متن پیادهسازی شده قسمت 5 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: زیر خط شکست (مهمان: روکس – هایپراستار)
امید: سلام به همه. به قسمت پنجم از فصل 3 پادکست 10 صبح، پادکستی در حوزهی مدیریت، کارآفرینی و استارتاپ خوش اومدین. من امید اخوان هستم
میثم: و من هم از هفتهی پیش تا حالا، هنوز میثم زرگرپور هستم.
ا: و اسم این فصل چیه؟ چیکار میکنیم توش؟
م: اسم این فصل هست داستانهای فرازونشیب کارآفرینان و توش در مورد داستانهای کارآفرینانی[1] که موفق شدن یه کسبوکاری رو راهاندازی بکنن و در این مسیر شکستهایی[2] رو هم متحمل شدن، صحبت میکنیم و پای حرفهاشون میشینیم. امروز به قسمت دوم یا بخش دوم از صحبتهای آقای هانس روکس، بذار بگم؛ مدیرکل توسعه سرمایهگذاری[3] هایپِراِستار[4] گوش میدیم.
ا: بله، درسته. واضحه اگر قسمت اول رو گوش نکردین، گوش بدین. داستان زندگی ایشون از 18-17 سالگی تا تقریباً فکر کنم هایپراستار رو توی قسمت گذشته گفتن. این قسمت خیلی راجع به سبک زندگیشون[5]، راجعبه حالا انگیزههاشون، راجعبه …
م: چه شکلی خودش رو سرپا نگه میداره.
ا: آره.
م: چه شکلی فکر میکنه، آدمی که این شکلی انقدر شکست خورده چه شکلی هنوز میتونه سراپا باشه، چه شکلی هنوز انرژی داره و کسی که یه کارآفرین ذاتی بوده چه شکلی الان داره کار کارمندی انجام میده و خیلی هم خوشحاله.
ا: و اصلاً معنی شکست رو هانس برای من شخصاً عوض کرد و اوایل این قسمت، یعنی اوایل این بخش راجعبهش ازش میپرسیم و برامون توضیح میده که اون شکست رو اصلاً چی میبینه و تعریفش از شکست چیه و در واقع کلی صحبتهای انگیزشی هم داره که جذاب بود برای ما چون از تجربهی خودش میاد.
م: و البته اگر که محتوای تکمیلی و مصاحبههای پشتصحنه و عکسهای پشتصحنه در مورد هانس میخواید، میتونید به اینستاگرام[6] پادکست، به نشانی @10ampadcast مراجعه بکنید و اونجا در موردش بیشتر ببینید و بدونید.
ا: همین دیگه. گوش میدیم به صحبتهای هانس.
(موسیقی)
م: سلام، به پادکست 10 صبح خوش اومدین. اینجا فصل سوم پادکسته و ما درحال مصاحبه با آقای هانس روکس هستیم، مهمون محترممون که سِمتشون طولانی بود، یادم نمیاد، امید حفظه.
ا: مدیر کل توسعه سرمایهگذاری هایپراستار …
م: آهان توسعه سرمایهگذاری، آره.
ا: در حال حاضر بله.
{4:56}
م: در حال حاضر. بسیار بسیار قصهی جذابی داشتن، من پیشنهاد میکنم که همینجایی که این رو میشنوید، مسلماً قبلش قسمت اول رو گوش بکنید حتماً و بعد این قسمت رو بشنوید. قصهی بسیار جذاب و سینمایی بود.
ا: من پیشنهاد نمیکنم واقعاً، حتماً توصیه میکنم. خُب اسم این فصل ما داستانهای فرازونشیب کارآفرینانه و واقعاً فرازونشیب رو تو زندگی …
م: اینا فرازونشیب نبود دیگه …
ا: معنی فرازونشیب یه مقدار عوض شد. بعد از این داستان، حالا برای ماها جالبه ولی هانس واقعاً خیلی تو زندگیش اذیت شده احتمالاً و خُب تیکههای خوبی داشته.
هانس دیوید روکس: نه اذیت نشدم. تجربه داشتم.
ا: خُب من چندتا چیز بگم که ما اولاً که فکر کنم تو قسمت قبل هم گفتیم یه مقدار نویز[7] داریم چون تو اِستودیو[8] نیستیم و دیگه بخشی از کارمونه تا جایی که بتونیم میگیریم. تو یه کوچه بنبستی هم هستیم ولی انقدر اتفاق توش میافته که از دم خیابون شریعتی کمتر بود. خُب تو همهی این چیزایی که هانس داشت میگفت تو همین بِرِیکی[9] که داشتیم، یکی گفتی که یه تصادفی داشتی و یه بار از یه طبقهای افتادی پایین و 8-27 جات شکسته …
روکس: من جوون خیلی شلوغی بودم، خیلی ریسک[10] رو دوست داشتم، تو ورزش، تو رانندگی، توی شیطنتهام شکستگی زیاد داشتم. آره 8-27 جام شکست و خُب چیزه …
ا: و یه بار ضربه مغزی شدی؟
روکس: دقیقاً! تو یکی از این ماجراهام ضربه مغزی شدم. آره از طبقهی دوم تصادفی پرت شدم، نپریدم. تصادفی افتادم و آره ضربه مغزی شدم. دستام شکست، صورتم شکست، فکم شکست.
ا: خلاصه اینم یکی از …
روکس: یه 6 ماه فراموشی داشتم ولی الان دیگه تقریباً برگشته سرجاش. تو 51 سالگی فقط حالا گاهگداری بعضیها فکر میکنن دیوونهم، ولی عادیه، ربطی به اون ضربه مغزی نداره.
م: اگر هم اتفاقی بیُفته میذارن به حساب سن و سال و اینا.
روکس: دقیقاً، دقیقاً.
ا: حالا اینورش رو گفتیم یه دونه فراز بگیم که باز تو حرفهاش هانس داشت میگفت که 4 سال پیش کارآفرین نمونه شدین؟
روکس: فکر میکنم 5-4 سال پیش بود که بله، کارآفرین نمونه، کارآفرین برتر استان تهران شناخته شدم، بله.
ا: که اون یعنی …
روکس: واقعیتش اینه که چون کار من ایجاد فروشگاههای جدیده. کار خیلی شیرینیه. شیرینترین قسمت کار من دقیقاً همین کارآفرینیـه[11] چون بخش اولش سادهست؛ باید مکان رو پیدا کرد که البته انقدر ساده نیست.
ا: ساده نیست، نه.
روکس: تو چهارچوب کار من نسبتاً روتین[12] هست. باید مکان خوب رو پیدا کرد، باید تغییرات لازم رو تو پروژه[13] داد، باید تجهیزش کرد، باید دکورش کرد، باید آمادهش کرد، نقش من اینه که واقعاً فروشگاهها رو کلیدی تحویل بخش عملیات میدم، ولی شیرینترین قسمت کار من روز افتتاحیهست وقتی که میبینم که یه دفعه تو یه فروشگاهم به صورت مستقیم 400 نفر مشغول به کار میشن، 400 جوون مشغول به کار میشن، به صورت غیرمستقیم تمام اون چرخهی تامینکنندهها فعال میشن …
ا: هزارن نفره شاید.
روکس: و اون واقعاً شیرینترین بخش کار منه. من وقتی که ورود پیدا کردم به شرکت، یک دونه فروشگاه داشتیم، تقریباً 500-400 نفر نیرو داشتیم …
م: همون فروشگاه باکری.
روکس: فروشگاه باکری. امروز تقریباً فکر کنم باید حول و حوش 30 تا فروشگاه داشته باشیم.
ا: توی ایران؟
روکس: تو سرتاسر کشور و حول و حوش 4500 نفر نیروی مستقیم داریم و به صورت غیرمستقیم اول یعنی اگر که بخوام تیمهای حراستی که خُب شرکتهایی هستن که استخدام میکنیم یا تیمهای نظافت و همهی این چیزها رو بخوام اضافه بکنم، یه چیزی حدود 6000 نفر نیرو هستن. اگر بخوام برم چرخهی تامین و این چیزها رو اضافه بکنم که دیگه واقعاً عددش دست خودم نیست و این قسمت واقعاً اون بنزینیه که هر روز صبح میره تو باکم که من رو راهاندازیم بکنه.
ا: خُب این الان یه دونه نشیبفراز شد، یه نشیب دیگه بریم؛ تو قسمت قبل هانس گفتش که موقعی که در واقع شرکت مشاورهش ورشکست شد 150 نفر بودن و اون شرکت بود ولی بعد تو بِرِیک فهمیدیم که نه چندتا بیزنِس[14] مختلف داشتی و همهی اون بیزنِسها …
روکس: بله، همهشون تحتالشعاع قرار گرفتن.
ا: چندتا بود اون بیزنِسها؟
روکس: ببین ما یه کارخونه داشتیم که قطعات خودرو تولید میکردیم، بهش میگن صفحه سینی ماشینهای …
ا: زیر یا …
روکس: نه نه، دقیقاً یه قطعهی خیلی بزرگ که رادیاتور روش نصب میشه، چراغها روش نصب میشه، قفل کاپوت روش نصب میشه، یه قطعهی خیلی بزرگه. صفحه سینی 405 و آردی رو برای ایرانخودرو تولید میکردم.
م: چقدر جالب!
روکس: از اون طرف یه شرکت ساختمونی داشتیم که پروژههای ویلایی ایجاد میکرد. یه شرکت صادرات پتروشیمی داشتیم. شرکت واردات لوازم آرایشی بهداشتی داشتیم و یه سری فِرَنچایز[15] میگرفتیم …
{10:07}
ا: اینا رو کی اصلاً شروع کردی؟
روکس: اینا رو همون حین کار، میدونی گفتم خیلی فرصتطلبی و آپورچونیستیک[16]، باز فرصتطلبی رو دوست ندارم، هر وقت که من میدیدم که بازار یه سری امکانات میده، به خودم گفتم خُب چرا یه نقش کوچیکی توش نداشته باشم. باید هم اصرار کنم من هیچوقت شرکت من، شرکت خیلی خیلی بزرگی نشد، درآمدهای ما مالتی میلیون دلاری[17] نبود ولی همیشه یه شرکتهایی داشتیم که خیلی خوب کار میکرد، قشنگ عمل میکرد و توی شاخهی خودش موفق بود و همیشه شهرت این رو داشت که کیفیت تحویل میداد.
ا: ولی اینا هرکدوم از این شرکتها وقت میخواد، انرژی میخواد …
روکس: وقت میخواد خُب، وقت هست. وقت توی روز زیاده خیلی. من کسایی که بهم میگن وقت ندارن رو واقعاً خیلی سخت درک میکنم.
م: تعبیرمون از وقت متفاوته احتمالاً.
ا: حالا اتفاقاً چندتا سوال راجع به اون داشتیم جلوتر میپرسیم، ولی داشتی میگفتی که اون در واقع دیلی[18] که داشتی، شرکت مشاوره که بهم خورد …
روکس: خُب این تاثیر گذاشت روی همهی کارها …
ا: دومینویی[19] همه تعطیل شد.
روکس: چونکه شرکتها، خُب به هر جهت هم اون دیل بود هم اون مقطع زمانی دقیقاً خوردیم به تحریمهای نفت و گاز، شرکت پتروشیمی یهدفعه بیزنِسش شد صفر، بقیهی شرکتها نیازمند به کَش[20] بودن، کَش از این بیزنِسهای پتروشیمی یا مشاوره میاومد و یواش یواش به این نتیجه رسیدیم که خُب دیگه هیچ پولی برای هیچ کدوم از این فعالیتها نیست و همهشون دونه دونه دونه …
ا: تعطیل شدن.
م: و همزمان شد با اون ماجرایی که گفتی.
روکس: دقیقاً، بله.
ا: و یه چیزی حالا دفعهی پیشی که من هانس رو دیدم گفت که خیلی من رو تحت تاثیر قرار داد، اصلاً کلاً معنی شکست رو برام عوض کرد. داشتیم صحبت میکردیم راجع به شکست و بعد هانس گفتش که این چیزایی که شما بهش میگین شکست، واقعاً شکست نیست، نفهمیدین واقعاً شکست واقعی چیه. چون خیلی وقتها حداقل حالا تو اِکوسیستم استارتاپی[21] و غیره، ما وقتی میگیم شکست و فِیل[22] و اینا به هرحال یه استارتاپی[23] شروع شده، معمولاً سرمایهگذار داره. حالا این مثلاً اگر شکست میخوره روی اون پول تموم میشه، خیلی آخر دنیا نیست، اتفاق عجیبی نمیافته. ولی هانس اون روز داشت به من میگفتش که خُب فکر کن که مثلاً تمام زندگیت، تمام هرچی داری، پول، املاک، فلان، همه چیزت رو از دست بدی، شرکتهات، خیلی چیز بوده، درسته؟ و اینکه نه تنها از دست بدی …
روکس: منفی.
ا: منفی بشی و مقروض بشی و به نقطهای برسی که پول نداری که، اصلاً صحبت هم کردیم که اصلاً اجارهی خونهت رو نتونی بدی. این خیلی اِکستریمـه[24].
روکس: باز من فکر میکنم که شکست واقعی حتی این هم نیست؛ از دست دادن همه چی نیست شکست واقعی. شکست واقعی اینه که از این اتفاقی که میافته هیچ درسی نتونی بگیری و بعدش دوباره با همون طرز فکر بخوای بری یه بیزنِس جدید رو راهاندازی بکنی و دوباره مجدداً بخوری به دیوار و دوباره عقبنشینی بکنی، دوباره با همون طرز تفکر یه بیزنِس دیگه راه بندازی، دوباره بخوری به دیوار و یاد نگیری. شکست واقعی اینه. هیچ شکست دیگهای وجود نداره. باز میگم شکست مالی سخته، خیلی سخته ولی سختیش به خاطر اینه که همهمون برای خودمون یه توقعهایی داریم از اینکه چهجوری باید زندگی بکنیم، خونهمون چهجوری باید باشه، ماشینمون چهجوری باید باشه و اکثر اوقات این توقع ها بیشتر برای خودمون هم نیست. اینه که افراد بیرونی من رو چهجوری ببینن. ماشینم اگر این نباشه چه فکر خواهند کرد، خونهم اون نباشه چی فکر خواهند کرد، اگه لباسم این نباشه چی فکر خواهند کرد، ساعتم این نباشه چی فکر خواهند کرد. اینا همش کاذبه. اون کسی واقعاً از دیدگاه من شکست میبینه، کسیه که درسی نبره و سعی نکنه خودش رو از درون تغییر بده برای اینکه بتونه موفقتر بشه. هر قدمی که شما بخواین بردارین و هر شاخهی کاری، حالا چه کار اقتصادی، چه کار تولید، چه هرکار هنری، هرکاری! اگر شما از درون خودتون رو هی تنظیم نکنید برای اینکه بتونید کارایی بیشتر داشته باشید و برای اینکه درس بگیرید از اشتباهاتی که قبلاً کردید، برای اینکه تکرارشون نکنید، اون یک شکست واقعیه. من توی تیمهای خودم با کارمندهام، با همکارهام، همیشه بهشون میگم که اشتباه کردن ایراد نداره. حتی به بچههام میگم اشتباه کردن یک چیز کاملاً طبیعیه؛ همه اشتباه میکنن. یه بچه وقتی که خیلی کوچیکه، نمیدونه که آتیش میتونه دستش رو بسوزونه. حالا شما دو راه دارین، اینکه به هر صورتی شده شما از آتیش دورش بکنین یا اینکه اجازه بدین یه روز دستش رو بذاره روی قوری، دستش بسوزه. اون بچهای که دستش سوخت محاله دوباره بره دست به قوری بزنه. اون بچهای که دستش هیچوقت نسوخته، نمیدونه این رو.
{15:22}
ا: و همیشه هم دلش میخواد بزنه ببینه چی میشه
روکس: و همیشه دلش میخواد دست بزنه به اون قوری. بنابراین خودتون رو میذارین تو یه شرایطی که شکست باید بخورین.
ا: چه جالب!.
روکس: من فکر میکنم که شکست جزء چرخهی موفقیتـه[25]. پریروز من با یک دوست خیلی خوبم بودم، اسمش رو نمیدم، جزء افراد بسیار موفق و سازندهی این کشوره، واقعاً یعنی یه آبادگریه که من کم دیدم مثل این شخص؛ بهم گفتش که هانس من 12 بار ورشکست شدم. و امروز یکی از موفقترین شخصهای این کشوره. واقعاً من به عنوان یه الگو میبینمش. فرق این آدم با بقیهی آدمها چیه؟ 12 بار خورد زمین، 12 بار دوباره پاشد و هر باری که بلند شد دوباره روی پاش، یه نگاه به عقب انداخت که خُب اشتباهم چی بود؟ تکرارشون دیگه نکرد. رفت یه سری اشتباهات جدید انجام داد. این اصطلاح خیلی قدیمی هست که فکر کنم اِدیسون[26] بود که ازش میپرسیدن که تو صد و یا هزار بار تو شکست خوردی توی طراحی چراغ، گفت نه من هزارتا راه پیدا کردم که چراغ تولید نشه یا میخوام اِکسپلوژن[27] یا کارهای دیگه بکنم. دقیقاً زندگی اینه، زندگی کاری اینه، زندگی شخصی اینه. شما باید هر دفعهای که یه قدم برمیدارید، یه اشتباه میکنید، اشتباه رو بپذیرید. اشتباه یه چیز خیلی خوبه، شکست یه چیز خیلی خوبیه، یک درسه. بزرگترین مشکلی که من امروز میبینم توی محیط کار، مخصوصاً توی جوونهایی که باهاشون ارتباط برقرار میکنم، میبینم، توی محیط استارتاپها، توی محیط اَکسِلِرِیتورها[28] میبینم، اصلاً صبر ندارن، اصلاً به خودشون اجازه نمیدن که اشتباه بکنن؛ فکر میکنن که از لحظهی اول همه چی رو میدونن و با این تفکرِ حقیقت یافته، میرن جلو و به دیوار میخورن و وقتی که خوردن به دیوار، حتماً میشینن فکر بکنن که عامل شکست رو بیرون از خودشون ببینن. همیشه تقصیر شرایط بازاره، تقصیر اینوِستورمه[29]، تقصیر مِنتورمه[30]، تقصیر نمیدونم اینه، تقصیر اونه، تقصیر رقیبه، تقصیر همهست.
ا: غیر از خودش.
روکس: به غیر از خودشون. تمام شکستهای این دنیا از درون شخص شروع میشه. هیچی بیرونی نیست.
م: هانس ببخشید. من این صحبتها رو خودم شخصاً بهش اعتقاد دارم تا حد خیلی زیادی ولی دوست دارم یه مقداری کفش یه سری از مخاطبین جوونترمون رو پام بکنم؛ این رو یه آدم باتجربهی پنجاه و چند ساله میگه که اگر خدایی ناکرده دوباره شکست بخوره کماکان انقدر اعتبار داره که بتونه دوباره بلند بشه، یا اون دوست شما که 12 بار شکست خورده، این شکسته صرفاً شکست مالی بوده براش و احتمالاً تونسته دوباره بره یه تیمی رو جمع بکنه و بیاد. یه جوون مثلاً 22-21 سالهای که ممکن با هزار جور زحمت یه چند ده میلیون تومنی پول جمع کرده، رفته از یکی قرض گرفته و حالا به هر علت شکست خورده، حالا یا حرف گوش نکرده که من کاملاً اعتقاد دارم، فرافکنی کرده گفته از بیرون من بوده علت و این حرفها، یه مقدار پذیرش این برای این جوون سخته. یا شاید حتی اینطوری بتونم بگم که شاید این حرفهایی که شما میگید رو نشه تعمیم داد به یه سری آدمها، یعنی خیلی از آدمها هم هستن که شکست میخورن و با وجود اینکه درس میگیرن دیگه نمیتونن بلند بشن.
{19:15}
روکس: ببینین من فکر نکنم که به هر جهت یه فرمول چهجوری میگن، سحرآمیز وجود داره که اینجوری یه اجیمجی بکنین بزنین روش و همهچی حل بشه. همچین چیزی وجود نداره. بله یه سری افراد شکست میخورن و دیگه نمیتونن روی پاشون بلند بشن. یه جوونی که از شروع کارش تو قرض و قوله رفته، براش خیلی سخته که بتونه موفق بشه ولی خُب شما بیاید درنظر بگیرید، خیلیها رو من میشنوم که آره ما امکاناتمون توی این کشور کمه ولی اگر هرجای دنیا بودیم، خیلی بهتر بود. شما این جوونهایی رو ببینید که مثلاً تو امریکا، نمونهی امریکا رو بگیرین، امریکا ادعا داره که یکی از کشورهای پیشرفته دنیاست و اَبَرقدرته؛ جوونهایی که از دانشگاههای امریکا میان بیرون، بین 100 هزار دلار تا یک میلیون و نیم دلار بدهکارن از روز اول، از ب بسماللهشون بدهکارن، اونا چیکار میکنن؟ اونا چیکار میکنن؟ زحمت میکشن. آقا کارت نشد، بدهکار شدی؟ عیبی نداره. من دوستی دارم که براش این اتفاق افتاد تو سن خیلی جوون. چیکار کرد؟ ببین همیشه با افتخار بهم میگه. میگه رفتم پیک شدم. یه موتور گرفتم رفتم پیک شدم بعد یواش یواش دوباره این کار رو کردم، بعد یواش یواش دوباره اون کار رو کردم تا اینکه دوباره تونست روی پاش وایسته و کار جدیدش رو ادامه بده. میدونید قطع امید هیچی نمیاره. باز قطع امید یه طرز فکره. شما همیشه به عنوان یه انسان، حق انتخاب دارید. حق انتخاب رو دارید که ناامید بشید یا حق انتخاب رو دارید که امیدوار بشید. چیزی که باید درک کرد اینه که هر اتفاقی که توی زندگیتون که میافته، میتونید خودتون تصمیم بگیرید که فقط منفی رو ازش بکشید بیرون و برای خودتون نگه دارید یا اینکه مثبتش رو بکشید بیرون برای خودتون نگه دارید. کار آسونی نیست. هنوز که هنوزه من تو این سن بعد از نیم قرن عمر، هنوز که هنوزه دارم روی خودم کار میکنم که برای هر قدمی که برمیدارم سعی کنم اون بُعد مفیدش رو برای خودم بردارم. انتخابه! میتونم فقط بدیها رو ببینم، میتونم فقط سختی ها رو ببینم، این نیست که زندگی من یک زندگی بینظیره و هیچ سختی نداره، هیچ چالشی نداره؛ حتی در حال حاضری که از لحاظ شغلی موفق هستم، من چالشهای زندگیم رو مثل همه دارم ولی این من هستم که انتخاب میکنم که اَتیتیودم[31]، مایندسِتم[32]، طرز بودنم، ماهیتم رو ماهیت مثبت بکنم یا یه ماهیت منفی، اگه ماهیتم مثبت باشه، میدونم که با تلاش، با مطالعه، میتونم چیزهای مثبت برای خودم ایجاد بکنم. ولی اگر بخوام برم توی یه طرز فکر منفی، تو یه طرز فکری که بخوام فقط بگم که تقصیر این یا اون بوده، یا اگر بخوام برم بگم که من که دیگه هیچی ندارم، چهجوری دوباره بخوام یه روز کار بکنم، به هیچ نتیجهای نخواهید رسید. میدونید مساله اینه! وقتی که براتون واضح میشه که مایندسِت، دیفاین[33] میکنه اگر میتونین حرکت بکنین یا دیگه باید تا آخر عمرتون درجا بزنید، انتخابش خیلی ساده میشه، خیلی ساده.
ا: گفتنش البته خیلی راحته ولی تو عمل خیلی کار سخت و پیچیدهایه.
روکس: تو عمل خیلی سخته. خود من واقعاً خیلی خیلی انرژی خیلی بالایی برد برام؛ خیلی سخت بود و باز تکرار میکنم من هنوز که هنوزه، هر روز دارم روی خودم کار میکنم. یکبار این قدم رو برمیدارم بعد دیگه خیالم راحت شد، کارهای خودم رو میکنم، نیست. این یک ماراتُنـه[34]، دوی ماراتنه. یعنی شما هر روز صبح، من خودم یه سری روتین دارم.
ا: اصلاً آهان، روتینهاتون چیه؟ سوالم بود اتفاقاً.
روکس: من اولین کاری که صبح انجام میدم قبل از اینکه از تخت بلند بشم، اولین کاری که میکنم لبخند میزنم. شاید بیمعنا باشه ولی از لحاظ شیمیایی خیلی تاثیر میذاره روی بدنتون؛ مغزتون میره کاملاً تو یه سیستم دیگه. دومین کاری که هر روز میکنم، لیست تمام چیزهایی که براش شکر میخوام بکنم رو بلند بلند میگم که بشنومش که بابت چی دارم شکرگذاری میکنم و توی اون لیست حتی چیزهایی که هنوز به دستم نیومده رو میارم، انگار که گرفتم. چرا؟ چون دارم بابتش تلاش میکنم. دارم هر روز بابتش تلاش میکنم. حالا بعد من کارهای دیگه میکنم، من مِدیتِیشِن[35] میکنم ولی عبادت باز همون نقش رو داره، شما میتونین یا مدیتیشِن بکنین یا عبادت بکنین، من جفتش رو انجام میدم. هر روز سعی میکنم مطالعه بکنم. وقتی که یه سری روتینهای مثبت برای خودتون ایجاد میکنید و دیسیپلین[36] کافی دارید برای اینکه اون روتین رو پابرجا حفظ بکنین، من این کلمهی دیسیپلین رو خیلی روش اصرار میخوام بکنم، همه چی تو زندگی با دیسیپلین شروع میشه، همه چی. شما هر آدم موفقی رو تو هر رشته ببینید یک دیسیپلین زندگی خیلی عجیبغریب داره.
م: درسته!
روکس: صبح، زود پا میشه. مدام داره تلاش میکنه. مدام داره سعی میکنه چیزهای جدید یاد بگیره. در هیچ مقطعی فکر نمیکنه که بهتر از دیگران میدونه. در لحظهای که شما میشینید فکر میکنید که من بهتر میفهمم، تمام کانالهای[37] دریافت اطلاعاتتون رو میبندید؛ کور میشید. من هنوز که هنوزه تنها چیزی که تو این سن میدونم اینه که هیچی نمیدونم؛ بلکه باید هنوز همه چی رو یاد بگیرم.
{24:59}
ا: دیگه برای توسعهی فردی، پِرسونال دِوِلوپمِنت[38] چیکارا میکنی؟
روکس: مطالعهی خیلی زیاد، مطالعهی خیلی زیاد.
ا: خودت آیا مِنتور یا کوچی[39] داری یا داشتی؟
روکس: من یک منتور داشتم قبل از اون بحران بزرگی که بهش خوردم که اون متاسفانه دیگه درگذشت؛ یک آدم خیلی عجیبغریبی که اون، اگر فکر میکنید که چیزی که من گفتم جالب بود، سینمایی بود، اون زندگیش واقعاً سینمایی بود. اون چون توی …
م: اون دیگه چی بوده؟
روکس: اون اصلاً یک فرد خیلی عجیبغریب بود و من از، خیلی جالبه خیلی هم راهنمایی بیزنِسی من رو هیچوقت نمیکرد ولی اتیتودش رو من متوجه شدم که بزرگترین درسی که میتونم ازش بگیرم اینه که اتیتود چهجوری میشه؟
ا: خیلی سخته، یه جور نگرش و رفتار و …
روکس: نگرش و رفتارم رو باید سعی بکنم نزدیکتر بکنم به نگرش و رفتار اون. یه آدمی بود که مولتی میلیونر[40] بود یعنی چند صد میلیون یورو ثروت داشت، همه جای دنیا خونه داشت، بیزنِسهاش اصلاً یه چیزهایی عجیبغریبی بود ولی وقتی هر کسی که با این آدم برخورد میکرد، یه آدم بسیار ساده، بسیار افتاده، اصلاً ثروتش رو به هیچصورتی نشون نمیداد، ادعا نداشت و همیشه تو هر لِوِلی[41] بود از کارگر گرفته تا یکی از بزرگترین سیاستمداران این کشور، مینشست جلوش حرف میزد، یکسان باهاشون حرف میزد. هیچوقت فکر نمیکرد که بالاتره یا پایینتره، هیچوقت. این اتیتود به نظر من خیلی مهمه.
ا: چهجوری اصلاً از این آدم وقت میگرفتی؟
روکس: خُب من شانس زندگیم بود که با این آدم آشنا شدم و نیاز به وقت گرفتن نداشتم، خیلی سریع رابطهم با این آدم تبدیل شد به تقریباً یه رابطهی خانوادگی و خُب این از شانسهای زندگی هست دیگه. گفتم یه 5% فاکتور[42] شانس داریم توی هر چیزی.
(موسیقی)
ا: هانس یه مقدار سوال داشتیم، حالا رفتیم روی روتینها و اینا، کلاً صبحها کِی پا میشی؟ شب تا چقدر کار میکنی؟
روکس: اصولاً توی فصل تابستون یهکم دیسیپلینم بالاتره. سعی میکنم 4:30 صبح پاشم که 5 ورزش برم. زمستون سخته ولی اصولاً صبح دیگه 7 معمولاً، خیلی دیر بشه تو زمستون 7 پا میشم و فوری اول به بچههام میرسم، بعد میرم سرکار و واقعیتش اینه که اصلاً جزء اون مدیرهایی نیستم که اعتقاد داشته باشه که باید سرکار تا ساعت 9-10 شب بود. من در یک مقطعی اون اوایل که ورود پیدا کردم به شرکت، یه سری از مدیرهام، مدیرهایی که تو بخش من کار میکردن زیردست من کار میکردن، میدیدم که تا ساعت 10-9 شب میمونن دفتر و بعضی وقتها حتی پنجشنبهها من سر میزدم دفتر که یه چیزی از تو اتاقم بردارم، میدیدم که اینا هنوز نشستن. یه روز همهشون رو جمع کردم و بهشون گفتم که میخوام این رو متوجه بشید که از دیدگاه منی که مدیریت[43] شماها رو دارم، اینی که تا ساعت 10 شب بشینید، نکته مثبت نمیبینم این رو؛ چونکه فقط برای من نشوندهندهی اینه که کارهایی که باید امروز میکردید رو نتونستید انجام بدید و فکر میکنید که باید تا 10 و نیم شب بشینید دفتر کار بکنید. اون کسی هم که پنجشنبه میاد یعنی که داره از زندگی شخصیش و خانوادگیش میزنه که یک بُعد خیلی خیلی مهم زندگیه که بخواد کارهایی که نرسیده بهش رو انجام بده. من فکر میکنم که یک کسی که دیسیپلین کافی داشته باشه، تو چهارچوب یک زمان خیلی مشخص میتونه کارهاش رو انجام بده. به این دلیله که من یک شرط دارم اینه که روزها دیر از دفتر نمیرم، اصولاً 5، 5 و نیم دیگه من از دفتر میرم ولی باید تا 5 و نیم تمام کارهام رو انجام داده باشم و یه شرط دیگه دارم اینه که وقتی که میرم تعطیلات سیمکارتم رو میکشم، یک دونه ایمیل چِک نمیکنم چون وقت شخصی من، وقت شخصی منه؛ وقت کاریِ من، وقت کاریِ منه و اگر این تعادل رو از دست بدم، زندگیم …
{30:20}
ا: میپاشه.
روکس: بهم میریزه. عدم تعادل یه چیز خیلی بده، همه چی تعادل میخواد.
ا: آخر هفتهها کار میکنی یا نه؟
روکس: امکان نداره.
ا: چقدر جالب!
روکس: مگر اینکه خُب یه کِیس[44] خیلی خاص داشته باشیم. مثلاً امروز صبح کمیته سرمایهگذاریمون تو دبی بود، سفر دیگه نمیتونیم بکنیم، خُب اونجا روزهای هفتهشون متفاوته بنابراین امروز من نشستم یه جلسه داشتم.
ا: خیلی جالب، ما یه مهمون دیگه رو مصاحبه میکردیم 100% برعکس شما بود، خیلی هم برامون تعجبآور بود.
م: تضاده جالب بود.
ا: تضاده آره خیلی جالبه. من خودم خیلی مدل شمام.
روکس: ببین، چیزی که هست اینه که میدونم اگر بخوام کار دیگهای بکنم باید توی چهارچوب زمانی که دارم کار دیگهای بکنم، امروز این کار رو دارم انجام میدم تا 5 زمان میبره، اگر بخوام کار دیگهای بکنم از 5، پنج و نیم به بعد میتونم این کار رو بکنم، حالا بعضی از روزها منظور این نیست که هیچوقت تا 6-7 نمیمونم دفتر، ولی باید یه مینیمم[45] دیسیپلین با خودم داشته باشم که اون مرز رو بتونم حفظ بکنم. این کار رو من قدیم نمیکردم، این یه چیزیه که یاد گرفتم، به مرور زمان. قبلاً شب پای تلفن بودم، تلفن کاری، ایمیل چِک میکردم؛ در حال حاضر امکان نداره که من از یه ساعتی به بعد جواب تلفن کاری بدم، محاله.
ا: و همین انتظار رو از مدیرها و زیردستها هم دارید؟
روکس: بله! موقع کار، موقع کاره، موقع زندگی شخصی، موقع زندگی شخصیه. اگر کارمند من نتونه به زندگی شخصیش بپردازه، به خانوادهش بپردازه، به علاقههایی که داره، به هابیهاش[46] بپردازه، این کارمند …
ا: عملکردش.
روکس: عملکردش 100% ضعیف خواهد شد.
م: پس این عادت از زمان هایپراستار به بعده، اون موقعی که …
روکس: این دیسیپلینیه که به خودم دادم وقتی که به هایپراستار ورود پیدا کردم. دیگه تا اون مقطع نشسته بودم 2 سال تمام اشتباهات عملکرد گذشتهم رو خوب آنالیز[47] کرده بودم، فرصت داشتم آنالیز بکنم و یکی از نکات این بود که متوجه شدم که وقتی که میرسم خونه، کیف کارم باید پشت در بمونه نه بیاد داخل خونه، حالا به صورت سَمبُلیک[48]؛ کار میمونه پشت در، داخل خونه دیگه کار نیست.
ا: آیا این روحیه یه مقدار از فرانسه هم میاد یا نه؟
روکس: نه فکر نکنم، نه.
ا: من …
روکس: چون من دوستهای فرانسویم رو میبینم، اصلاً همکارهای فرانسویم رو همین الان در هایپراستار میبینم که شب و روز دارن کار میکنن.
ا: چه جالب! من توی رِنو[49] که کار میکردم، این روحیه خیلی حالا شاید تو فرهنگ رنو بود، خیلی اینطوری بودن که همه 6-5 میرفتن خونه و خصوصاً روی مرخصی. یعنی رئیس من میگفتش که، حالا من که خودم خیلی مرخصی میگرفتم اینا، همکارها کسی که مرخصیش کم میگرفت، واقعاً میرفت بالا سرش میگفت مرخصی نمیگیری چرا؟
روکس: مرخصی تو سیستم ما اجباریه یعنی افراد رو بهشون میگیم شما این تعداد روز رو دارید باید حتماً مرخصیهاشون رو بگیرن. قرار نیست که از مرخصیهاشون بگذرن. مرخصیه باز یه عامل تعادله. یک کارمندی که نتونه استراحت بکنه، یک شخصی که نتونه به اندازه کافی بپردازه به موضوعهایی که خارج از موضوع کاریش باشه، محدودیت براش ایجاد میکنه بعداً توی کار. یه چیز کاملاً طبیعیه.
ا: چون این تضاده خیلی برای من عجیب بود. بعد آمریکا که کار میکردم کلاً برعکس بود، یعنی توئِنیفورسِون[50] همه کار میکردن، آدمهایی بودن با افتخار میگفتن که من امسال فقط یه روز مرخصی گرفتم؛ ویکِند[51] کار، شب کار، مرخصی کار …
روکس: این برای من دقیقاً عکس موفقیته. یک شخص موفق یا اون شغلش، اون کارش، بزرگترین محور زندگیشه و واقعاً میخواد و واقعاً لذت بهش میده و افرادی که باهاش هستن، باهاش زندگی میکنن، همون قدر لذت میبرن از این قضیه که خودش میبره و در اون صورت موفقه که اگه بخواد 24 ساعته کار بکنه. ولی اگر یک نفر این اَتیتود رو داشته باشه و بخواد 24 ساعته کار بکنه ولی مثلاً اعضای خانوادهش یا دوستاش توی این طرز تفکر نباشن و لذتی از این قضیه نبرن، این آدم دیگه موفق نیست؛ داره برای موفقیت خودش، افرادی که دوست داره رو داره قربانی میکنه و این منطقی نیست.
ا: و بعد حالا تو وقت شخصیت که مقدار خوبی هست، هابی خاصی داری؟ یا برای رفع خستگی …
روکس: من نقاشی میکنم.
ا: چه جالب!
{34:56}
روکس: من دوست دارم نقاشی بکنم، آره. این یکی از هابیهامه و مطالعهی کتاب، واقعاً کتاب خیلی برام مهمه، درسم میخونم. خیلی خیلی میدونی تو یه دنیایی زندگی میکنیم که قبلاً برای درس خوندن حتماً باید میرفتین دانشگاه؛ امروزه با اینترنت شما میتونید هر لحظهای که دارید، تصمیم بگیرین درس بخونین، میتونین تصمیم بگیرین یه رشته جدید یاد بگیرین، میتونین تصمیم بگیرین در خصوص یک موضوعی مطالعه بکنین و حتی مدرک بگیرین، برای همین من هم درس میخونم، هم مطالعه میکنم، هم اینم که نقاشی میکنم و از همه چی مهمتر برای من مهمترین چیزی که تو زندگیم هست بچههامه، که وقت صرف بکنم با بچههام. اون خیلی برای من اهمیت داره.
ا: چه عالی! برگردیم یه مقدار سراغ هایپراستار. بعد که توی هایپراستار رفتی اون موقع چندتا فروشگاه داشت؟
روکس: وقتی که من رسیدم یه دونه.
ا: یعنی الان یه دونه رو کردین 30 تا.
روکس: دوتای دیگه توی پایپ[52] بود، دراصل وقتی که رسیدم یه دونه فروشگاه فعال بود، دوتا فروشگاهی که باید تجهیز میکردم و آماده میکردم که اونجا ضعفهای سیستمیمون رو دیدم از اینکه همه چی رو وارد میکردیم. از اونجا به بعدش دیگه شروع کار خودم بود.
ا: و توی این سالها دیگه کار دیگهای راه ننداختین کنار هایپراستار؟
روکس: نه نه، واقعیتش باز میگم این کار جذابیتی که امروز برام داره، طوریه که حس نکردم نیاز دارم کار دیگهای راه بندازم. پروژه تعریف کردم برای خودم ولی اینی که تصمیم بگیرم قدم رو بردارم که یه بیزنِس جدید یا یه فعالیت جدیدی راه بندازم هنوز اون نیاز رو توی خودم هنوز به صورت خیلی اساسی لمس نکردم.
ا: و توی این سالها که هایپراستار بودین مثلاً چالشهای بزرگ یا اتفاقهای بد، ریسکها، جایی بود مثلاً یهو ناامید بشی؟ چیا خیلی بُلد[53] بود؟
روکس: نه، ببینین بزرگترین و سختترین کار برای من وقتی که من شروع کردم تو هایپراستار این بود که من قبلش سیایاو[54] شرکت خودم بودم، کلی کارمند داشتم، کسی بالا سرم نبود که بهم بخواد بگه این مسیر رو باید بری، این کار رو باید بکنی، اون کار رو باید بکنی و بعد من رسیدم تو یه محیطی که خُب من یه کارمند بودم. وقتی که من کارم رو شروع کردم توی هایپراستار، من مدیرکل توسعه سرمایهگذاری نبودم؛ یه مَنِیجِر[55] خیلی ساده بودم. حتی شروع کار، من یه مشاور بودم برای مدت 6 ماه، بعد شدم کارمند، بعد شدم مدیرکل توسعه سرمایهگذاری. باید اون خودم رو ثابت میکردم و باید همونطور که قبلاً گفتم باید اون ایگوئه[56] رو کوچیک کوچیک میکردم بذارم ته جیبم، به خودم بگم من دیگه مدیرعامل سیایاو یه شرکت گنده نیستم، من دیگه اون کسی نیستم که باید بره با تمام بزرگان این کشور مذاکره کنه؛ من یه کارمند جزء هستم تو یه مجموعهی خیلی بزرگ و یه هدف دارم؛ توسعه سرمایهگذاری توی بخش ما اصلاً چیزی نبود، بخش آنچنانی نبود، دو سه نفر بودن و باید اون تمام زیرساختها چیده میشد، روشهای کار چیده میشد و خُب خیلی برام جذاب بود دیگه و این کار رو کردم و امروز من تو تیم توسعه سرمایهگذاری یه چیز حول و حوش فکر کنم 40-30 نفرن و سرتاسر کشور پروژه داریم، در حال حاضر همزمان داریم فکر کنم 5-4 تا فروشگاه بزرگ رو توی کشور تجهیز میکنیم. این کافی شد برای من واقعاً.
م: یه چیز خیلی جالب بگم، یه بزرگواریه من ایشون رو به عنوان مِنتور شخصی خودم میدونم یه بار یه حرفی ایشون به من زد که الان توی صحبتهای هانس هم من دیدم که تکرار شد، اونم اینه که میگفت آدمها، وقتی خیلی رشد[57] میکنن که یه سِمَت بالایی دارن یا یه پوزیشِن[58] بالایی دارن، یه جایگاه اجتماعی بالایی دارن، بعد این جایگاه رو به هر علتی از دست میدن و توی فرایند برگشت به جایگاه قبلی یا یه جایگاه جدید، میگفت به طرز عجیبی رشد میکنن. الان این صحبتهایی که شد یاد اون صحبت افتادم، خیلی هم به من ربطی نداشت به خاطر اینکه هیچوقت من این شرایط رو به اون شکل تجربه نکرده بودم. خیلی خیلی جالب بود اصلاً این نگاهی که داری میگی من احساس نیاز نکردم به اینکه یه کاری رو راهاندازی کنم یا اینکه من سیایاو بودم، حالا الان باید کارمندی میکردم، این رشده خیلی رشد قشنگ و جذابی بود.
{39:34}
روکس: چون فکر کنم دلیلش اینه که شما وقتی که همچین اتفاقی براتون میافته به خودتون آگاه میشید. شروع میکنید خودتون رو واقعاً بشناسید، ضعفها و قدرتهاتون رو شروع میکنید واقعاً بسنجید. میدونید اکثر اوقات اکثریت جامعه کار میکنن، زندگی میکنن، درس میخونن، میرن یه شغلی رو به دست میارن یا یه شرکت راهاندازی میکنن، خیلی زمان میذارن برای مطالعهی اون رشته، اگر میخوان ورزش بکنن میرن تمرین میکنن، تعلیم میکنن، بدنسازی میکنن یا تمرین میکنن که بتونن اون ورزششون رو به صورت درست انجام بدن، ولی چیزی که خیلی جالبه اینه که یک چیز خیلی خیلی مهمی رو نه توی مدرسه بهتون یاد میدن نه هیچ جا و اصولاً هیچکس بهش نمیپردازه و اون هم اینه که هیچکس نمیاد فکر بکنه که خُب من کی هستم؟ من چی هستم؟ چی واقعاً نیاز دارم؟ چه کارهایی واقعاً از دست من برمیاد؟ محدودیتهام چیه؟ قدرتهام چیه؟ ضعفهام چیه؟ هیچوقت این کار رو نمیکنیم. ما همیشه برای هر کار دیگهای کلی مطالعه میکنیم؛ شما میخواین یه بیزنِس راه بندازین، بیزنِسپِلن[59] راه میندازین، فیزیبیلیتی اِستادی[60] انجام میدین، پیاَنداِلتون[61] رو چِک میکنین، سوآت آنالیسیس[62] میزنید، همهی چیزهاش رو بالاپایین میکنید؛ چرا این کار رو با خودمون نمیکنیم؟
م: کاملاً درسته.
روکس: هیچوقت این کار رو نمیکنیم. هیچوقت در هیچ مرحلهی زندگی بهمون نمیگن آقا بشین سوآت آنالیسیس خودت رو انجام بده؛ ضعفت کجاست؟ قدرتت کجاست؟ چیکار میتونی بکنی؟ چی نیاز داری بهت اضافه بشه برای اینکه بتونی این قدم رو برداری؟ و به دلیل اینکه این اتفاق نمیافته، رشد نمیکنیم. چون شانس میاریم خیلیهامون، اون کاری رو که میکنیم میشه. اون بیزنِسی که میخوایم راه بندازیم میشه، حالا شاید خیلی خیلی بزرگ نشه ولی میشه و به دلیل اینکه میشه خُب فکر میکنیم که همهی چیزها رو داریم دیگه، میدونیم. و تنها چیزی که اتفاق میافته اینه که در این مقطع، یک دفعه غرورتون شروع میکنه باد میکنه، چون فکر میکنیم آقا من همه چی رو میدونم، من بهتر از همه میدونم؛ و اونجاست که دارین شکست میخورین. با اینکه شاید حساب بانکیتون داره روزبهروز چاقتر میشه، ولی واقعیتش اینه که هیچی به شما به عنوان یک انسان، هیچی بهتون اضافه نمیشه، هیچی و به این دلیله که فکر میکنم وقتی که شکست اساسی میخورین، وقتی که واقعاً چیزهایی رو از دست میدید، اونموقع رشد میکنید. چرا؟ چون تازه میشینید فکر میکنید که اوکی، من چی نیاز دارم برای اینکه بتونم قدم بعدی رو بردارم؟ من کی هستم؟ چی هستم؟ آیا اون پولی که داشتم، من بودم؟ خُب پول رفت ولی من که هنوز هستم پس بنابراین اون پوله نبودم. ماشینه رفت ولی من که هنوز هستم، بنابراین اون ماشینه نبودم. ساعته رفت، من که هستم هنوز و یواش یواش میشینید فکر میکنید به اینکه چه چیزهایی رو باید تقویت بکنید و واقعیتهای وجودتون چیه و برای اینکه بخواین خوشبخت باشین، چرا؟ چون کار میکنین پول درمیارین که خوشبخت باشین دیگه حالا، معمولاً اینه؛ متوجه میشیم که برای خوشبخت شدن این چیزها رو نیاز ندارین؛ یه سری چیزهای دیگه نیاز دارین و خیلی زندگی سادهتر میشه. میدونین قضیه اینه؛ ساده کردن زندگیتون …
ا: که خیلی کار سختیه خودش.
روکس: که خیلی کار سختیه. ساده کردن زندگیتون یک مسیر موفقیت واقعی براتون ایجاد میکنه.
م: یه مقدار از ابزارهایی که استفاده میکنین هم بپرسم، مثلاً برای تَسک مَنِیجمنت[63] برای مدیریت کارهای روزانه …
ا: تایم مَنِیجمنت[64].
م: تایم مَنیجمنت و این حرفها، چیکار میکنین؟ چون به نظر میاد که خیلی آدم پرکاری هستین و در عین حال مرز داره، یه جایی کات میشه.
روکس: من یه اِسکِجول[65] دارم که روی اون اِسکِجولم خیلی کار میکنم، اِسکجول من اصولاً برای سه هفته، چهار هفتهی آینده همیشه پره.
م: پس ما خیلی خوششانس بودیم.
روکس: دقیقاً میدونم که کِی باید چهکاری رو بکنم و میدونم که خُب بیش از اون کاری رو انجام نخواهم داد. بنابراین من رو میبره توی سِلِکتیویتی[66] که چه کاری واجبتره.
م: با چه معیارهایی این اولویتبندی رو انجام میدین؟
روکس: اولویتبندی روی نتیجه. نتیجه بهترین معیاره. کدوم کار کمترین زمان رو برام خواهد برد که بهترین نتیجه رو بگیرم.
ا: ایمپَکت اِفورتـه[67]، درسته؟
روکس: دقیقاً، دقیقاً. اول کارهایی رو انجام میدم که میتونم خیلی سریع ریزالتش[68] رو بگیرم. اصولاً و معمولاً عرف اینه که برعکس عمل میشه؛ اول میریم اون کار سخته رو انجام میدیم، چون میگیم این خیلی کار میبره. من اول کارهای ساده رو انجام میدم، کارهایی که میتونم انجام بدم رو انجام میدم. کارهایی که پیچیدهترن میدونم که باید وقت بیشتری براش بذارم ولی کارهای دیگه رو نمیتونم نکنم. بنابراین اونا رو میارم تو یه چهارچوب که اولویتبندیم رو جوری تنظیم کنم که بتونم ریزالت داشته باشم، نتیجه داشته باشم. نتیجه فقط تو کارهای بزرگ نیست.
م: این باعث نمیشه که اون کارهایی که ممکنه یه مقدار کلیدیتر باشه، بزرگتره و سختتره به تعویق بیُفته؟
روکس: نه، چونکه یکی از مهمترین قسمتهای کار من اینه که دِلگِیشِن[69] باید انجام بدم.
{45:02}
م: واگذاری.
روکس: واگذاری. میدونید من این مساله رو یه زمانی خودم باهاش خیلی درگیر بودم. من واگذار نمیکردم، خیلی سخت بود برام واگذاری. روزی که یاد گرفتم که واگذاری بهترین مرحلهست، مِتُد[70] هست برای به نتیجه رسیدن، خیلی زندگیم ساده شد و خیلی نتیجهی بیشتری گرفتم. من یه تیم دارم، تیمم رو به تکتکشون اطمینان دارم، اعتقاد دارم، اگر نه جرئی از اعضای تیم من نبودن. وقتی که میپذیرم اعتقاد دارم، قبولشون دارم، کاراییشون رو میپذیرم، بنابراین میتونم کاملاً بهشون دِلیگِیت بکنم. خیلی از تَسکهای من دِلیگِیشِنه؛ بیشتر دِلیگِیت میکنم و بیشتر راهنمایی میکنم و جهت میدم به کار، ولی اگر قرار باشه که تمام کارها رو خودم بکنم مسلماً انجام نمیشه، نمیتونیم انجام بدیم.
م: پس خیلی ماکرومَنِیج نمیکنی که مثلاً …
روکس: اتفاقاً من اصلاً ماکرومَنِیج نمیکنم. من مخالفم با ماکرومَنِیجمنت[71]. میدونی ماکرومَنِیجمنت، شروع یه کار تو دوران استارتاپ، تو اون فاز اولِ اولِ یک استارتاپ، یه بیزنِس، ماکرومَنِیجمنت اجباریه تقریباً.
م: درسته.
روکس: ولی خیلی خیلی زود، شما باید تیم تشکیل بدین و خیلی زود باید بتونین اطمینان بکنین به تیمتون. چون اگه تیم داشته باشین و بهشون اعتماد نداشته باشین یو دونت هَو اِ رایت تیم[72]، تیمتون اشتباست. از همون جا شروع میشه. اگر نمیتونید دِلیگِیت بکنین، یا مشکل از شماست که این قابلیت رو ندارین که دِلییگِیت بکنین یا اینکه تیمتون مزخرفه، تیمتون رو عوض بکنین. ولی اگر یک تیمی دارید، تونستین وقت بذارین، تِرِینشون[73] بکنید، یه تیم تشکیل بدید که بهشون اعتقاد دارید، بنابراین باید دِلیگِیت بکنید، 100% باید دِلیگِیت کرد. میدونی نقش یه مدیر، به مروری که یه مدیر رشد میکنه، به مرور که میرین بالا، بیشتر اینه که بیگ پیکچِر[74] داشته باشین. یه چیزی که خیلی مهمه برای اینکه بتونین درست عمل بکنین توی این دِلیگِیشن، اینه که اون تیمتون هم باید یه تیمی باشه که کاملاً درک کرده باشه این دِلیگِیشِن رو و فیدبَک[75] رو به صورت خیلی دقیق به شما بده. واقعیتها رو به شما بگه. تیم اگر یه جایی به دیوار خورد یا شکست خورد باید بهتون بگه، باید دلایلش رو بهتون بگه. اگر جایی گیر میکنه نباید بگه اوه اوه، من به مدیرم نگم گیر کردم چون بد میشه برای من. نه! باید به مدیر گفت من اینجا گیر کردم، راهنماییم کن. چون اگرنه تیم مِمبِرتون[76] یاد نمیگیره، شما هم کارِتون قفل میشه. بنابراین دِلیگِیشِن و کامیونیکِیشِن[77] این دوتا واگذاری کار و مکالمهی مدام با اعضای تیمتون خیلی خیلی واجبه و برای اینکه بتونین این مکالمه رو داشته باشین، باید قابل اطمینان باشین. میدونین یه مدیر نباید اون آدمی باشه که پشت میزش، اخمها تو هم باشه و فقط پارس بکنه به اعضای تیمش؛ ببینید این یه مدل مدیریتیه که همهمون دیدیما.
م: بله.
ا: بله.
روکس: و خیلی رایجه متاسفانه. اون مدیری که پشت میزش فقط اخمش تو همه، پارس میکنه و فکر میکنه که من پشت این میز نشستم بنابراین مدیرم، اون مدیر نیست. مدیر باید بتونه کامیونیکِیت[78] بکنه، باید بتونه راهنمایی بکنه، باید بپذیره که خُب یک نفر نیاز به کمک داره، باید خودش رو تو یه لِولی بذاره که طرف مقابلش جرأت بکنه بیاد بشینه دردِدل بکنه، حرف بزنه. من خیلی اوقات اعضای تیمم رو بچهها صدا میکنم. بیدلیل نیست. من پدر بچههای خودم هستم ولی وقتی که تو سن من پدر هستی، نقش پدری رو یهکم بهتر درک میکنی. یه جورایی با کارمندهامم همون حس رو دارم، هم حمایتشون باید بکنم، هم باید حواسم به مشکلات کاری و شخصیشون باشه. نباید فقط انتظار کاری از کارمندم داشته باشم. جایی که به مشکل داره میخوره تو زندگی شخصیش باید باشم براش، باید بتونه روی من حساب بکنه. اگه طرف حس بکنه که روی من میتونه توی همهی مواقع حساب بکنه، تو زندگی شخصیش حساب بکنه، با دل و جون برای من کار خواهد کرد و یه چیز عادیه. همونطوری که من به عنوان یه مدیر، اگه مدیر بالاسری من به من توجه بکنه، منم با دل و جون برای اون کار خواهم کرد.
م: بسیار عالی
ا: خیلی عالی بود.
م: این تجربه بودنش و از دل کار دراومدنش خیلی جذاب بود.
ا: ما تقریباً آخر تایممونه[79]. اگر نکتهی آخری هست، حالا ما همیشه میگیم توصیهای برای جوانان دارین یا برگردی عقب چی رو تغییر میدادی، چیزی هست که بخوای انتقال بدی؟
{49:50}
روکس: من توصیه اگر بتونم به کسی بدم، مخصوصاً به جوونهایی که شروع به کار میکنن؛ اگر میخواین کاری رو شروع بکنید برای درآمدش و پولش، فراموشش بکنید. کسی که یه کاری رو فقط صرفاً برای اون درآمدی که ایجاد خواهد کرد شروع میکنه، موفق نمیشه. اول در درون خودتون اون ذوق و اشتیاق و علاقه رو پیدا بکنید، تقویتش بکنید، یک تیم خوب دور خودتون جمع بکنید که همون قدر ذوق و علاقه و شوق دارن، پول خودش میاد اگر قراره بیاد. کار بکنید، تلاش بکنید، خسته نشید، ناامید نشید و موفق خواهید شد. اگر بخواین فقط صرفاً یه کاری رو راه بندازین چون فکر میکنید که مثلاً من میخوام یه استارتاپ راه بندازم چونکه تو این بیزنِس میدونم، شاید دو سال دیگه بتونم یه اِکوئیزیشِن[80] یعنی یکی بیاد من رو بخره، یک دفعه میلیاردر بشم، اگه صرفاً با این هدف میرید جلو، من از همین امروز بهتون بگم 100% موفق نخواهید بود. بنابراین صرفاً فقط دنبال پول نباشید.
م: مرسی.
ا: خیلی هم عالی، خیلی داستانهای خوبی بود.
روکس: مرسی از شما.
ا: مرسی، فعلاً خداحافظ.
م: خدانگهدار.
[1] کارآفرین (Entrepreneur)
[2] شکست (Failure)
[3] سرمایه گذاری (Investment)
[4] هایپراستار (Hyperstar): یکی از فروشگاههای بزرگ زنجیرهای در ایران
[5] سبک زندگی (Lifestyle)
[6] اینستاگرام (Instagram): یک شبکهی اجتماعی برای بهاشتراکگذاری عکس و ویدئو
[7] نویز (Noise): سر و صدا
[8] استودیو (Studio): اشاره به محل و اتاقی است که ضبط برنامهی پادکست در آن انجام میشود.
[9] بریک (Break): استراحت، میان کار یا جلسهای استراحت کردن
[10] ریسک (Risk)
[11] کارآفرینی (Entrepreneurship)
[12] روتین (Routine): کارها و یا اقداماتی که بهصورت منظم، تکرار میشوند.
[13] پروژه (Project)
[14] بیزنس (Business): کسب و کار
[15] فرنچایز (Franchise): گونهای از کسب و کار است که بر پایهی آن، به یک شرکت یا فرد یا گروهی اختیار یا مجوزی داده میشود که تولیدات یا خدمات شرکت دیگر را ارائه کرده و تحت برند آن شرکت، فعالیت تجاری انجام دهد.
[16] آپورچونیستیک (Opportunistic): کسی که به دنبال فرصتهای جدید است و از آنها استفادهی مناسب میکند.
[17] مالتی میلیون دلار (Multi-million Dollar): چند میلیون دلار
[18] دیل (Deal): معامله
[19] دومینو (Domino): نوعی بازی است؛ به اصطلاح یعنی پشتِ سرِ هم اتفاق افتادن وقایعی با دلیل اولیهی یکسان که در آن بروز هر واقعه، باعث بروز واقعهی بعدی میشود.
[20] کش (Cash): پول نقد
[21] اکوسیستم استارتاپی، اکوسیستم کارآفرینی (Startup Ecosystem, Entrepreneurial Ecosystem): مجموعهای از استارتاپها، مراکز شتابدهی، مراکز نوآوری و رشد، صندوقهای سرمایهگذاری و سرمایهگذاران خطرپذیر و …
[22] فیل، فیلیر (Fail, Failure): شکست
[23] استارتاپ (Startup): سازمانی موقتی است با هدف ایجاد محصول، خدمت و یا بازار جدید که دارای ویژگی رشد مقیاسپذیر و سریع، مدل کسب و کار تکرارپذیر و درآمدزا در شرایط عدم قطعیت است. استارتاپ عموماً داری ویژگیهای نوآورانه، فناورانه مثلاً مرتبط با اینترنت و ارتباطات دیجیتال است. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 0 از فصل 1 را بشنوید.)
[24] اکستریم (Extreme): نهایت، غایت
[25] موفقیت (Success)
[26] ادیسون (Thomas Edison): یکی از بزرگترین مخترعین تاریخ آمریکا که مهمترین اختراع وی لامپ الکتریکی است.
[27] اکسپلوژن (Explosion): انفجار؛ در اینجا به معنی انجام کاری بزرگ است.
[28] اکسلریتور (Accelerator): شتابدهنده
[29] اینوستور (Investor): سرمایهگذار
[30] منتور (Mentor): راهدان؛ فردی است کارآزموده که با استفاده از تجربیات زیستهی خود، به راهنمایی و راهبری دیگران خصوصا افرادی که تجربیات کمتری از وی دارند میپردازد. منتور نسبت به یک مشاور، رابطهای بلندمدتتر، نزدیکتر و غیررسمی با فرد و تیم دارد و بابت فعالیتش، حقالزحمهای نیز دریافت نمیکند. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 8 از فصل 1 را بشنوید.)
[31] اتیتیود (Attitude): نگرش، منش و رفتار
[32] مایندست (Mindset): ذهنیت، طرز فکر
[33] دیفاین (Define): تعریف کردن، مشخص کردن
[34] ماراتن (Marathon): یکی از انواع مسابقهی دو استقامت؛ در اینجا به معنی انجام کاری است که در بلندمدت، بهصورت پیوسته و با استقامت انجام میشود.
[35] مدیتیشن (Meditation): مراقبه
[36] دیسیپلین (Discipline): انضباط
[37] کانال (Channel)
[38] پرسونال دولوپمنت (Personal Development): توسعهی فردی
[39] کوچ (Coach): مربی؛ فردی است که با پرسیدن سوالات هدفمند، تسهیلگری بحثهای سازنده و با رویکرد تفکر انتقادی، مدیران و کارمندان را در جهت رسیدن به اهدافشان هدایت میکند. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 8 از فصل 1 را بشنوید.)
[40] مولتی میلیونر (Multi-Millionaire): در اصطلاح به فردی که بسیار ثروتمند است، میگویند.
[41] لول (Level): سطح
[42] فاکتور (Factor): عامل
[43] مدیریت (Management)
[44] کیس (Case): مورد
[45] مینیمم (Minimum): کمینه، حداقل
[46] هابی (Hobby): سرگرمی
[47] آنالیز (Analyze): تجزیه و تحلیل
[48] سمبلیک (Symbolic): نمادین
[49] رنو (Renault): شرکت خودروسازی فرانسوی
[50] توئنتی فور سون (Twenty-Four Seven): بیست و چهار ساعت در روز، هفت روز در هفته؛ در اینجا منظور فردی است که شبانهروز و در کل هفته، مشعول کار کردن است.
[51] ویکند (Weekend): آخر هفته
[52] پایپ (Pipe, In Pipeline): لوله، خط لوله؛ در اینجا منظور فروشگاههایی است که در نوبت راهاندازی هستند.
[53] بولد (Bold): قابل توجه، برجسته
[54] سی ای او (CEO: Chief Executive Officer): مدیرعامل یا مدیر ارشد اجرایی
[55] منیجر (Manager): مدیر
[56] ایگو (Ego): منیّت، نفسِ خودپسند
[57] رشد (Growth)
[58] پوزیشن (Position): سمت، جایگاه شغلی
[59] بیزنس پلن (Business Plan): طرح کسب و کار
[60] فیزیبیلیتی استادی (Feasibility Study): طرح توجیهی، تحقیق امکانسنجی
[61] پی اند ال (P&L: Profit and Loss Statement): صورت سود و زیان؛ یک صورت مالی است که خلاصهی درآمدها و مجموع هزینهها را طی یک دورهی زمانی مشخص، نمایش میدهد.
[62] سوات آنالیسیس (SWOT Analysis): یکی از ابزارهای تحلیل استراتژیک برای کسب و کارها است که برای شناسایی نقاط قوت (Strengths)، نقاط ضعف (Weaknesses)، فرصتها (Opportunities) و تهدیدها (Threats) استفاده میشود.
[63] تسک منیجمنت (Task Management): مدیریت کار
[64] تایم منیجمنت (Time Management): مدیریت زمان
[65] اسکجول (Schedule): برنامهی زمانی، جدول زمانی
[66] سلکتیویتی (Selectivity): گزینشی بودن
[67] ایمپکت افورت (Impact-effort): ماتریس یا نموداری است که نسبت تلاش برای تحقق کارها به تاثیر آن کارها روی کسب و کار را نشان میدهد.
[68] ریزالت (Result): نتیجه
[69] دلگیشن (Delegation): تفویض اختیار، واگذاری
[70] متد (Method): روش، شیوه
[71] مایکرومنیجمنت (Micromanagement): مدیریت جزءنگر؛ یک سبک مدیریتی است که به موجب آن، یک مدیر کار زیرمجموعهها یا کارمندان خود را از نزدیک و به دقت مشاهده یا کنترل میکند.
[72] یو دونت هو ا رایت تیم (You don’t have a right team): تو تیم مناسبی نداری
[73] ترین (Train): آموزش دادن، پرورش دادن
[74] بیگ پیکچر (Big Picture): تصویر بزرگ؛ در اصطلاح یعنی دیدن تصویر کلی از یک واقعه و وارد نشدن به جزئیات آن
[75] فیدبک (Feedback): بازخورد
[76] تیم ممبر (Team Member): عضو تیم
[77] کامیونیکیشن (Communication): ارتباط
[78] کامیونیکیت (Communicate): برقراری ارتباط، ارتباط گرفتن
[79] تایم (Time): زمان
[80] اکوئیزیشن (Acquisition): اکتساب، تملیک
هنوز هیچ دیدگاهی وجود ندارد