروی انسانی بود.

م: بدون شک.

اکبری: یعنی اینکه من مالی رو گام اول می‌دونم و بعد از مالی ساماندهی خرید رو می‌دونم و بعدش هم در واقع اینه که نیروی انسانی سالم.

م: الان شیلا توی چه وضعیتیه؟ چند نفر پرسنل خودشن؟ توی شعب …

اکبری: شیلا با شعبش 430 نفر.

م: 430 نفر، 24 تا شعبه. چندتا شهره؟

اکبری: 3 تا 4 تا شعبش تو همین دو سه هفته قراره افتتاح بشه.

م: عالیه.

اکبری: شیلا ما قبلاً تهران بودیم، شیراز بودیم، کرج بودیم. شیراز و کرج رو تعطیل کردیم، الان فقط تهرانیم.

م: جدی؟ چرا؟ عجب.

اکبری: به این نتیجه رسیدیم ساپلای‌چِین[42] تو شیراز نمی‌رسونه. ما یه شعبه داشتیم شیراز باید بهش زنگ می‌زدیم که پاشو برو مغازه رو باز کن. همون میگه چرا عاقل کند کاری! واقعاً خیلی سخت بود، خیلی بنده خدا سختش بود.

{35:06}

م: البته نمیشه تعمیم داد قاعدتاً …

اکبری: نه نه، مثال می‌زنم. من که خیلی ارادت دارم. یا کرج شعبه داشتیم، شما وقتی میری خارج از تهران، مثلاً این برندها میرن یه شعبه کاشان میزنن، شما وقتی میری خارج از تهران باید حداقل 5 تا شعبه داشته باشی. برای همین شما برندهای بزرگ دنیا مَستِرفِرَنچایز[43] میدن، یه نفر نمیصرفه یه شعبه بره شهرستان، من پول بازرسش هم نمی‌تونم در بیارم مگر اینکه رهاش کنم، بگم من برند فروختم. من الان دوربین رو چک می‌کنم، همه‌ی دوربین‌ها روی موبایل من هست، بازرس پنهان داریم، بازرس آشکار داریم، همه‌ی سیستم‌هاشون وصله به دفتر، ساپلای‌چین تمامش از طرف خودمونه، بازم اونقدری که من بخوام راضی نیستم که بتونم کنترل کنم. حالا فرض کن من یه شعبه داشته باشم توی مثلاً گرگان، من چه‌جوری کنترلش کنم؟ کی رو بفرستم کنترل کنم؟ چه‌جوری جنس برسونم؟ سُس‌های ما بعضاً برای 4 روزه تاریخ مصرفش، مگر اینکه من جِت اختصاصی داشته باشم سُس بفرستم اونجا.

ا: خُب بعد این تا شیلا، ما انقدر صحبت زیاده، نمی‌دونیم از کجا بگیریم، خلاصه بگو این وسط گفتی یه شرکت هم تو کانادا زدی که هم هنوز هم داره کار می‌کنه، اون داستانش چی بود؟

اکبری: خُب منم مثل خیلی از آدم‎‌ها تو یه مقطعی، سال 88، به این نتیجه رسیدم که مهاجرت کنم. ناامید شدم از شرایط، مثل خیلی از آدم‌ها. من اصولاً آدم امیدواری هستم و فکر می‌کنم آینده‌ی مملکت، آینده‌ی خوبیه. یعنی با عمق وجود میگم و خُب پرونده‌ی ما هم سال 90 گفتن آقا می‌تونید مهاجرت کنید و ما یه مدت رفتیم، یه مدت رفتیم کانادا زندگی کردیم و بعد هم به این نتیجه رسیدیم ما اهل مهاجرت نیستیم و باید برگردیم؛ به رغم اینکه خانومم هم شغل خوبی داشت و در واقع اونجا مدارک پرستاریش رو دوباره گرفت و رفت سرکار و بچه‌هامم خُب یکی‌شون اونجا به دنیا اومد و بعدم اونجا درس می‌خوندن. بعد از چهار سال و نیم، پنچ سال، به این نتیجه رسیدم که من معنای زندگیم اونجا نیست و باید جایی باشم که بتونم کارم رو انجام بدم. اما تو همین فاصله اونجا به این نتیجه رسیدم نمی‌تونم کارمند باشم، برای همین یه سری خشکبار از آمریکا می‌خریدم و از ترکیه، می‌آوردم اونجا بسته‌بندی می‌کردم، روی آمازون[44] می‌فروختم. کرونا خیلی برای ما خوب شد. یعنی ما یه دفعه فروشمون درحدی ترکید که اصلاً ما خونه‌مون جای بسته‌بندی نبود.

م: تو خونه بسته‌بندی می‌کردین؟

اکبری: تو خونه بسته‌بندی می‌کردم. مجوزهاش رو داشتما، یعنی مجوز فودگِرِید[45] رو داشتم و در واقع تمام بسته‌بندی‌ها، الان هم روی آمازون بزنید ما جزء سه تا برند اول کاناداییم.

ا: چه جالب!

اکبری: خیلی تجربه‌ی جالبی بودش.

ا: اون رو به کجا می‌فروشین؟ یعنی مشتری‌هاتون از …

اکبری: روی آمازون می‌فروشیم به کل کانادا.

ا: توی کانادا؟

اکبری: امریکا هم می‌فروشیم. بله، ولی بیشتر کانادا

م: این مال کِیه؟ اون مال بعد از شیلا؟

اکبری: من تو فاصله زمانی که نبودم، خُب در تردد بودم مثل خیلی از آدم‌های دیگه، ولی توی یک سال و نیم اخیر این کار رو راه انداختم. البته تو کانادا هم یه کار تحقیق بازار هم راه انداختم که شکست خورد. این رو بهتون نگفتم. یه دونه پروژه تحقیق بازار، یکی از دوستام مِریلند[46] درس خونده بود تو حوزه‌ی مارکتینگ ریسِرچ[47]، گفت با همدیگه یه کار تحقیق بازار انجام بدیم، بعد از برجام خیلی متقاضی زیاد بود که سرمایه‌گذار بیاد ایران. اینا از اونا ریپورت‌های[48] سیندیکِیتد ریپورت می‌خواستن که آقا گزارشی که مثلاً خورده‌فروشی ایران چه‌جوریه. ما گفتیم میریم به بیزنِس مانیتور و یورو مانیتور[49] گزارش‌های سیندیکِیتت ریپورت می‌فروشیم. شروع کردیم گزارش رو آماده کردیم که برجام رفت هوا، تمام اون کارهای ما هم رفت هوا. یعنی من تو کانادا هم دو تا تجربه داشتم، یکیش شکست خورد، این یکی الحمدالله رسید به جایی که سهامش رو یه بخشیش رو به یکی از دوستام دادم و برام مهم بود که از ایران هی پول نَکَنم ببرم.

ا: درسته.

اکبری: برام مهم بود خرجم رو اونجا خودم در بیارم.

ا: بعد بیایم یه مقدار روی خودت فوکوس[50] کنیم. روزی چند ساعت کار می‌کنی که به همه‌ی اینا برسی؟

اکبری: زیاد کار نمی‌کنم من. صبح‌ها معمولاً ساعت 5:30 از خواب پا میشم. یعنی تو کانادا یه مقدار لایف استایلم[51] رو یه چند تا چیزی عوض کرد؛ یکی ورزش به لایف استایلم اضافه شد. مشکل دیسک کمر داشتم در صورتی که من هرموقع پرواز می‌کردم تا 2 روز نمی‌تونستم، شما اون موقع من رو دیدی من 15-10 کیلو از الان چاق‌تر بودم.

م: همینطوره.

اکبری: البته من دبیرستان خیلی از الان چاق‌تر بودم. بعد دیگه مجبور شدم ورزش کنم و لایف استایلم رو عوض کنم. توی اینجا مثلاً این‌جوریه که صبح‌ها 5:30 پا میشم معمولاً و ساعت 6 میرم پیاده‌روی در دره الف. بعد برمی‌گردم ساعت 7 میام صبحانه‌م رو می‌خورم میرم سرکار. ساعت 3 برمی‌گردم چون حوصله‌ی ترافیک ندارم، میرم توی یه کافه می‌شینم باقی جلساتم رو آنلاین از اونجا می‌ذارم، 7 هم میام خونه. من اولویت یک، دو و سه‌ام خانوادمه. چهارم بیزنِسم، یعنی دوست دارم بیزنِس بزرگی داشته باشم اما من هیچ‌موقع بیشتر از دو هفته بچه‌هام رو رها نکردم. یعنی ماکسیمُم[52] زمانی که من و خانواده‌م جدا بودیم، یعنی اون‌ها اونجا زندگی می‌کردن و من برای کارم ایران بودم 2 هفته بوده. یعنی فکر نمی‌کنم هیچ موفقیتی تو بیزنِس جبران شکست تو خانواده رو بکنه و به نظر من اولویت اول برای من لااقل اونه.

{40:30}

م: چقدر سخت بوده پس این مدت.

اکبری: خیلی! من تقریباً 17-16 بار سفر داشتم تو 2 سال اول و این بسیار به من فشار آورد.

ا: خیلی سفرهای سختیه اونم.

اکبری: متاسفانه آره.

م: خُب پس آدم پرکاری هم هستی و …

اکبری: حالا اگه بشه این رو بهش گفت پرکار.

ا: هستی.

م: هستی. برای مدیریت خلاصه تَسک‌های[53] روزانه و اینا چیکار می‌کنی؟ دستیار داری؟ از ابزاری خودت استفاده می‌کنی؟

اکبری: من تقریباً از حدود سال 74، من بچه بودم مجموعه‌ی تمبر جمع می‌کردم. کتاب‌باز هم بودم. من یکی از ویژگی‌هام غیر از سماجت، کتابخون بودنه و همیشه کتابخون بودم. یعنی اصلاً شوق به کتاب خوندن خیلی …

م: و پادکست گوش کردن.

اکبری: پادکست آره، پادکست شما رو گفتم.

م: مرسی.

اکبری: تقریباً 10 تا پادکسته که همیشه تو اون‌موقعی که رانندگی، چون از رانندگی بدم میاد با اسنپ میرم و میام یا با تَپسی[54]، گوش میدم پادکست‌ها رو. نگاه کنید از همون زمان من برنامه سالانه داشتم. یه مقطعی هم از این کتاب‌های سِلف هِلپ[55] و از این خزعبلات که در واقع تو دهه‌ی 70 اومده بود و این آقای رابینز، آدم‌ها رو موفق می‌کردن می‌خوندم؛ بعد به این نتیجه رسیدم اینا اصلاً خزعبلاته. زندگی واقعی این نیست. زندگی واقعی اصلاً میانبر نداره، زندگی واقعی اصلاً میانبر نداره یعنی باید بابت تک‌تک چیزهایی که آدم به دست میاره هزینه‌ش رو بده.

م: درسته.

اکبری: هیچ‌ چیزی میانبر نداره. من تا امروز نه برای مراسم ازدواجم، نه برای درمانم، نه برای کارم، نه برای زندگیم، قرض نگرفتم که بگم آقا یه کسی دیگه به من این پول رو داده. الحمدلله خودم تلاش کردم و توقعی هم نداشتم، کسی وظیفه نداشته.

ا: درسته.

اکبری: بنابراین تو این فاصله من همیشه برنامه سالانه داشتم برای خودم، بعد هی این برنامه سالانه، اول سال همیشه به قول معروف رزولوشِن‌ها[56] رو برای خودم دارم. این رو میام می‌شکونم تو اسکِیل[57] ماه، با تِرِلو[58]؛ تو ماه اون وقت من هفته دارم. ریزتر از هفته هم ندارم. ریزتر از هفته همین فلش کارت‌هاییه که تو جیبمه مثلاً می‌نویسم امروز باید چیکار کنم ولی اسکیل من هفته‌ست.

ا: دستی می‌نویسی روش؟

اکبری: از ترلو دیگه میارم دستی، یعنی امروز قراره به امید زنگ بزنم تو اون ترلوئه، تو اون کاغذ مقوا می‌نویسم که امید.

ا: چه بامزه.

اکبری: این رو از اون کتاب آقای استفان کاوید، آیین زندگی مردمان موثر دارم. دوتا کتاب آقای استفان کاوید ازش ترجمه شده خیلی کتاب‌های خوبیه. من بالای 8-7 بار خوندم. این روش رو از این آقا یاد گرفتم و خُب ترلو هم ابزار خیلی خوبیه.

م: بسیار عالی و این وسط مسط‌ها اینوِست[59] استارتاپی[60] و اینا هم داشتی؟

اکبری: آره. یه دونه یه نفر گفت بیاید پول‌هاتون رو بذارید، من می‌کارم براتون درخت سکه درمیاد، ما هم گذاشتیم. دو جا سه جا گذاشتیم؛ یه جا توی آمریکا گذاشتم که اون در واقع داکادمیا بود که کارشون الحمدلله گرفته، برای بابک شاه‌منصوری و ایناست، خیلی دوستش دارم بابک رو. یکی تو کِشمون[61] بود که آقای محمد قائم‌پناه که اصلاً با دیوار صحبت کنه سرمایه‌گذاری می‌کنه تو کارش، انقدر خوب می‌تونه تحت‌تاثیر قرار بده، ایده‌ی جالبی هم داشت. یه مدت هم درگیر کشمون بودم یعنی ادوایزری بوردش[62] بودم و اینا. یه کاری هم تو زمینه‌ی گردشگری بود ولی کلاً از سال 90 به این نتیجه رسیدم که دیگه کاری که خودم، یعنی کسی برای آدم پول درنمیاره، یا اینوِستمِنت می‌خوام بکنم، میرم میوچال‌فاند[63]، میرم تو کار ملک. یا می‌خوام یه کاری رو سرمایه‌گذاری کنم باید اون کاری باشه که حساب کنم اگه این کار رو فردا این طرف نخواست انجام بده می‌تونم انجام بدم یا نه. بنابراین مثلاً پیشنهاد به من شده توی غذای مثلاً کلینیک دندانپزشکی پیشنهاد شده، مِگالَب[64] پیشنهاد شده، اما گفتم من وقتی مگالب رو بلد نیستم، من درسته فرانچایز رو بلدم ولی من مگالب رو بلد نیستم، کلینیک رو بلد نیستم، غذای نمی‌دونم سگ و گربه رو بلد نیستم، من به هیچ عنوان اشتباهی که یه بار کردم رو دیگه نمی‌خوام تکرار کنم یعنی کاری که باید خودم بتونم اگه هیچکی نبود، ادامه‌ش بدم.

م: چه کرده شیلا.

اکبری: خیلی دشوار بود.

م: تجربه‌ی خیلی فوق‌العاده‌ایه.

اکبری: آره.

ا: بعد خُب اینایی که گفتی، این‌همه بالا پایین، حالا شکست حتی موفقیت‌هاش هم سخت بوده واقعاً، اینا خُب کلی استرس و اضطراب و ترس و یه عالمه از اینا رو چه‌جوری هَندِل[65] می‌کردی؟

{44:50}

اکبری: فشار روی من بوده، مقاطعی از زندگیم هم بوده حتی دچار افسردگی شدم. اینا جزء بخش‌هایی از بخش‌های طبیعیِ زندگی بوده، اما فکر می‌کنم که خیلی کانسِپچوآل دیزاین[66] یک بیزنِس رو دوست دارم. من بیزنِس رو مثل یه مینیاتور می‌بینم، تیکه تیکه، تیکه تیکه، این اصلاح میشه میاد جلو. یعنی ور رفتن با یه بیزنِس رو خیلی دوست دارم. وقتی با اون بیزنِس رابطه‌ی عاطفی برقرار کنم، یه زمانی روی فِیسبوک[67] زده بودم دانیال و دینا و آریانا. بعد خیلی‌ها به من تبریک می‌گفتن. می‌گفتن پسرت به دنیا اومده یا دخترت آریانا چون هم پسر می‌ذارن هم دختر می‌ذارن، گفتن آریانا بچه‌ی منه، شرکته اما مثل بچه دوستش دارم یا شیلا مثل بچه دوستش دارم و برای همین ازش مراقبت می‌کنم. من فکر می‌کنم که اگر یه چیزی رو دوست داشته باشی اذیت نمیشی؛ اما اون موضوع گردشگری روی مخ من بود. یعنی من هر روز که می‌اومدم جلوی آینه می‌رفتم، مثل پینیکیو احساس می‌کردم عجب حماقتی کردم، این که کار من نیستش من اومدم اینجا! ولی وقتی یه کاری رو دوست داشته باشی در واقع مثل بافتن جامه‌ایه بر تن معشوق خودت، اون چیزی که جبران خلیل جبران میگه تو کتابش یعنی واقعاً حس می‌کنی که داری کار می‌کنی و من یه معنا برای خودم پیدا کردم. من معنام اینه که الان 430 نفر دارن پول میبرن خونشون حتی تو کرونا، حتی اسفند که فروش ما 80 درصد اومد پایین ما اخراج نکردیم. یه سری کارگرهای فصلیمون رفتن چون شغلمون کارگرهایی داره که ریزش هم دارن.

ا: بله

اکبری: اما من الان خوشحالم. نمیگم مدیر موفقم، بیزنِس موفقم، بیزنِس بزرگم. خوشحالم که حقوق آدم‌ها رو سرموقع دادم. خوشحالم که این چراغه روشن موند یعنی میگم این چراغه وقتی روشنه یه تعداد آدم کار می‌کنن دیگه و به نظر من وقتی کسی کار کنه، باقی چیزها حله؛ یعنی همه‌ی فساد و فحشا و همه چیزها از بعد از فقر میاد. به نظر من ما هرکدوم وظیفه داریم، من که نمی‌تونم وایستم مملکت درست بشه.

ا: درسته.

اکبری: من به قدر خودم وظیفه دارم 4 تا چراغ رو روشن نگه دارم. شما هم به قدر خودت با این پادکست خوبی که می‌سازی، دیگری هم به قدر خودش.

م: این وسط مسط‌ها مخصوصاً تو روزهای اول شیلا، زمانی بود که بگی بابا ولش کن، نمی‌خوام مثلاً دیگه …

ا: یا دیگه تمومه.

م: دیگه تمومه، یا مثلاً بعداً بحرانی پیش اومد که مثلاً …

اکبری: آره، بارها. من تو آریانا روزی شد که به پدرم زنگ زدم گفتم بابا لطفاً 50 هزار تومن بفرست، پول پیک هم بده. از مغازه 50 هزار تومن بفرست، یعنی ما انقدر پول نداشتیم. البته نمی‌خوام از این داستان‌های تراژیک تعریف کنم مثلاً اینا دیدی بعضی‌ها می‌خوان موفقیتی رو بزرگ کنن میگن ما زیر جوب بودیم، قبر پاک می‌کردیم؛ نه! من نه هیچ‌موقع قبر پاک کردم نه هیچ‌موقع تو جوب خوابیدم. همیشه خونه داشتم، ماشین داشتم، زندگیم رو داشتم؛ اما بارها شده که احساس کردم خُب من که داشتم حقوق راحت می‌گرفتم، پدر من بارها به من گفت بابا تو، آخه آقای خلیلی به من خیلی محبت داشت، مراسم ازدواج من اومد، هدیه خوب به من داد تو دوران درمان با این که من از بوتان اومده بودم بیرون، ایشون برای من پول فرستاد منزل، ملاقات من اومدن، بنابراین بابام می‌گفت تو عجب بی‌عقلی هستی! یه جایی انقدر به تو احترام می‌ذاشتن تو لیاقت این احترام رو نداشتی اومدی بیرون این کار رو کردی. بعد از آریانا که اومدم اینجا، گفت بابا تو کار به این خوبی داشتی رفتی ساندویچی زدی؟ بعد خانومم می‌گفت بابا ما ساندویچی نیستیم، ما فست‌فودیم. گفت ساندویچی ساندویچیه! بنابراین بارها شده که دیگران میگن تو چه کار بی‌عقلی می‌کنی! این چه کاریه داری انجام میدی؟! همیشه آدم میل به سمت کار راحت‌تر داره ولی من فکر می‌کنم که یه جاهایی هم شانس میاره آدم، یعنی من به شانس اعتقاد دارم. البته اینی که من حس می‌کنم یه نیرویی که من بهش میگم خدا، رحمت خودش رو شامل حال همه میکنه، اگه کسی استفاده نکنه مشکل خودشه. ما ها باید مسئولیت زندگیمون رو به عهده بگیریم. من چه 5 سال دیگه زندگی کنم چه 10 سال دیگه، من یه مسئولیتی دارم تو زندگیم. من این کتاب فقر احمق می‌کند رو که خوندم، خیلی برام جالب بود که میگه چه‌جوری می‌تونی یه پنجره فرصت بازشه، یه آدم از یه اوربیتال[68] بیاد یه اوربیتال دیگه. من این وظیفه رو خیلی برای خودم، من یه مقطعی پنجره‌ی فرصتی به نام دانشگاه شریف باز شد، من الان می‌تونستم یه مغازه‌دار باشم تو میدون اعدام، کنار دست برادرم. الان همون برادرم پیش من کار می‌کنه. الان 70 نفر تقریباً تو آریانا کار می‌کنن و 430 نفر اینجا کار می‌کنن. حالا من باید این پنجره‌ی فرصت رو برای یه عده‌ی دیگه باز کنم دیگه. اگه من بتونم این کار رو کنم، به ویژه برای خانوم‌ها. من الان هیئت مدیره بنیاد کارآفرینی[69] زنان و جوانانم، اونجا ما همین هفته جلسه‌ش رو داشتیم. من میگم اگر ما بتونیم یه خانوم رو از یه اوربیتال، از تله‌ی فقر نجات بدیم، این خانوم خویش‌فرما بشه، یه نسل رو نجات دادیم.

{50:02}

م: کاملاً درسته

اکبری: یه نسل نجات پیدا کرده. من به آقایون انقدر فکر نمی‌کنم. آقایون اگر نتونن کار کنن مشکل خودشونه. اما اگر ما یه خانوم رو، برای همین من الان بالای شاید بگم 50% تو شرکت آریانا، که 60%، خانوم هستن. ما میریم تو باید یاالله بگیم. توی شرکت شیلا هم همینطوره.

م: سمت‌های مدیریتی چطور؟ توی آریانا که می‌دونم …

اکبری: تمام خانوم هستن دیگه؛ خانوم محمدی، خانوم اکبری، خانوم جدا. ما 5 تا شرکت زیرمجموعه داریم، 3 تاش خانومه؛ خانوم جدا، خانوم اکبری، خانوم محمدی، آقای آشتیانی و آقای خزلی.

م: بسیار عالی. خُب ما وقتمون هم تموم شده. خلاصه از این جمله کلیشه‌ای‌ها[70] بگیم که چیزی هست مونده باشه و نگفته باشی؟

ا: توصیه‌ای به جوانان، نمی‌دونم نکته‌ی آخری، درس‌آموخته‌ی خاصی؟

اکبری: من یه شعری رو برای خودم توی دفترم هر سال می‌نویسم. یعنی همیشه یه سری چیزها رو دارم برای خودم می‌نویسم، چون من که در مقام توصیه نیستم، اصلاً موفق هم نبودم به عنوان کیس[71] موفق هم نیومدم، تا حالا هم مصاحبه نکردم. اما این برای من خیلی مهمه، اونم اینه که میگه به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل، که گر مراد نیابم به قدر وسع بکوشم. به نظر من باید حرکت کرد. اگه در جا بزنیم هیچ اتفاقی نمی‌افته. ما نمی‌تونیم وایسیم مملکت درست بشه. روزی که ما کارمون رو شروع کردیم تو آریانا، وقتی یه کتاب، مثلاً شما برید 20 سال پیش نگاه کنید، فاصله‌ی کتاب، اون‌موقع انتشارات مدیریت صنعتی بود و مرکز آموزش مدیریت دولتی، معمولاً کتاب‌ها اصلاً نمی‌زدن این کتاب ترجمه‌ی چه کتابیه، چون کتابه برای 20 سال قبلش بود. الان شما یه کتاب که توی روز، تو آمازون هست شما تو فرودگاه تو مثلاً فرانکفورت[72] می‌بینید میای تهران همون رو می‌بینی ترجمه شده‌ش رو.

ا: درسته.

اکبری: مملکت رو به جلو حرکت کرده. من اصلاً اعتقاد ندارم درجا زده. مملکت رو به جلو حرکت کرده اما جای خوبی هستیم؟ نه. اشتغال خوبه؟ نه. کی باید درست کنه؟ یه بخشیش رو ما باید درست کنیم. من از این‌که بخوام دنیا رو نجات بدم مدت‌هاست بازنشسته شدم، از این‌که بخوام مردم ایران رو هم نجات بدم بازنشسته شدم؛ به من ربطی نداره. من وظیفه‌م اینه که شرکت خودم رو بهتر اداره کنم که اینا بیکار نشن. من میگم هرکی قد خودش. من وظیفه‌م اینه که برای بچه‌ی خودم وقت بذارم که بعدا یه آدم روان‌نژندی بار نیاد که بره به عنوان سیاست‌مدار، به عنوان صنعتگر، به عنوان اقتصاددان، به عنوان پزشک، جامعه‌ی خودش رو آزار بده. من میگم قد خودم، امروز اگر کتاب میزنم باید کتاب خوبی بزنم. اگه آموزش می‌ذارم، آموزشم باید خوب باشه. اگه پیتزا می‌فروشم باید پیتزای خوبی بفروشم. حالا امروز اینجام دیگه، چیکارش کنم.

م: بسیار عالی.

ا: خیلی هم عالی.

م: ما که سیر نمی‌شیم.

ا: خیلی ممنون.

م: خیلی جذاب بود. آرزوی بهترین‌ها رو می‌کنیم برای خودت، برای آریانا، برای شیلا و مرسی که …

ا: افتخار دادی.

م: افتخار دادی به ما.

اکبری: قربونتون برم. ممنون از پادکستتون. یعنی واقعاً پادکست‌ها، من آدمی بودم که تمام تحصیلم با رادیو شب حال می‌کردم و مدت‌ها بود با رادیو قهر بودم. من تقریباً 20 ساله تلویزیون نداریم خونه‌مون؛ این یکی از اون نکاتیه که وقت سِیو[73] می‌کنه، ما فقط نِتفلیکس[74] داشتیم الان هم فیلیمو[75] که اونم بچه‌ها می‌بینن، من اصلاً تلویزیون نمی‌بینم. اما از وقتی پادکست اومده من رو برگردونده به دوره‌ی دانشجوییم یعنی الان 8-7 تا پادکست از جمله پادکست شما هست که من حال می‌کنم.

م: مرسی؛ باعث افتخاره. خدانگهدار

ا: خداحافظ

[1] شکست (Failure)

[2] گروه پژوهشی صنعتی آریانا (Aryana Industrial and Research Group): سازمانی ایرانی است که زیرمجموعه‌هایی در زمینه‌ی آموزش، مشاوره و انتشار کتاب در حوزه‌ی مدیریت و کسب‌وکار دارد.

[3] بیزنس (Business): کسب و کار

[4] رستوران های زنجیره ای شیلا (Shila Chain Restaurants): مجموعه‌ی رستوران‌های زنجیره‌ای که در سال ۱۳۷۸ افتتاح گردید.

[5] فست فود (Fast Food)

[6] موفقیت (Success)

[7] ریسک (Risk)

[8] اینستاگرام (Instagram): یک شبکه‌ی اجتماعی برای به‌اشتراک‌گذاری عکس و ویدئو

[9] وب سایت (Website)

[10] اپیزود (Episode): قسمت

[11] سرچ (Search): جست‌وجو کردن

[12] سندیکیتد ریپورت (Syndicated Report): گزارش سندیکایی؛ گزارش‌هایی است که اتحادیه‌های صنفی از تحقیقات مربوط به بازار آن صنف تهیه می‌کنند.

[13] رشد (Growth)

[14] بلک لیست (Blacklist): لیست سیاه؛ لیستی از افراد یا موارد غیر قابل قبول که باید کنار گذاشته شوند یا از آن‌ها اجتناب شود.

[15] فرنچایز (Franchise): گونه‌ای از کسب و کار است که بر پایه‌ی آن، به یک شرکت یا فرد یا گروهی اختیار یا مجوزی داده می‌شود که تولیدات یا خدمات شرکت دیگر را ارائه کرده و تحت برند آن شرکت، فعالیت تجاری انجام دهد.

[16] مشاوره مدیریت (Management Consulting)

[17] سرمایه گذار (Investor)

[18] هولدینگ (Holding): نوعی ساختار سازمانی است که در آن تعدادی شرکت‌، زیرمجموعه‌ی یک شرکت مادر هستند.

[19] فاندر (Founder): ‌بنیان‌‌گذار

[20] اتوریته (Authority): داشتن اختیار و اجازه برای انجام کاری

[21] برند (Brand)

[22] بیزنس مدل (Business Model): مدل کسب و کار

[23] سرویس (Service): خدمت

[24] منو (Menu)

[25] رویالتی (Royalty): مبلغی است که یک شخص یا سازمان بابت استفاده از یک دارایی، محصول یا خدمت به صاحب امتیاز آن، پرداخت می‌کند.

[26] نرو دان (Narrow Down): محدود کردن

[27] ریسورس (Resource): منبع

[28] کامپتنسی (Competency): شایستگی

[29] تلنت (Talent): استعداد، قابلیت

[30] دیکشنری (Dictionary): فرهنگ لغت

[31] گروه صنعتی بوتان (Butane Industrial Group): شرکتی ایرانی که در زمینه‌ی تولید لوازم گرمایشی از جمله آبگرمکن، پکیج شوفاژ دیواری و رادیاتور فعالیت دارد.

[32] مدیریت پروژه (Project Management)

[33] مدیریت (Management)

[34] ترید آف (Trade-off): سبک و سنگین کردن بین گزینه‌های متناقض یا متفاوت

[35] کاله (Kalleh): یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های صنایع غذایی در ایران که در سال 1370 تاسیس گردید.

[36] آندره (Andre): یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های فرآورده‌های گوشتی در ایران که در سال 1316 تاسیس گردید.

[37] لوگو (Logo)

[38] کوبرندینگ (Co-branding): برندسازی مشترک؛ یک استراتژی بازاریابی است که دو یا چند نام تجاری، یک محصول یا خدمت را به‌طور مشترک ارائه می‌دهند.

[39] اینوستمنت (Investment): سرمایه‌گذاری

[40] اسنپ (Snapp): استارتاپ ایرانی در حوزه‌ی درخواست تاکسی اینترنتی است که هم‌اکنون خدمات متفاوت و متنوعی را ارائه می‌دهد.

[41] پارامتر (Parameter): معیار و شاخص

[42] ساپلای چین (Supply Chain): زنجیره‌ی تامین

[43] مستر فرنچایز (Master Franchise): نوعی از قرارداد فرنچایز است که در آن مجوز کنترل فعالیت‌های یک برند در یک محدوده‌ی جغرافیایی مشخص، به فرد یا شرکتی دیگر واگذار می‌شود.

[44] آمازون (Amazon): یک شرکت فناوری آمریکایی است که در زمینه‌ی خرده‌فروشی آنلاین، رایانش ابری، ارائه‌ی آنلاین فیلم و سریال و… تمرکز دارد.

[45] فودگرید (Food-grade): اعتبارنامه‌ی غذایی

[46] مریلند (Maryland): ایالتی است در شمال شرقی کشور آمریکا

[47] مارکت ریسرچ (Market Research): تحقیقات بازار

[48] ریپورت (Report): گزارش

[49] یورو مانیتور (Euromonitor): یکی از پیشروترین ارائه‌دهندگان تحقیقات استراتژیک در جهان

[50] فوکوس کردن (Focus): تمرکز کردن

[51] لایف استایل (Life Style): سبک زندگی

[52] ماکسیمم (Maximum): بیشینه

[53] تسک (Task): وظیفه، کار

[54] تپسی (Tapsi): استارتاپ ایرانی در حوزه‌ی درخواست تاکسی اینترنتی

[55] سلف هلپ (Self Help): خودیاری

[56] رزولوشن (Resolution): حل و فصل، وضوح؛ در این‌جا به معنی تصمیم قاطع (برای انجام یا عدم انجام کاری) است.

[57] اسکیل (Scale): مقیاس، اندازه

[58] ترلو (Trello): سرویسی برای مدیریت کارها و پروژه‌ها به صورت آنلاین

[59] اینوست (Invest): سرمایه‌گذاری کردن

[60] استارتاپ (Startup): سازمانی موقتی است با هدف ایجاد محصول، خدمت و یا بازار جدید که دارای ویژگی رشد مقیاس‌پذیر و سریع، مدل کسب و کار تکرارپذیر و درآمدزا در شرایط عدم قطعیت است. استارتاپ عموماً دارای ویژگی‌های نوآورانه، فناورانه مثلاً مرتبط با اینترنت و ارتباطات دیجیتال است. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 0 از فصل 1 را بشنوید.)

[61] کشمون (Keshmoon): استارتاپی ایرانی که امکان خرید بدون واسطه‌ی محصولات کشاورزی مانند زعفران، عسل و… را از کشاورز، فراهم می‌کند.

[62] ادوایزری بورد (Advisory Board): هیئت مشاوره

[63] میوچال فاند (Mutual Fund): صندوق سرمایه‌گذاری مشترک؛ یک صندوق سرمایه‎گذاری است که پول سرمایه‎گذاران را در خرید اوراق بهادار، ملک و… سرمایه‌گذاری می‌کند.

[64] مگالب (Mega Lab): آزمایشگاه پزشکی که طیف وسیعی از خدمات آزمایشگاهی را ارائه می‌دهد.

[65] هندل کردن (Handle): رسیدگی کردن

[66] کانسپچوال دیزاین (Conceptual Design): طراحی مفهومی

[67] فیسبوک (Facebook): یک شبکه‌ی اجتماعی

[68] اوربیتال (Orbital): مداری، مدارگونه، دایره مانند

[69] کارآفرینی (Entrepreneurship)

[70] کلیشه (Cliché): قالبی

[71] کیس (Case): مورد

[72] فرانکفورت (Frankfurt): یکی از بزرگ‌ترین شهرهای کشور آلمان

[73] سیو (Save): ذخیره کردن

[74] نتفلیکس (Netflix): یک شرکت آمریکایی است که به صورت آنلاین، فیلم و سریال ارائه می‌کند.

[75] فیلیمو (Filimo): استارتاپ ایرانی که به صورت آنلاین، فیلم و سریال ارائه می‌کند.

قسمت‌های مرتبط

فصل 3، قسمت 4: یک نفر به ده نفر

فصل 3، قسمت 1: داستان‌های فراز و نشیب کارآفرینان

لیست مطالب تکمیلی

6 استارتاپ آموزش از راه دور

6 استارتاپ آموزش از راه دور

مزایا و معایب آموزش از راه

مطالعه بیشتر »
۱۶ آبان ۱۴۰۱
تقسیم سهام در استارتاپ‌ها

4 نکته قبل از تقسیم سهام بین بنیانگذاران استارتاپ‌ها

سهام را کی داده، کی گرفته؟!

مطالعه بیشتر »
۲ آبان ۱۴۰۱
5 نکته درباره‌ی ارزشگذاری استارتاپ‌ها

5 نکته درباره‌ی ارزشگذاری استارتاپ‌ها

همه چیز که پول نیست!  

مطالعه بیشتر »
۱۷ مهر ۱۴۰۱
تاریخ انتشار: 17 اسفند 99
  • مهمان

حسین اکبری

رئیس هیات‌مدیره گروه پژوهشی آریانا و مدیرعامل رستوران‌های زنجیره‌ای شیلا

No more pages to load

  • حامی

سه کلیک

مو تن رو

تمام قسمت‌های این فصل
تمام قسمت‌های این فصل
  • نظرات کاربران

هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد

  • قدیمی ترین
  • تازه ترین
  • سلام، مهمان
  • خروج
  • ورود

درباره پادکست 10 صبح

پادکست 10 صبح در خرداد 1396 متولد شده است. بنیان‌گذاران این پادکست دو دوست قدیمی، میثم زرگرپور و امید اخوان، هستند که در هر قسمت در قالب یک گپ و گفت بداهه، تجربیات خود از همکاری با شرکت‌ها و استارتاپ‌های متعدد را به رایگان در اختیار مخاطبان قرار می‌دهند. در این پادکست موضوعات مختلف مرتبط با راه‌اندازی، مدیریت و توسعه‌ی کسب و کار (از مدل کسب و کار گرفته تا رشد، تأمین مالی و جذب سرمایه) به‌صورتی بروز و کاربردی بررسی می‌شوند.

لینک‌های مفید

  • خانه
  • درباره ما
  • بنیان‌گذاران
  • تیم اجرایی
  • تماس با ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • حامیان
  • نظرات کاربران
  • نقشه سایت

از کجا بشنویم؟

Podcasts icon

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

Podcasts icon

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

Envelope
Twitter
Instagram
Telegram

تمامی حقوق این سایت و محتوای آن متعلق به پادکست 10 صبح است.

طراحی و پیاده‌سازی: مشاورنت

عضویت شما در خبرنامه پادکست ۱۰ صبح با موفقیت انجام شد!