متن پیادهسازی شده قسمت 6 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: بازگشت به آینده (مهمان: اکبری – آریانا و شیلا)
امید: سلام به همه. خوش اومدین به قسمت ششم از فصل 3 پادکست 10 صبح، من امید اخوان.
میثم: سلام و من هم میثم زرگرپور هستم. پادکست 10 صبح، پادکستیه در حوزهی تخصصی مدیریت، کارآفرینی و استارتاپها به زبان فارسی و در فصل سومش به داستانهای فرازونشیب کارآفرینان میپردازیم.
ا: اصلاح کنم، در فصل 3.
م: آره، راست میگی. یعنی قشنگ دوباره یه چیزی درست کردیم امید براتها.
ا: خُب ما مهمون امروزمون آقای حسین اکبری هستن که آقای اکبری انواع و اقسام بیزنِسهای[1] مختلف و بعضاً بیربط رو توش نقش دارن؛ تایتِلی[2] که خودشون میگن، الان رئیس هیئت مدیرهی …
م: گروه پژوهشی
ا: گروه پژوهشی آریاناست[3] که کار مشاوره و آموزش و نمیدونم مدیریت پروژه[4] و نمیدونم …
م: انتشارات دارن.
ا: انتشارات؛ یه عالمه کار اونطوریه و مدیرعامل رستوران زنجیرهای شیلا[5] هستن که هاتداگ معروفیه حداقل تو تهران و یه شرکتی هم تو کانادا دارن که چندجا هم سرمایهگذاری[6] کردن، خلاصه یک چیز …
م: یه چیز عجیبغریبی بود.
ا: عجیبغریبیه. توی این قسمت، در واقع مثل همیشه دو بخشیه مصاحبه باهاشون، توی این قسمت بیشتر از جوونیشون و از دوران دانشگاه و وارد شدن به کار و اصلاً از اول چهجوری وارد کار شدن و چی شد و کمکم از حالت استخدامی رفتن به حالتی که کمکم کسبوکار خودشون رو بزنن، صحبت کردن.
م: آره و بامزه بود. یه چیزیش که خیلی برای من جالب بود اون تعبیر تاکسی زرد بود که بهکار برد حسین و اینکه خُب آریانایی که الان داریم میبینیم بههرحال مجموعهی بزرگ و معروفیه، چه شکلی در شروع کار واقعاً هی اینور و اونور …
ا: اونهمه بالا و پایین شده و شکستهایی[7] توش داشتن و یه سری هی تعطیل شده زیرمجموعهش، باز شده …
م: و یه نکتهای بگم امید؛ من پیشنهاد میکنم که دوستانی که این قسمت رو میشنون حتماً قسمت بعد رو هم بشنون چون مجموعهی این تجربیات به نظرم یه پَکِیج[8] بود یعنی مثلاً تیکهتیکه شنیدنش خیلی فایده نداره.
ا: آره، این قسمت به نظر من واقعاً مقدمهای برای قسمت بعده چون قسمت بعد تازه داستان شیلا شروع میشه.
م: عجیبوغریبه شیلا.
ا: و حسین از این صحبت میکنه چهجوری در واقع یه زنجیره فستفود[9] شکستخورده رو گرفته و یه سری شعبش تعطیل شده، فلان شده و الان رسوندتش به در واقع تا آخر سال 25 شعبه که در واقع جزء تاپ تیری[10] فستفودهای تهران هست و فکر میکنم…
م: رتبه یک اسنپ[11].
ا: بالاترین رتبهی اسنپ در رضایت مشتری رو داره و کل این داستانها و یه شکست گندهای که خوردن، خیلی چیزهای هیجانانگیز و جالبی بود
م: بیشتر از یه شکست گنده خوردن.
ا: حالا اینا رو دیگه تو قسمت بعد میگیم.
م: مرسی، گوش میدیم به بخش اول از مصاحبه با آقای حسین اکبری.
ا: قبل از اینکه گوش بدین، به ما کامنت[12] بدین، فیدبَک[13] بدین، ما رو به دیگران معرفی کنین، به وبسایت[14] ما سر بزنین، 10ampadcast.com، اینستاگرام[15] ما رو فالو[16] کنین، اونم 10ampadcast…
م: و همین دیگه.
ا: و همین. خُب گوش میدیم به صحبتهای حسین عزیز.
(موسیقی)
{5:47}
م: سلام. به ششمین قسمت از پادکست 10 صبح خوش اومدید. من میثم زرگرپور هستم.
ا: منم امید اخوانم و مهمان امروزمون آقای حسین اکبری هستن، رئیس هیئت مدیرهی گروه پژوهشی آریانا، مدیرعامل رستوران زنجیرهای شیلا و یه چندتا کار دیگه میکنن که تو طول مصاحبه بهش میرسیم. خوش اومدی حسین جان.
حسین اکبری: سلام، خیلی ممنونم. خوشحالم که در خدمتتون هستم.
م: خیلی باعث افتخاره. من این افتخار رو داشتم که قبلا شاگردی آقای اکبری رو کردم …
اکبری: خواهش میکنم.
م: خلاصه اینکه در مقام شاگرد قدیمی آقای اکبری الان اینجا نشستم و خُب دارم مصاحبه میکنم، برام خیلی هیجانانگیز و لذتبخشه.
ا: خُب حسین جان، ما اگه میشه از قبل بیایم مثلاً متولد چندی؟ کجا به دنیا اومدی؟ کجا درس خوندی؟ بیایم تا جلو.
اکبری: من متولد 14 اسفند 53 هستم. توی خیابون جهانپناه تو 17 شهریور بهدنیا اومدم و فرزند سوم خانوادهم هستم، یه برادر و یه خواهر بزرگتر از خودم دارم و 2 تا خواهر کوچیکتر از خودم. توی دورهی دبستان و حالا اگه به لحاظ تحصیلی بخوام بگم، تو دورهی دبستان همون خیابون همون نزدیک میدون خراسان یه دبستان میرفتم، راهنمایی و دبیرستانم هم همینطور و معمولاً جزء شاگردهای خوب میزمون بودم چون خیلی چاق بودم و تو میز تکی مینشستم معمولاً، هیچموقع یادم نمیاد که من رتبهی بالای تحصیلی آورده باشم تو زندگیم. بعد خیلی از سر اتفاق، دانشگاه خوب قبول شدم و خیلی از دوستهای نزدیکم هم باورشون نمیشد که من قبول شدم دانشگاه.
ا: شریف بودین دیگه، درسته؟
اکبری: بله، من صنایع دانشگاه شریف قبول شدم سال 72 و بعدش اون یه تحولی تو زندگیم به وجود آورد، یه پنجرهای یه فرصتی رو برام باز کرد. سال ،76 در واقع 77، فوقلیسانس قبول شدم دانشگاه تهران مهندسی صنایع، اونم باز خیلی اتفاقی. درسم رو خوندم دانشگاه تهران و بعد هم دیگه از اون سال یه سری کارها انجام دادیم، یه مقدار درس اینور اونور خوندیم تا امروز که خدمت شماییم.
ا: صنایع حالا چون من خودمم خوندم راضی؟ الان برگردی عقب بازم صنایع میخونی؟
اکبری: آره، فکر میکنم به درد رشتهی دیگهای نمیخوردم چون هیچ توان فنی ندارم یعنی در حدی که تو بهترین حالت میتونم کلید و پریز رو باز کنم و پیچهاش رو گم نکنم.
م: سه هیچ از من جلویی.
اکبری: بنابراین من فکر میکردم اگر میرفتم برق میخوندم یا مکانیک میخوندم، واقعاً آبروریزی بود. مهندسی صنایع خوبیش اینه که اقلاً ما، هیچموقع کار مهندسی صنایع هم نکردیم، فقط رفتیم دانشگاه و یه مدرکی گرفتیم و وارد حوزهی مدیریت[17] شدیم بیشتر یعنی این درجه آزادی رو به ما میداد. ولی مهندس نیستیم به اون معنا.
ا: حالا نگیم دیگه.
اکبری: من خودم رو میگم، من …
ا: ما مهندسهای صنایع، آبرومون نره. ما خودمون صنایعیها، من خودم طراحی سیستم خوندم، علم و صنعت، یه دونه ایمنی هم داشت …
اکبری: بله.
ا: حالا همهی رشتهها، ما رو تو صنایع مسخره میکردن، ما تو صنایع خودمون، ایمنیها رو مسخره میکردیم میگفتیم چسب زخم میزنن اینا. بعد توی دوران دانشگاه، حالا فوقلیسانس یا لیسانس، کار هم میکردی در کنارش؟
اکبری: اینجوری بهتون بگم، من پدرم چند سال پیش یه بار یه اعترافی کرد، من خیلی رابطهی عاطفیم با پدرم خوبه و گفت بابا من همیشه نگران بودم تو توی زندگیت چی میشی؟ یعنی یکی از اعترافهای خیلی جالبی بود که برای من کرد. میگفت میترسیدم از عهدهی زندگیت برنیای. خُب کار که، من پدرم مغازه داشت، الان پدر من بنکداره تو بازار مولوی. کلاً خانوادهی ما، همشهریهای ما بُنکدارن. پدربزرگم هم کارخونهی حلوایی داشت و اینا. توی ایامی که خُب من بچه بودم پدرم مغازه داشت و منم مثل هرکسی میرفتم مغازهی پدرم و خُب معمولاً سازگار نبودم، چون خیلی من تو فروشندگی سختگیر بودم، مثلاً نسیه نمیفروختم و اگر کسی پولش رو نمیداد جنس نمیدادم، کسی رو تو مغازه راه نمیدادم و از این نظر برادرم با پدرم خیلی سازگار بود و من و پدرم به رغم دوستی شدید سازگار نبودیم برای همین ایشون ترجیح میداد میگفت برو خونه بشین عزیزم کتاب بخون، نیاز نیست بیای مغازه. اون زمان هم زمانی بود که اجناس سهمیهبندی بود.
{10:15}
م: زمان جنگ.
اکبری: زمان جنگ بود، یعنی من زردچوبهای که با دفترچه بسیج فروخته باشیم و تخممرغ و سیگاری که 10تا 10تا بستهبندی کرده باشیم، همهشون رو یادمه. بعد تو دورهی دانشگاه، موقعی که دانشگاه قبول شدم، من خُب دوست داشتم مستقل باشم و برای همین رفتم دانشگاه آزاد، اولین کاری که انجام دادم یهجا به من گفتن تو دانشگاه آزاد شغله، پدر معرفی کرده بود. ما گفتیم الان میریم اونجا، حتماً ما هیئت علمی مثلاً تدریسی، بالاخره اینا یه کاری چیزی انجام میدیم. بعد دیدیم که ما رو بردن یه جایی گفتن اینجا مرکز آزمون دانشگاه آزاده و باید پروندههایی رو که میاد اینجا، شما عکسها رو جدا کنی، منگنه بزنی، این فرمها رو جدا کنی، منگنه بزنی ساعتی 30 تومن. انقدر کاره ضایع بود که من دیگه روم نشد بیام خونه بگم چه کاری دارم انجام بدم.
م: گفتی دانشگاه دارم کار میکنم.
اکبری: گفتم دانشگاه آزاد کار میکنم، دفترمون هم پاسدارانه.
ا: چه سالیه؟
اکبری: سال 73. دیگه اون رو تحمل نکردم ولی از همون سال اول، همزمان یه کار دیگه هم میکردم اونم اینه که برادر منم اونموقع تو بازار مغازه داشت؛ من میرفتم از برادرم یه سری جنس میخریدم و بین مشتریهای پدرم که یه سری خواروبارفروش بودن توزیع میکردم. یه استِیشِن[18] داشتم باهاش دانشگاه میرفتم این کار رو هم میکردم. این مجموع پکیج کارهایی بوده که تو اون یکی دو سال انجام دادم و یه دفعه وارد کار تخصصی مهندسی صنایع شدم. یعنی فروشندگی، توزیع مواد غذایی بین یه سری مغازهدار و یه سری کار متفرقه کنار شغل پدرم و تو مغازهی پدرم.
ا: ولی واقعاً حالا چیزهایی که تو مهندسی صنایع خونده بودی استفاده میکردی؟
اکبری: به هیچ عنوان، ربطی نداشت. میخواستم جنس ببرم در مغازه بفروشم. به بقالها جنس فروختن خیلی سخته، یعنی اگه شما فروشندگی کنی میگی سلام میگه من دارم، میگی خُب چی داری؟ من هنوز نگفتم که چی میخوام بهت بفروش. خیلی سخت بود و خیلی هم بدحسابن یعنی جزء اقشار بدحساب جامعه که من خُب خیلی از دوستهام تو این شغلن ولی طفل معصومها خیلی بدحسابی میکردن اونموقع، الان شاید خوشحساب شدن. برای همین اون موقع هیچ ربطی نداشت، نه. هیچ ربطی نداشت.
ا: خُب بعدش چی شد؟ اولین کاری که واقعاً شروع کردی چی بود؟ غیر از حالا بازار و دانشگاه آزاد.
اکبری: خُب این در واقع دوتا کار که کاری بود که میخواستم صرفاً به خودم متکی باشم یعنی هزینهی پول تو جیبی رو از کسی نگیرم. بعد وارد صنایع دفاع شدم. یه کاری یکی از دوستام به من گفت آقا صنایع دفاع نیرو میگیره، ممکن هم هست اونجا چیه؟ طرح خدمت و از اینا. از اینجایی که صنایع هوایی قدس، که مهاجر و اینا رو میسازن، هواپیمای بدون سرنشین، یه چیزی حدود 8-7 ماه تا یه سال هم اونجا کار کردم و حقوق خوبی هم بهمون میدادن، فکر میکنم ساعتی 250-300 تومن بهمون میدادن سال 74، هنوز لیسانسمون هم نگرفته بودیم، یعنی ما سال سوم بود که اونجا بودیم. کار ایزو 9000[19] اونموقع میکردیم مثل خیلیها. خیلی جالب بود، بچههای پلیتکنیک[20] اونجا کار میکردن، اونا روی بهینهسازی کار میکردن با دکتر مرعشی ما هم یه گروه بودیم روی ایزو، من و سه چهار نفر دیگه که بعداً چندتاشون اومدن شدن هستهی آریانا. من هستهی اون گروه بودم به قول معروف. بعد به ما پیشنهاد هم دادن حتی که بمونیم برای خدمتمون ولی من حس کردم اگر من اونجا بمونم دیگه باید تا آخر عمرم همونجا بمونم.
ا: درسته
اکبری: و اومدم بیرن از اونجا.
ا: باهم اون گروهی که میگید بودید، همکلاسی بودین؟
اکبری: آره، اینجوری بود. نگاه کنید ما یه مجموعهای تو دانشگاه داشتیم تو دانشکده صنایع شریف به نام مجله صنایع. مجله صنایع یه مجله منتشر میکرد اما بیشتر یه نهاد بود و آقای دکتر اکبریجوکار که هم دوست منه و هم بالاخره حق استادی به گردن من داره، ایشون و یه عدهی دیگهای از ورودیهای 68 و 69 شریف، این رو راه انداختن. بعد هرکدوم از ماها یه مقطعی از زندگی تو این مجله کار کردیم؛ مثلاً من، آقای زواشکیانی، آقای هوشیار و دیگران، یه مقطع بودیم. من تو دانشکده مسئول واحد آموزش بودم تو مجله صنایع و اونموقع هم جزء اولین تجربههام بود به رغم اینکه تو دانشکده بود، من آموزش رو میفروختم با اینکه دانشکده هم خیلی مخالف بودش و شاید بگم اولین تجربهی فروختن من تو آموزش، تو دانشگاه بود.
{15:02}
ا: فروختن دقیقاً چی؟
اکبری: آموزش. یعنی من دورهی آتوکد[21] میذاشتم، میفروختم به دانشجوها. پولش، درآمدش به من نمیرسید، به مجله میرسید اما من مثلاً اونموقع یه دوره کلاس کنکور فوقلیسانس هم گذاشتم که بعد دیگه چون از این بیزنس خوشم نمیاومد هیچموقع سراغ کلاس کنکور نرفتم اما دوره آموزشی میذاشتم، مثلاً آموزش دِلفی[22] با بچهها میذاشتم. یه تیمی بودن که با من کار میکردن که بعداً چندتاشون شدن شریک من و اون مرکز آموزش که زیرمجموعهی مجله صنایع کار میکرد، من 5 نفر پرسُنل[23] داشتم یعنی 5 تا دانشجوی والِنتیر[24] بودن که با من کار میکردن که در واقع درآمدزایی خوبی هم داشت. خیلی برام جالب بود، من صف ایجاد میکردم، اولویتبندی میکردم برای اینکه مثلاً جذابیتش زیادتر شه، مثلاً از دانشکده مکانیک و اینا میاومدن اونجا، پول میدادن ثبتنام میکردن. خودم تعجب میکردم اینا چرا پول میدن ما ثبتنامشون کنیم. خُب این درسها که تو دانشگاه داره رایگان ارائه میشه ولی استقبال میکردن، ماهم پول میگرفتیم باهاش مجله چاپ میکردیم.
ا: خُب بعدش برگردیم روی وزارت دفاع، وزارت دفاع اومدین بیرون …
اکبری: وزارت دفاع اومدم بیرون و در واقع رفتم یه مدتی تو یکی از این پروژههایی که آقای ویسه توی سابکو راه انداخته بود برای بهسازی عملکرد ساپلایِرهاشون[25]. یه مدت کوتاهی اونجا کار کردم، از اونم اومدم بیرون. علاقهای نداشتم چون چیز تعطیلی بود کلاً. البته پروژه، پروژهی بسیار خوبی بود. من برای اون کار خیلی ارزش قائلم. اون کارگاهی که من رو فرستاده بودن خیلی کارگاه دشواری بود برای کار کردن. خیلی اتفاقی یه روز آگهی دیدم تو روزنامه و زده بود که مهندس صنایع میخوایم؛ کیفیت، ایزو 9000، فوقلیسانس و دارای مدرک فلان فلان، منم تقریبا هیچ کدومش رو نداشتم یعنی دانشجوی فوقلیسانس بودم، فوقلیسانس نداشتم، گواهینامه هم هیچی نداشتم. رفتم مصاحبه کردم توی خیابون فکر کنم کوه نور بود، کوه نور یا همون سمت تخت طاووس و اینا. بعد شرکته زده بود سروی گاز. رفتم مصاحبه کردم و دیدم هیچیش رو ندارم، یه تست[26] خیلی سختی هم گرفتن اونجا، تست گرفتن از ما. من گفتم حالا که اینا ما رو نمیگیرن بذار لااقل ما حقوق بالا بزنیم بگیم که اگه نگرفتن لااقل حرصمون نگیره. مثلاً حقوق اونموقع بود 400 تومن، زدم ساعتی 800 تومن حقوق درخواستی. رفتم تو اتاق یه آقایی بود خیلی هم بداخلاق بود. با من مصاحبه کرد و صحبت سر این شد که رسید به شریف، گفت منم مکانیک شریفم و بعد مجله و همهی اینا، اصلاً یادش رفت مصاحبه کنه و گفت شما تاییدی.
م: فامیل دراومده عملاً.
اکبری: اون آقا الان حق معلمی به گردن من داره و جزء نزدیکترین دوستهای زندگیمه که همین امروز صبح هم باهاش صحبت کردم، آقای مهندس شهریار خاشع. کسی بود که خودش ورودی 53 مکانیک شریف بود و اون شرکت هم بوتان[27] بود. یعنی من نمیدونستم اونجا بوتانه و ما در اوج ناامیدی مصاحبه کردیم. اومدم رفتم به اون دوستم آقای آشتیانی گفتم حمید یه جا رفتم مصاحبه گیر آوردم، اصلاً چونه نزد. تو بزن ساعتی هزار تومن. حمید هم زد هزار تومن گرفتش، بعد تا دوسال 200 تومن نامرد از من بیشتر میگرفت.
ا: تقسیم میکردین دیگه.
اکبری: آره، اصلاً. گفتم بابا حالا ما یه اشتباهی کردیم، بیاین حقوق ما دوتا رو برابر کنید، ما دوتا یه جوره تحصیلاتمون و اینا ولی خیلی جالب بود. بوتان رفتن و مأنوس شدن با اون فضا، به ویژه شخص آقای مهندس محسن خلیلی، یه مقطعی از زندگی بود که یه مقدار پنجرههای بزرگتری رو جلوی من باز کرد؛ یعنی یه فرصتی بود که، من همیشه عکس آقای خلیلی تو دفتر کارم هست، خیلیها فکر میکنن ایشون پدر من هستن و واقعاً حق پدری به گردن من دارن. من 5 سال تو بوتان بودم اما تو این فاصله هم یه سری کارها کردم که حالا کمکم میگم.
م: تو بوتان چیکار میکردین؟
اکبری: کارشناس ایزو 9000 بودیم. بعد ایزو 9000 رو که گرفتیم، دفتر برنامهریزی استراتژیک[28] راه انداختیم. بعد چون علاقه به ساعت زدن هم نداشتیم هم به ما گفتن که، آقای خلیلی گفته بود به اینا اجازه بدید که اختیارشون دست خودشون باشه، هر موقع خواستن بیان برن. بعد منم 6-5 نفر هم استخدام کردم و یه دفتر واحدی راه انداختم برای این، بعد هم با اون مدیر مستقیمم به اختلاف خوردم و دیگه اومدم بیرون.
م: جالبه! من منتظر بودم کار به بوتان برسه چون فکر میکنم خیلی از دوستان مشترک ما بوتان بودن و به نظرم خیلی همیشه جای عجیبی میاومده.
اکبری: بله
م: یه مجموعهای که کار صنعتی داره میکنه، شاید یه مقداری مثلاً جنس کارش سنتی هم باشه، نیروهایی توش کار کردن که بعداً هر وقت، اغلب آدمهایی که توی بوتان کار کردن اومدن بیرون رو من دیدم یا اونهایی که من میشناسم، واقعاً منشأ تحول بودن.
{20:00}
اکبری: فرهنگ سازمانی[29] بوتان، بوتان یه مجموعهی از چندتا شرکته، یعنی ما یه صنعتی بوتان داریم که خیلیها اشتباه میگیرن، ما همیشه میگفتیم اونجا آلمان غربیه، چون اونا مدرنتر بودن و در واقع آبگرمکن تولید میکردن و بعد مثلاً تجهیزات دیگه، یه بوتانگاز داریم که ما آلمان شرقی بودیم که کپسول گاز تولید میکردیم و اینها، تولید نمیکردیم، کپسول گاز پر میشد، سروی گاز شرکتی بود که کپسول رو تولید میکرد. اما درکل این شرکتها توسط خانوادهی آقای خلیلی تاسیس شده بود که آقای محسن خلیلی خودش الکترومکانیک دانشگاه تهران خونده بود، البته ایشون متولد 1308هستن، یعنی از پدر بنده هم ایشون بزرگتر هستن و خُب ایشون کسی بود که به اتفاق پدرشون این مجموعه رو راه انداخته بودن؛ بعداً اینا تبدیل به یه سری شرکت شده بود.
م: بسیار عالی.
ا: خُب بعد از بوتان چی شد؟ تا اینجا یعنی کارمندی بود دیگه زندگی، درسته؟
اکبری: بله. منتها تو این فاصله، یعنی تو این فاصله اتفاقی که افتاد، من هیج موقع کارمند ساعتزن نبودم، کارمند خوبی نبودم واقعاً، یعنی سختم بود بخوام به یک نظمی دربیام. تو این فاصله، من کاری که انجام دادم مثلاً سال اگه اشتباه نکنم سال 76 من اومدم به اتفاق یه سری از بچههای دانشگاههای دیگه از جمله آقای شجاعی و آقای کریمی که میبینید ما باهم ارتباط داریم، ما اومدیم یه سری جلسه گذاشتیم و گفتیم خُب شما، اونا یه مجله داشتن علموصنعت، آقای فصیحی، فرهنگ فصیحی، اونا یه مجله داشتن به نام روش توی پلیتکنیک، ما هم مجله صنایع رو داشتیم.
م: کدوم آقای شجاعیه؟
اکبری: سید علیرضا که معاون وزیر صنایع بودن یه مدتی.
م: آقای کریمی هم که محمود کریمی.
اکبری: محمود کریمی. ما 4 نفر با همدیگه یه جلسه گذاشتیم و گفتیم خُب چرا انجمن مهندسی صنایع وجود نداره و در واقع من تازه تو اون جمع مسنتر از باقی بودم و به اتفاق همدیگه و با محوریت آقای شجاعی، یعنی آقای شجاعی نفر اصلی بود، انجمن مهندسی صنایع رو تاسیس کردیم که رفتیم شروع کردیم یکی یکی از مثلاً استادها رو آوردیم و اینها؛ و من تو انجمن صنایع باز تو هیئت مدیره بودم چون باید فوقلیسانس داشتی تا میتونستی. من اولین نفری بودم که فوقلیسانس گرفتم، کاندیدا[30] شدم، رفتم هیئت مدیره و مسئولیتم باز تو انجمن چی بود؟ کار آموزش و سمینارها؛ یعنی اون موضوعی که بعداً تو آریانا انجام شد. من تو فاصلهی سال 76 تا 80، داشتم به امروز فکر میکردم، زندگی بسیار شلوغی داشتم یعنی من پروژهی مشاورهای برمیداشتم، کار انجمن رو انجام میدادم، توی بوتان کار میکردم و در واقع آموزش میدادم که اون گروهی که بعداً شدن آریانا، یعنی آقای آشتیانی، آقای پورسعیدی که البته الان استرالیا هستن و آقای اسدی، البته آقای اسدی اونموقع کمتر بودن، ما به اتفاق هم اسم خودمون رو گذاشته بودیم گروه آیکیواِس[31]، چون یه گروهی بود به نام آیجیاِس که برای آقای مهندس انتصاریان بود، من خیلی دوستش داشتم اون شرکته رو، ما گذاشته بودیم ایران کوآلیتی اِسپِشیالیستس، یه همچین چیزی مثلاً. و ما دو سه سال هم با اون اسم کار میکردیم. یعنی من الان به رزومهی[32] خودم بین سال 76 تا 80 نگاه میکنم خیلی سالهای پری بود، یعنی مثلاً پر و خالی؛ یعنی پر به لحاظ حجم و تعدد کار، خالی به لحاظ اینکه خُب آدم که نمیتونه 10 تا کار رو انجام بده، حتماً اسم من 10 جا بوده اما …
ا: تمرکز نداشتی.
اکبری: تمرکز نداشتم، بله. این اتفاقها بود تا سال 80 که یه اتفاق بزرگ تو زندگی من، چندتا اتفاق بزرگ تو زندگی من افتاد. ادامه بدم؟
م: آره، چرا که نه.
اکبری: نگاه کنید من سال 79 یه کنفرانسی برگزار کردم به نام کنفرانس مهندسی صنایع که ما اونموقع برای اولین بار سالن اجلاس سران رو از آقای خاتمی گرفتیم، یه دوستی داشتم خانم دردانه داوری که ایشون هم الان آمریکائه، اونجا در واقع داره تحصیلاتش رو انجام میده، ایشون بسیار آدم پیگیریه، واقعاً واقعاً آدم پیگیریه. ایشون رفت انقدر آویزون شد تا سالن رو مفتی گرفت از آقای خاتمی و ما یه کنفرانس اونجا گذاشتیم، حدود 1500 نفر ثبتنام و پولی و کلی درآمد، مثلاً رفتیم اسپانسر گرفتیم و کلی کار کردیم و یادمه مثلاً اونموقع شاید بگم 200 میلیون، 300 میلیون هم درآمد برای انجمن مهندسی صنایع، عددها رو مطمئن نیستم …
ا: اوکیه.
اکبری: ایجاد شد اما همین موجب اختلافهایی تو انجمن شد.
م: عجب!
{24:59}
اکبری: گفتن آقا مثلاً چرا بچههای تیم اجرایی کروات زدن؟ چرا سرود ای ایران رو پخش کردید؟ چرا اینکار رو کردید؟ با اینکه تمام بچهها هم والنتیر بودن یعنی اون پول تبدیل شد به، مثلاً رفتیم از شرکت زیراکس[33] یه سری ماشینآلات چاپ گرفتیم برای دانشکده صنایع شریف. دبیر کنفرانس هم آقای دکتر مدرس بود، آقای دکتر مدرس یزدی که …
ا: استاد شریف …
اکبری: استاد دانشگاه صنایع هستن. شریف دوتا دکتر مدرس دارن، بله. و خُب دیگه این اتفاقهایی که تو انجمن صنایع افتاد باعث شد من کلاً با فعالیت انجمن قهر بکنم. آمدم بیرون. من چِکهای پدرم رو داده بودم، اون موقع چک نداشتم هنوز، چون سربازی نرفته بودم، من برای برگزاری کنفرانس، چکهای پدرم رو داده بودم اما پولها رفته بود تو حساب انجمن و اونا پول روو نمیدادن که ما چکها رو …
م: پاس[34] کنید.
اکبری: پاس کنیم. خلاصه ما با هر دردسری بود، خدا حفظش کنه آقای دکتر فریداعلم رو که استاد پلیتکنیک بودن، با دکتر مدرس گفتن آقا هرچی اکبری میگه این انجام داده، اینکه چیزی نیست. ما چِکها رو پاس کردیم و دیگه دور کار انجمن رو خط کشیدیم، آمدیم بیرون.
م: این انجمن یه کاری بود در کنار بوتان، یعنی کماکان فولتایم[35] بوتان بودی؟
اکبری: بله، انجمن یه کار اجتماعی بود. من تو هیئت مدیرهش بودم، رفتم بهشون پیشنهاد دادم خُب این انجمنه، کنفرانس هم برگزار کنیم و این کار رو انجام بدیم. که اصلاً موجب یه سری سوءتفاهم و کدورت و اینا شد که دیگه عملاً اون اتفاق سال 80 افتاد.
م: خُب ادامه چی شد؟
اکبری: ادامه …
م: ما دست به چونه نشستیم.
ا: آره تازه داره هیجانانگیز میشه.
اکبری: نگاه کنید یه چیزی که من خیلی تردید داشتم راجع بهش بگم؛ من از بوتان که آمدم بیرون، یادمه با مدیر مستقیمم خیلی اختلاف داشتیم چون با زیرمجموعهی من میرفت مستقیم ارتباط میگرفت. آقای اسدی و آقای آشتیانی و اینا با من کار میکردن، البته آقای آشتیانی مستقل بود، آقای اسدی و آقای دکتر نورعلیزاده و اینا که مثلاً تو اون دورهی شما بودن. من کلاً یه عادتی داشتم، یه واحد رو که میدادن میگفتم این واحده میتونه گندهتر از کل سازمان شه؛ برای همین همون سال رفتم از آقای دکتر مشایخی خواهش کردم که بیان بوتان مشورت بدن و ارتباطم با آقای دکتر مشایخی و اینا هم تو انجمن صنایع شد، چون من اصلاً شاگرد دکتر مشایخی نبودم، وقتی که ایشون از فرصت مطالعاتی برگشت، موقعی که من دانشجو بودم ایشون فرصت مطالعاتی بود، وقتی که ایشون برگشت من درس سیستم داینامیک رو با ایشون برداشتم. بعد دیگه به واسطهی انجمن با همدیگه یه رابطهی از طرف من دوستی و از طرف ایشون استاد شاگردی باهم پیدا کردیم تا امروز. سال 79 دیگه من باز دوباره یه بار صحبتی شد با آقای خلیلی، پیش آقای خلیلی زیاد میرفتم، یه منشی خیلی بدقلقی هم ایشون داشت، هنوزم داره، خانم قاسمی. که خیلی هم دوسش دارم خانم قاسمی رو ولی خیلی بدقلقه یعنی گذاشتنش اینجا که کسی نره پیش آقای خلیلی. منم هر موقع ایشون میرفت پا میشدم میرفتم طبقهی پنجم، چون آقای خلیلی تا دیروقت سرکار بود، حالا غیر از این ایام که به خاطر کرونا ایشون منزل هستن، ولی همیشه ایشون تا ساعت 10 شب …
م: هنوز ایشون داره کار میکنه؟
اکبری: ایشون هنوز کار میکنه.
م: ماشالله
اکبری: و منم میرفتم پیش آقای خلیلی. بعد خیلی دستنوشتهها و این چیزها ازشون دارم هنوز. بعد یه بار گفتم آره اینجوریه، فلانی اذیت میکنه و اینا، میخوام برم. گفت حسین توام که همش حرف میزنی. میخوای کار راه بندازی برو راه بنداز دیگه. این جمله هنوز توی ذهن من هست که ما گویا جرأت نداشتیم. اون گروه آیکیواِس هم که بهتون گفتم، شاید یه مقداری این صحبتهای من تو هم تو هم بیُفته، خودمم دارم …
ا: نه دیگه صاف میشه آخرش.
اکبری: اون گروه آیکیواِس هم که گفتم، یه مقطعی ما اومدیم با همدیگه شرکت بزنیم. بعد من دیدم همه کار رو کردیم، تقسیم کار و اینا، همه نگاه کردن که من مدیرعامل شم. منم گفتم من نیستم. یعنی شاید جرأت نکردم یا شاید نخواستم. بعد اونا گفتن خُب ما هم نیستیم. برای همین گروه آیکیواِس هم چی شد؟ هیچکس نپذیرفت که بیاد مدیرعامل شه و اینا.
(موسیقی)
{30:00}
اکبری: سال 80 یه سال مهم بود تو زندگی من و اگر من کامل نگم ماجرا رو شاید کار خوبی نکرده باشم. من سال 80 یه بیماری شدید گرفتم و همون مقطع اتفاقاً یادمه یه روز توی پارک با آقای آشتیانی صحبت کرده بودیم، من جراحی کردم و خُب خیلی نگران بودم برای سلامتیم، با آقای آشتیانی صحبت کردیم گفت حسین تو که داری میمیری بیا شرکت رو بزنیم لااقل، عین این جمله رو به من گفت حالا …
م: چه رفیقهای خوبیان.
اکبری: شما آقای آشتیانی رو میشناسی؟
م: بله بله میشناسمشون.
اکبری: مثل برادرن برای من، یعنی خیلی هم باهم شبیه بودیم اون موقع، الان ایشون یه مقداری موهاش ریخته یه مقداری متفاوت شدیم ولی درحدی ما تو بوتان که باهم کار میکردیم، یکی از بچههای صنایع 53 شریف هم اونجا بود، مدیر حمل و نقل بود، بعد از یه مدت ما دوتا رو دید تو راهپله گفت شما دو نفرید؟ من الان یه ساله فکر میکنم شما یه نفرید. گفتم نه ما دو نفریم، جفتمون شبیه همدیگه بودیم. حمید گفتش که حسین تو که داری میمیری بیا شرکت رو بزنیم. گفتم باشه و در واقع گفت تو راه بنداز شرکت رو منم مثلاً یه سال دیگه از بوتان میام بیرون، اون موقع حمید و مجتبی بوتان بودن و ما گفتیم شرکت رو بزنیم. ما شرکت رو شروع کردیم یه شرکت ثبت کردیم، دفتر گرفتیم تو خیابون بخارست به نام گروه پژوهشی صنعتی آریانا، یه اسم خیلی طولانی، هیچموقع هم اصلاً دکتر مشایخی نتونست این اسم رو یه بار کامل بگه چون اسم ما خیلی بدقلق بود.
م: طولانی
اکبری: و شرکت رو تاسیس کردیم و من شدم مدیرعامل و نمیدونستیم هم باید چیکار کنیم، ذهنمون این بود که بریم کار مشاورهی مدیریت[36] بکنیم.
ا: کیا بودین؟ شما و آقای آشتیانی و؟
اکبری: هرکی دم دست بود. یعنی یکی از کارهای عجیب من این بود که من انگار فراخوان دادم برای شرکت سهامی عام. 10 نفر شریک بودیم.
ا: 10 نفر؟!
اکبری: بله.
م: کیا بودین؟
اکبری: من در واقع مدیرعامل بودم، شاید میترسیدیم تنها کار کنیم. من مدیرعامل بودم، آقای اسدی، آقای حمید آشتیانی، آقای هژیر رحمانداد که الان اِمآیتیـه[37]، آقای علی زواشکیانی، یعنی دو نفری که اصلاً ایران نبودن رو ما شریک کردیم. علی زواشکیانی که اونموقع داشت میرفت تورنتو[38] درس بخونه، آقای علیرضا کیانمهر، آقای مهدی کیانمهر که استاد شریف بودن و الان رفته آمریکا، آقای حمید اسلامیان و …
م: عجب!
اکبری: همین، واقعاً خیلی عجیب بودش که ما یه همچین کار عجیبی انجام دادیم. ما شریک شدیم و گفتیم خُب این کار رو میکنیم و هرکی یه گوشهی کار رو بگیره. بعد از یه مدت دیدیم هرجا ما پروپوزال[39] میدیم اصلاً هیشکی به ما کار نمیده که، ما مثلاً تازه 8-27 سالمونه، کسی کار مشاوره نمیده به ما که ما هم انجام بدیم و اینا. ما هم کلاً عادت داشتیم کار گرون انجام بدیم یعنی دوست نداشتیم کار ارزون انجام بدیم، بنابراین بعد از یه مدت دیدیم اصلاً نمیشه، اینجا روزی یه نصف پیت حلبی آدمها پنیر میخورن و نون میخورن، هیچ اتفاقی نمیافته.
ا: پولشم درنمیاد.
اکبری: بعد گفتیم خُب ما که مشاوره نمیدن بهمون، بریم کار اجرایی بکنیم، بریم کنفرانس برگزار بکنیم، این رو بلدیم. بعد رفتیم سراغ کنفرانس برگزار کردن با یه دوستی، انجمن آرانددی[40] میخواست کنفرانس برگزار کنه، انجمن جامعه تحقیق و توسعه ایران، ما رفتیم گفتیم آقا ما کار شما رو انجام میدیم؛ کنفرانس بلدیم برگزار کنیم، این رو انجام میدیم و شما به ما پول بدید یه درصدی هم از اسپانسرشیپها[41] بدید. که ما رفتیم اولین کارمون عملاً این شد که بریم برای دیگران کنفرانس برگزار کنیم. کار دوممون هم این شد که آقای دکتر مدرس که استادمون بودن و ما باهاشون کار کرده بودیم تو کنفرانس، ایشون خانومشون یه شرکت داشتن، شرکت پخش به نام کِیلا.
ا: کِیلا.
اکبری: خانم گرامی، خُب به منم خیلی محبت داشتن گفتش خُب باشه شما بیاید اینجا فرایندهای اینجا رو بهسازی کنید. یعنی ما یه لشکر آدم، یه دفتر 130 متری تو بخارست، بعد هیچی. بعد به واسطهی یه کار دیگهای تو وزارت خارجه به ما دادن و یه کاری تو شهرداری. کار وزارت خارجه و کار شهرداری باعث شد ما یه دفعه کارمون رو توسعه بدیم، مثلاً رفتیم حامد قدوسی و اینا رو آوردیم تو شرکت آریانا، مهدی برکچیان، گفتیم بریم روی حوزهی مثلاً ناحیه محوری، اونموقع مدیریت شهری؛ مثل تاکسی زردها که هرچی به مسیرش میخوره میره طرف. ما گفتیم ما از این هفته متخصص ناحیه محوری، مدیریت شهری هستیم. اون کسی که توی شهرداری بود یعنی تو فاصلهی زمانی 6 ماه، دوتا کار اصلی انجام دادیم، سه چهار تا کار فِیک[42] به ما خورد. اون کسی که تو شهرداری بود و کسی که تو وزارت خارجه بود یه نفر بود که این آدم کار رو که ما انجام دادیم رفت کنار، زمانی که آقای ملک مدنی رو عزلش کردن و پول ما رو ندادن، نه تو شهرداری، نه تو وزارت خارجه.
{35:06}
ا: قرارداد و اینا داشتین و همه چی؟
اکبری: بله، قرارداد هم داشتیم و ما مجبور شدیم پول بچهها رو بدیم. یعنی ما رفتیم گفتیم به این بچهها بیاید اینجا کار کنید، باید پولشون رو بدیم دیگه، نمیتونیم. این اتفاق باعث شد که ما دفتر 130 متری بخارست رو تعطیل کنیم، بیایم یه دفتر 90 متری بگیریم، همه پرسنل نمیدونم آفتاب و لگن 7 دست یعنی مثلاً شرکتی که هنوز کار نداره آبدارچی داشت و منشی داشت و اینا رو همه رو رد کردیم؛ من موندم و یه منشی و بعد مثلاً دیگه همین شرکت کاملاً …
م: جمع شد.
اکبری: جمع و جور شد و البته دو سه سال پیگیری کردم تا آخر سر یه تعهدنامه شهرداری گرفت که اگه دیگه پیگیری نکنی یک سوم پولت رو بهت میدیم، یعنی کسی تا حالا نتونسته پول من رو بخوره، غیر از یه نفر تو قزوین که در واقع یه پروژهی گردشگری بود، پولم رو خورد ولی من این ویژگی رو از بچگی داشتم یعنی وصول مطالبات مغازهی پدرم با من بود. کسی نمیتونست از زیر بار اون فرار کنه. انقدر رفتم شهرداری اومدم، همین آقای احمدینژاد شده بود شهردار تهران، ما دیگه هر هفته میرفتیم بازدیدهای چیز، ما رو تو همهی مناطق میدید، پول ما رو بده، پول ما رو بده و دیگه انقدر چیز شد در نهایت یکی از مدیرکل مالیشون گفت اگر تعهد بدی دیگه نیای، از 30 میلیون 7 میلیون بهت میدم. منم تعهد دادم دیگه من نمیام، 7 میلیونم رو گرفتم.
م: چقدر ضرر کردین اون موقع؟
اکبری: تقریباً 30 میلیون تومن ما هزینه کرده بودیم.
م: آهان یعنی کل پولی که میخواستین بگیرین هزینه نیروی انسانی شده بود.
اکبری: هزینه کرده بودیم، کلی میز خریده بودیم، کامپیوتر، ساده بازیهایی که این حرف دولتیها رو باور میکنن، بچه بودیم دیگه، فکر میکردیم جدی هستن، نگو اصلاً سرکار بودیم کلاً. خلاصه اون اتفاق افتاد و من تو همون فاصله رفتم کانادا یعنی تقریباً این اتفاق باعث شد من بیخیال آریانا شم. گفتم برم کانادا، اون سال یه گردهمایی شریف بود، منم پرونده مهاجرتم رو درست کرده بودم، ازدواج هم نکرده بودم، گفتم میرم کانادا اگه بشه یه پذیرش هم میگیرم و وایمیستم درسم رو میخونم و آریانا هم که نشد دیگه. یعنی آریانا عملاً دیدیم به مشکل خوردیم. رفتم کانادا تو کانادا بیماری من برگشت، عود کرد و من برگشتم ایران. دیگه درس، ادامه تحصیل و اینا، کلاً از زندگیم خارج شد و وقتی برگشتم ایران تا یکسال هم من تحت درمان بودم، هی میرفتم بیمارستان و میاومدم و اینا، که آقای اسدی و اینا هم تو اون فاصله، در واقع من رفته بودم پیش دکتر گفته بودم من نمیتونم کار کنم، من همش یا خونهم یا بیمارستانم، مثلاً هر سه هفته یه بار شرکتم. گفت نه خودت مدیرعامل باش، ما که کاری نداریم. حالا خیلی ملاحظهی حال روحی من رو کردن و گفتن حالا بذار این باشه لااقل این تو این فضای فشار روانی، این اتفاق روش سوار نشه.
م: آریانا بود اون موقع؟
اکبری: آریانا بود ولی هایبِرنِیت[43] بود یعنی کاری عملاً نمیکرد. ما اومدیم شروع کردیم و گفتیم خُب حالا که اینجوریه، ما به درد کار گرفتن نمیخوریم؛ خودمون کار تعریف کنیم. یعنی من اون مقطع به این نتیجه رسیدم، من بلد نیستم برم تو مناقصه، من باید یه کاری رو تعریف کنم و برم براش منابع ایجاد کنم، تاسیس کنم. گفتم خُب من به جای اینکه برم آموزش بفروشم، مشاوره بفروشم، میرم کنفرانس راه میندازم دیگران رو ثبتنام میکنم. چون کنفرانس هم یه بار کار کرده بودم. یه طرحی نوشتم به آقای دکتر مشایخی دادم گفتم آقا من کنفرانس مدیریت میتونم برگزار کنم، اینجوری. یه سال کشید هی میرفت میاومد، چون دکتر مشایخی هم اونموقع تازه دانشکده رو تاسیس کرده بود، منم سرکلاسهای دورهی اول اِمبیاِی[44] رفتم، همینجوری رفتم نشستم و بعد از یکسال و نیم فکر میکنم توی 82 بود یا 83 بود، ما اولین کنفرانس مدیریت رو راه انداختیم. سال 82 بود. که خُب یهدفعه شد هزار نفر ثبتنام و خیلی هم گرون، ما کلاً گرون بودیم. ما الان هم …
م: استراتژی[45] این بوده.
اکبری: اصلاً از روز اول.
ا: خوبه دیگه، هم گرون، هم وصول میکنید.
م: در کنار توان وصول مطالبه، این گرونه معنی میده.
اکبری: ببین، من اعتقادم این بود که هیچموقع نمیتونم، الان هم نمیتونم، حتی تو شیلا هم نمیتونم. من میگم هیچ رازی در کار نیست؛ اگر میخوای آموزش خوب بدی باید آدم باسواد بیاری، آدم باسواد گرونه.
م: درسته.
{39:32}
اکبری: اگر میخوای کتاب خوب چاپ کنی باید کاغذ خوب چاپ کنی، طراح خوب. اگر بخوای پیتزای خوبم بدی باید پنیر خوب بدی، گوشت خوب بدی. بنابراین من که نمیتونم، من اصلاً بلد نیستم رقابت قیمتی کنم، چون رقابت قیمتی باید از سر و تهش بزنم، بنز نیستم ولی من همیشه دوست دارم تویوتا باشم، دیگه کمتر از تویوتا نمیخوام باشم دیگه، یعنی تو اون لِول[46] کیفیت رو بدم تو کارم. اتفاقی که افتاد، بنابراین اون اتفاق یه دفعه ما اصلاً امیدوار شدیم، پس میشه کار کرد مثلاً اون موقع یه دفعه 200 میلیون تومن درآمد برامون ایجاد شد. همون رو ما سریع داپلیکِیت[47] کردیم، من آریانا رو هیچموقع نمیگم من بنیانگذارش هستم با اینکه من اومدم از بوتان بیرون و دوستام یه سال بعد اومدن، اما به واسطهی اون تجربه، هیچموقع واقعاً روم نمیشه بگم من بنیانگذارم[48]. من همبنیانگذار[49] آریانام. من و مجتبی و حمید و دیگران، اون تیمی که به هم اعتماد کردیم و ظرف یه سال هم اون 10 نفر شدن 5 نفر، یعنی 5 نفر تسویه کردیم و گفتیم آقا مثلاً هژیر جان نمیای؟ رفیق مایی ولی تسویه کنیم. هژیر جزء آدمهاییه که من عاشقشم، یعنی جزء آدمهای خیلی فرهیختهست. یکی دو نفر دیگه هم جدا شدن، شدیم 5 نفر. بعد دیدیم 5 نفر هم ماها هرکدوم خُب ادعا داشتیم، زیر بلیت همدیگه نمیرفتیم، یعنی آقای اسدی، یعنی ماها خیلی کَلکَل داشتیم چون تحصیلاتمون شبیه هم بود، سابقه کار هم شبیه هم بود. برای همین گفتیم بهتر اینه که هر کسی بره برای خودش یه اِسبییو[50] داشته باشه. برای همین چیکار کردیم اول از همه دیدیم آقای آشتیانی از همه بد بدنتره. گفتیم بابا تو یکی برو واسه خودت. یعنی حمید جزء باسوادترین مهندسهای صنایعی که من دیدم و عاشقشم. گفتیم حمید جون نوکرتیم، تو توی هیچ نظمی نمیگُنجی. اول گفتیم تو برو یه دفتر جدا بگیر اصلاً، اولین کاری که کردیم شرکت مشاوره مدیریت آریانا رو جدا ثبت کردیم، گفتیم این اختیارش دست شما داداش. بعد آمدیم آقای اسدی هم خُب اونم یه بد بدنیهای خاص خودش رو داشت، گفتیم داداش من کنفرانس مدیریت رو برگزار میکنم، توام برو یه دونه واسه خودت راه بنداز. مجتبی هم رفت کنفرانس مدیریت پروژه رو راه انداخت. اینجوری به همدیگه گیر نمیدادیم و گفتیم هرکی بره زمین خودش، یعنی عملاً اون استقلاله شکل گرفتش. اما مثلاً انتشاراتی که میخواستیم راه بندازیم، اولین کتاب رو مثلاً من کار کردم، من با دُردانه داوری کتاب مدیریت خصوصیسازی رو ترجمه کرده بودیم که منم بخش کمیش رو ترجمه کردم، زبان دردانه خیلی بهتر از من بود و اون کتاب رو اومدیم به اسم آریانا چاپ کردیم. این شد مقدمه انتشارات آریانا.
ا: آریاناقلم[51].
اکبری: بله، که بعد یکی از دوستهای دورهی دبیرستانمون که برق شریف خونده بود، به نام آقای سلطانی، به جمع ما اضافه شد، مسعود سلطانی، اونم موجود و جانور عجیبیه، دیوانهایه! من از راهنمایی خونهی اینا میرفتم یعنی من کتاب خوندن رو مدیون مسعود و داداشش هستم. خونهشون میرفتم دورتا دور پر از کتاب بود و من عاشق این خونه بودم. مسعود، برق شریف قبول شد، برق کنترل، ول کرد رفت جامعهشناسی خوند و بعد اومد پیش ما کار مدیریتی کردن. یعنی اصلاً مسیر زندگیش عوض شد، واقعاًجزء آدمهای نابغهست. با مسعود شروع کردیم انتشارات رو راه انداختیم. پس فعلاً شد انتشارات ومدیریت پروژه. همون زمان مجید فراهانی ، که ورودی 71 دانشگاه بود ولی ما تو دانشگاه هم باهم دوست بودیم و الان شورای شهره.
م: درسته.
اکبری: مجید هم اومد گفتش که کار آموزشی بکنیم. ما هم چون علی تورنتو بود …
م: علی زواشکیانی
اکبری: آره، گفتیم ما چیکار بکنیم، از طریق دانشگاه تورنتو یه مرکز آموزشهای کوتاهمدت داشت، دوتا آموزش خیلی گرون اینا داشتن، یکی پیاِمباک[52] بود، یکی هم فیزیکال اَسِت مَنِیجمنت[53] بود.
ا: دوتا چیز بیربط هم بوده.
اکبری: آره دیگه، ما هرچی بار میخورد میبردیم. بعد آمدیم، ما هر روز هم میرفتیم تو جلسه میشدیم متخصص اون موضوع. حالا من پروژههای مشاوره رو بهتون بگم چهجوریه، بعد ما عذاب وجدان داشتیم سر این. خلاصه این دوتا آموزش خیلی گرون بود هیچکس جرأت نمیکرد برگزار کنه، ما گفتیم میایم برگزار میکنیم. مثلاً یادمه سال ،82 دفتر ما تو شریعتی بود، 82 یا 83، ده میلیون تومن اگر اشتباه نکنم پول میگرفتیم از ملت واسه آموزش مدیریت پروژه.
م: ده میلیون تومن؟
اکبری: ده میلیون تومن اون سال، که در واقع خُب اولین بار بود تو ایران که آموزشهای در واقع مدیریت پروژه به این شکل انجام میشد.
م: استاد از کجا میآوردین؟
اکبری: کانادا.
م: کانادا.
اکبری: همش از کانادا.
م: میاومد ایران و …
{44:18}
اکبری: آره، همین راهبران و پتروشیمی و اینا بود، بعد اون تبدیل به کنفرانس شد، ما سالی 60-50 تا خارجی میآوردیم که بعدها اینا هم برامون یه سری حاشیه ایجاد کرد. خلاصه که علی زحمت اینا رو میکشید، یعنی علی توی آریانا بود اما ساید[54] خارجی ما رو علی زحمت میکشیدش. ما هم اینجا دوره میذاشتیم. پس شرکت مدیریت پروژه، موسسه مدیریت پروژه آریانا توسط مجید فراهانی با یه باری که خورد تو حوزهی مدیریت پروژه زاییده شد؛ که ما هرجا میرفتیم میگفتیم ما یه میکروگروپایم[55] با چندتا نانوکمپانی[56] یعنی اینا هی شکل گرفته بودن و اینا. همون زمان برای اینکه بیکار نباشیم هرکاری میگفتن هم میکردیم، مثلاً ما همون زمان کار اجرایی هم میکردیم. مثلاً دانشگاه شریف میخواست نمایشگاه کارآفرینان[57] بذاره به ما گفت، ما گفتیم انجام میدیم، اینا منتها تقدم و تأخر زمانیهاش رو بعضی موقعها ممکنه من الان حضور ذهن نداشته باشم. من تقریباً یه 30 سالی هست دفترچه خاطرات دارم ولی برای امروز نرفتم ببینم اینا رو از تو دفترچه خاطرات دربیارم. یادمه مثلاً بچهها میاومدن غرفهی ما میگفتن شما کار عروسی و عزا هم میکنید؟ ما میگفتیم از اون کار سنت هم اگر شما داشته باشید، جشنش رو ما برگزار میکنیم. یعنی در این حد حتی دوستهای نزدیکمون ما رو به واسطهی تعدد کارمون تمسخر میکردن. یه اتفاقی که یادم رفت بگم، من این خیلی برام مهمه، من سال 80 که میخواستم آریانا رو تاسیس کنم، کل سرمایهمون 8 میلیون بود، بعد رفتم 400 هزار تومن دادم یه گرافیست درجه یک گیر آوردم، آقای مسعود نجابتی، گفتم میخوام یه آرمی بزنی برای آریانا که این کنار دانشگاه شریف که میخوره هیچی از اون کم نداشته باشه. یعنی من 400 هزار تومن از 8 میلیون تومن پولم رو دادم طراحی آرم.
م: و همین لوگویی هست[58] که الان …
اکبری: همین لوگوی آریانا. یعنی این از اون چیزهایی بود که، من برام خیلی مهم بود که هویت برند من، هویت دانشی باشه. چون من تیم خودمون رو تیم باسوادی میدونستم، یعنی تیم سطحی نمیدونستم؛ منتها حس میکردم ما کشف نشدیم هنوز، شاید یه روزی ما رو کشف کنن؛ ما تدریس میکردیم بعد از اون زمان خودمونم مجبور بودیم، یادمه اولین کنفرانس آرانددی رو که گذاشتیم، طرف از چاپخونه این کارتهای کنفرانس رو کات[59] نکرده بود فرستاده بود، حالا ما هم صبح کار داشتیم، هی با کاتر[60] میبریدیم، کارت سینه بود اونموقع دیگه …
م: دقیقاً
اکبری: … نمیبرید. نصف شب من و مجتبی رفتیم یه کارگاه تریکوبافی تو خیابون جمهوری، اینا رو برش بدیم، نشد. از اونجا رفتیم یه چاپخونه، وجداناً مجتبی یادشه، ساعت 4 صبح به طرف تو چاپخونه یه چیزی دادیم که اینا رو کات کنه. یعنی ما درسمون رو خونده بودیم، نسبتاً خوب درس خونده بودیم، تدریس میکردیم تو یه شرکت خوب کار میکردیم، اما انقدر کار گِل کردیم تو اون دو سه سال اول که خودمون هم دیگه خجالت میکشیدیم، اما نگاهمون این بود که آرم ما، یعنی تنها چیزی که ما سرش سواری نمیدادیم یا هیجکس شوخی نداشتیم این آرم ما باید کنار آرم دانشگاه شریف باشه، این از روز اول خط قرمز من بود. یعنی اگر کسی میگفت اسمت رو بذاریم به عنوان مجری میگفتم من اصلاً نیستم. من مجری کنفرانس نیستم، من برگزارکنندهام. یعنی اگه شما دقت کرده باشی ما از روز اول انقدر آقای دکتر مشایخی رو اذیت کردیم، بعضیها فکر میکردن شرکت برای آقای دکتر مشایخیه، یعنی با اینکه دکتر مشایخی هیچموقع سهم نداشت تو آریانا، اما خُب من از روی این اصلاً کوتاه نیومدم.
م: من تا همین الان هم نمیدونستم.
ا: آره منم نمیدونستم.
اکبری: کدوم رو، اینکه سهم نداره.
م: دکتر مشایخی رو، آره.
اکبری: آره خیلیها. چون ایشون کنار ما بودن، ایشون خیلی آدم خاصیه. یعنی هیچ کیسهای ندوخت، هیچ. یک ریال ایشون در طول 14 سالی که کنفرانس مدیریت رو ما باهاشون برگزار میکردیم، ایشون یک ریال نگرفتن بابت وقتی که گذاشتن و هرکی هم میاومد میگفت آقا یه چیزی بدین، میگفت این رو اصلاً ردش کنید دیگه دعوتش نکنید، کسی که میاد برای این کارها پول میخواد رو رد کنید.
ا: ما داریم به انتهای بخش اول این مصاحبه میرسیم، حالا بخش دوم میایم سراغ شیلا. یه جمعبندی میخواستم بکنم، الان آریانا چند نفر توشن؟ حوزهی فعالیتهاش چیه؟ به کجا رسیده؟ مثلاً خلاصه اگه بگین.
اکبری: نگاه کن بین سال 80 تا 87 من مدیرعامل آریانا بودم و بعد دیگه رئیس هیئت مدیره و حالا سمتهای دیگهای که در واقع آدمهایی که کمتر اثربخش هستن بهشون میدن.
م: نه بابا.
اکبری: آریانا تو اون فاصله اتفاقی که افتاد، انتشارات که مستقل ثبت شد، موسسه مدیریت پروژه، یه شرکت آیتی[61] زدیم با یکی از هم دورهایهامون که به رحمت خدا رفت؛ آقای مهندس حجازی.
م: میشناسمشون.
اکبری: فرامرز حجازی که ایشون به رحمت خدا رفت، شرکت تعطیل شد. مدرسه کسبوکار رو جدا ثبت کردیم که اول به نام سریرا بود بعد شد مدرسه کسبوکار آریانا. یه شرکت آیتی دیگه زدیم به نام پاراتِک که یکی از بچهها مدیرعاملشه و حمید خزلی مدیرعاملشه که اپلیکیشن[62] همآموز[63] و…
م: اونا زدن.
اکبری: … دانای[64] ایرانسل[65] رو اونا زدن. بعدم یه کار گردشگری به نام ایران تِیست رو ما راه انداختیم که اونم خورد به دیوار، که خورد به همین کرونا و اینا، امین کریمی اون رو راه انداخته بود. این جمع آریانا هست، بعد هم که کار نگهداری تعمیراتمون، علی که برگشت ایران یه جابهجایی سهام داشتیم. علی کار نگهداری، تعمیرات رو …
ا: پَنکو
{50:01}
اکبری: پنکو رو راه انداخت، دید بزرگه خودش تنهایی برد راه انداخت. اما علی در واقع تو اون حوزه …
ا: همآموز، حالا برای مخاطبها، در واقع آموزش آنلاینه، بعد همآموز، الان چیزی که هست، متعلق به آریاناست؟
اکبری: بله همهی اینها متعلق به آریاناست.
ا: اون هم یک شرکت جداست؟
اکبری: نه همآموز در واقع یک سهامش برای آریانا و برای پاراتِکه. پاراتِک یه شرکت دِوِلوپِریه[66] که کار میکنه و در واقع آریانا و پاراتِک، سهام همآموز و دانا رو دارن. همون دانایی که تو ایرانسل کار آموزش رو میکنه.
م: الان تمرکز عمدهی آریانا روی چیه؟
اکبری: به کسایی که دغدغهی توسعهی ایران رو دارن کمک میکنه از طریق افزایش داناییشون، مهارتشون و گرفتن مشاورههای تخصصی، سازمانشون رو بهتر اداره کنن.
م: پس آموزش و مشاورهست.
اکبری: آموزش، مشاوره، انتشارات.
م: انتشارات.
اکبری: ما داشتیم متن جدید میشن اِستِیتمِنتمون[67] رو کار میکردیم اینه، ما توی مشاوره، فقط صنعت برق و فولاد رو کار میکنیم و بیمه یه مقدار، فقط این سه تا حوزه، یعنی مثلاً به صورت تخصصی دفتر بهمون دادن تو پژوهشگاه نیرو، دیگه تو حوزههای دیگه کار نمیکنیم، دیگه تاکسی زرد نیستیم. آموزش که سر جاشه، انتشارات هم که شما میشناسید.
م: این مشاوره چیه؟ مشاوره مدیریت پروژه و استراتژی و ایناست؟
اکبری: مشاوره فقط مشاوره استراتژیه اونم فقط تو این سه تا صنعتی که بهتون گفتم، اونم بیشتر تو برق. ما 18 ساله تو صنعت برق کار میکنیم.
م: اینکه چی شده که این مجموعه که به قول خودت از تاکسی زرد و هر کاری بهش بار خورده تا الان رسیده به مجموعهای که اگر میگه که مشاوره فقط استراتژی اونم فقط تو این صنایع کار میکنم، فکر میکنم خیلی چیز جذابیه و حالا اگر که فرصت بشه تو قسمت بعد در موردش صحبت میکنیم.
ا: من فقط اینم به دوستان بگم که آریانا قلم کتابهای خیلی عالی واقعاً ترجمه و چاپ میکنه و ما خیلی از کتابهاش رو که مرتبط به این حوزه هست رو تو اینستاگراممون هایلایت[68] کردیم و میتونید برید ببینید؛ اصلش و ترجمهش رو.
م: مرسی، خیلی مچکر. من یه تشکری هم بکنم از تلوزیون اینترنتی آیو[69] که ما خلاصه برنامهمون جور نبود که بریم دفتر حسین عزیز و میزبان این قسمت و قسمت بعدی پادکست 10 صبح از نظر فیزیکی بودن و این کار رو توی تلوزیون آیو انجام دادیم.
ا: تو استودیوشون[70].
م: تو استودیوشون و یه نکتهای که هست اینه که با این چیزهایی که حسین تعریف کرد من نمیدونم دفعهی بعدی اگر این رو پخش بکنیم، دفعهی بعدی من اگر برم آریانا راهم میدن یا نه چون دوست و رفیق که زیاد داریم اونجا، حالا خلاصه قطعاً که خیلی خوب بود.
ا: خُب خیلی ممنون حسین جان. دوستان قسمت بعد رو در واقع بخش دوم این مصاحبه رو هفتهی آینده از همینجا میتونید گوش بدین. مرسی خداحافظ.
م: خدانگهدار.
[1] بیزنس (Business): کسب و کار
[2] تایتل (Title): عنوان
[3] گروه پژوهشی صنعتی آریانا (Aryana Industrial and Research Group): سازمانی ایرانی است که زیرمجموعههایی در زمینهی آموزش، مشاوره و انتشار کتاب در حوزهی مدیریت و کسبوکار دارد.
[4] مدیریت پروژه (Project Management)
[5] رستوران های زنجیره ای شیلا (Shila Chain Restaurants): مجموعهی رستورانهای زنجیرهای که در سال ۱۳۷۸ افتتاح گردید.
[6] سرمایه گذاری (Investment)
[7] شکست (Failure)
[8] پکیج (Package): بسته
[9] فست فود (Fast Food)
[10] تاپ تیری (Top Three): سهتای برتر
[11] اسنپ (Snapp): استارتاپ ایرانی در حوزهی درخواست تاکسی اینترنتی است که هماکنون خدمات متفاوت و متنوعی را ارائه میدهد.
[12] کامنت (Comment): نظر، اظهار نظر
[13] فیدبک (Feedback): بازخورد
[14] وب سایت (Website)
[15] اینستاگرام (Instagram): یک شبکهی اجتماعی برای بهاشتراکگذاری عکس و ویدئو
[16] فالو کردن (Follow): دنبال کردن
[17] مدیریت (Management)
[18] استیشن (Station): ایستگاه؛ در اینجا منظور خودروی شاسیبلند است.
[19] ایزو 9000 (ISO 9000): استانداردی برای سیستمهای مدیریت کیفیت در انواع سازمانها
[20] پلی تکنیک (Polytechnic): دانشگاه یا دانشکده فنی و مهندسی؛ در اینجا منظور دانشگاه صنعتی امیرکبیر تهران است.
[21] آتوکد (AutoCAD): یک نرمافزار طراحی است که برای ایجاد و ویرایش نقشههای دو بعدی و سه بعدی، از آن استفاده میشود.
[22] دلفی (Delphi): یک محیط توسعهی نرمافزار بر پایهی زبان برنامهنویسی آبجکتیو پاسکال است.
[23] پرسنل (Personnel): کارمندان
[24] والنتیر (Volunteer): داوطلب
[25] ساپلایر (Supplier): تامینکننده
[26] تست (Test): آزمون
[27] گروه صنعتی بوتان (Butane Industrial Group): شرکتی ایرانی که در زمینهی تولید لوازم گرمایشی از جمله آبگرمکن، پکیج شوفاژ دیواری و رادیاتور فعالیت دارد.
[28] استراتژیک (Strategic): راهبردی
[29] فرهنگ سازمانی (Organizational Culture)
[30] کاندیدا (Candidate)
[31] آی کیو اس، ایران کوآلیتی اسپشیالیستس (IQS: Iran Quality Specialists): متخصصان کیفیت ایران
[32] رزومه (Resume): سندی که در آن شرح سوابق تحصیلی، کاری، حرفهای، مهارتها، توانایی و… افراد نوشته شده است و عموماً برای استخدام استفاده میشود.
[33] زیراکس (Xerox): یک شرکت آمریکایی که در زمینهی تولید محصولات چاپ کاغذی و دیجیتال (مانند دستگاه فتوکپی و اسکنر) و ارائهی خدمات مرتبط به آنها، فعال است.
[34] پاس کردن (Pass): قبول شدن، گذراندن؛ در اینجا منظور موجودی داشتن حساب بانکی و امکان برداشت وجه از آن بهوسیلهی چک بانکی است.
[35] فول تایم (Full-Time): تمام وقت
[36] مشاوره مدیریت (Management Consulting)
[37] ام آی تی (MIT: Massachusetts Institute of Technology): نام یک دانشگاه در آمریکا
[38] تورنتو (Toronto): یکی از شهرهای معروف و پرجمعیت کانادا
[39] پروپوزال (Proposal): طرح پیشنهادی
[40] آر اند دی (R&D: Research and Development): تحقیق و توسعه
[41] اسپانسرشیپ (Sponsorship): حمایت
[42] فیک (Fake): جعلی، ساختگی
[43] هایبرنیت (Hibernate): خواب زمستانی؛ در اینجا به این معنی این است که شرکت تعطیل نشده است ولی فعالیتی هم ندارد.
[44] ام بی ای (MBA: Master of Business Administration): دورهی کارشناسی ارشد مدیریت کسب و کار
[45] استراتژی (Strategy): راهبرد
[46] لول (Level): سطح
[47] داپلیکیت (Duplicate): دو تا کردن، دو نسخهی همسان ساختن
[48] بنیان گذار (Founder)
[49] هم بنیان گذار (Co-founder)
[50] اس بی یو (SBU: Strategic Business Unit): واحد تجاری استراتژیک؛ یک واحد درونسازمانی اما مستقل است که به ارائهی محصول یا خدمتی متفاوت، تمرکز دارد.
[51] آریاناقلم (Aryanaghalam): ناشر کتابهای تخصصی مدیریت و کسبوکار
[52] پی ام باک (PMBOK: Project Management Body of Knowledge): گسترهی دانش مدیریت پروژه؛ نوعی استاندارد از اطلاعات و مهارتهای مربوط به مدیریت پروژه است که توسط مؤسسهی مدیریت پروژه (PMI: Project Management Institute) تدوین و ارائه میشود.
[53] فیزیکال است منیجمنت (Physical Asset Management): مدیریت دارایی فیزیکی؛ عبارت است از مدیریت داراییهای ثابت یا غیرجاری مانند تجهیزات، کارخانهها، ساختمانها و زیرساختها.
[54] ساید (Side): طرف
[55] میکروگروپ (Microgroup): در اینجا منظور یک گروه کوچک است.
[56] نانو کمپانی (Nanocompany): در اینجا منظور یک شرکت بسیار کوچک است.
[57] کارآفرین (Entrepreneur)
[58] لوگو (Logo)
[59] کات کردن (Cut): قطع کردن، بریدن
[60] کاتر (Cutter): برنده؛ در اینجا منظور ابزاری برای بریدن است.
[61] آی تی (IT: Information Technology): فناوری اطلاعات
[62] اپلیکیشن (App: Application): برنامهی کاربردی؛ عموماً اشاره به نرمافزارهایی است که در تلفنهای همراه هوشمند نصب میشود.
[63] هم آموز (Hamamooz): پلتفرم آموزشهای مجازی مدیریت، کسبوکار و مهارتهای فردی
[64] دانا (Dana): برنامهی کاربردی آموزش همراه ایرانسل
[65] ایرانسل (Irancell): یکی از اپراتورهای موبایل در ایران
[66] دولوپر (Developer): برنامهنویس، توسعهدهندهی نرمافزار
[67] میشن استیتمنت (Mission Statement): بیانیه ماموریت یا رسالت؛ شرح کوتاهی از فلسفهی وجودی یک سازمان است.
[68] هایلایت (Highlight): نکات برجسته یا جالب؛ در اینجا منظور محتوایی است که در استوری اینستاگرام به اشتراک گذاشته و در بخشی از صفحهی اینستاگرام بهطور دائمی ذخیره میشود.
[69] آیو (Aio): یکی از شرکتهای تلویزیون اینترنتی ایرانی
[70] استودیو (Studio): اشاره به محل و اتاقی است که ضبط برنامهی پادکست در آن انجام میشود.
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد