پرش به محتوا
Instagram
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
منو
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
منو
  • خانه
  • درباره ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • محتوای تکمیلی
  • تماس با ما
Telegram
Instagram
Twitter
Envelope

فصل 3، قسمت 4: یک نفر به ده نفر

از کجا بشنویم:

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

دانلود

به اشتراک‌گذاری این قسمت:

توضیحات این قسمت:

«زندگی همیشه سورپرایزهای جالبی برای همه داره.» این جمله‌ی فردی است که می‌توان از داستان‌های عجیب و غریب و پر فراز و نشیب زندگی‌اش یک فیلم سینمایی مهیج ساخت!‏

“هانس دیوید روکس” زمانی که پدر و مادرش به‌خاطر شغل‌شان در ایران بودند، در این کشور متولد و در فرانسه بزرگ شده. اگرچه چهره‌ی هانس، چهره‌ای فرانسوی است اما خودش را ایرانی می‌داند و به زبان فارسی کاملا مسلط است. هانس روکس که در رشته‌ی علوم سیاسی و خبرنگاری تحصیل کرده، برای گذراندن یک دوره‌ی سه ماهه در آژانس فرانس‌پرس به ایران می‌آید تا بعد بتواند به تیم حرفه‌ای روزنامه‌ی لوموند فرانسه بپیوندد، اما این دوره‌ی سه ماهه‌ی اقامت در ایران، تا همین حالا و 30 سال بعد از آن تاریخ با فراز و نشیب‌های عجیبی ادامه داشته است.

هانس هم‌اکنون مدیرکل توسعه‌ی سرمایه‌گذاری هایپراستار است؛ شغلی که هانس قبل از آن، مراحل گوناگونی را طی کرده.‏ با شنیدن این قسمت، روایت او از داستان زندگی‌اش را خواهید شنید:‏

– تولد در ایران، تحصیل در فرانسه، کار برای آژانس فرانس‌پرس و ورود به بزرگ‌ترین روزنامه‌ی فرانسه
‏- بازگشت به ایران و پذیرفتن مدیریت شعبه‌ی پاستورواکسن بدون هیچ تجربه‌ی شغلی مرتبط
– ماجرای خون‌های آلوده، تعطیلی شعبه و دعوای حقوقی با بزرگ‌ترین شرکت دارویی جهان ‏
– راه‌اندازی کارخانه‌ی تولید دستگاه رادیولوژی در ایران
‏- راه‌اندازی یک شرکت مشاوره‌ای با نقش مذاکره‌کننده در قراردادهای بزرگ
‏- اولین شکست سنگین با ضرر 10 میلیون یورویی و ایستادن در نقطه‌ی منفی!‏
– درس‌هایی از شکست و تحربیاتی در مورد غرور، فروتنی، هویت و …
– و داستان ورود به مجموعه‌ی هایپراستار

در قسمت بعدی همراه ما باشید تا داستان کامل هانس روکس در هایپراستار را بشنوید.

کلمات کلیدی: شکست، جوینت ونچر، مذاکره، ادغام و تملیک، لابی‌ کردن، همدلی، منیت، خودخواهی، درسهای آموخته، مدیریت، کارآفرینی

Keywords: Failure, Joint Venture, Negotiation, Merger & Acquisition, Lobbying, Empathy, Ego, Lessons Learned, Management, Entrepreneurship

متن پیاده‌سازی شده قسمت 4 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: یک نفر به ده نفر (مهمان: روکس – هایپراستار)

میثم: سلام. به پادکست 10 صبح خوش اومدین. پادکست 10 صبح، پادکستیه در حوزه‌ی مدیریت، کارآفرینی و اِستارتاپ. من میثم زرگرپور هستم و اینجا فصل 3 از پادکست 10 صبحه.

امید: سلام، منم امید اخوانم. ما تو فصل 3 از پادکست 10 صبح راجع به داستان‌های فرازونشیب کارآفرینان و مدیران قراره صحبت بکنیم، تجربیاتشون رو انتقال بدیم مثل فصل‌های گذشته و مثل قسمت‌های گذشته و امروز قسمت 4 از این فصل رو گوش می‌دید و مهمونمون آقای هانس روکس، مدیر کل توسعه‌ی سرمایه‌گذاری[1] هایپِراِستار[2] هستن.

م: یک مصاحبه‌ی به شدت متفاوت با بزرگواری که حالا بعداً تصویرش رو می‌بینید در سوشال مِدیای[3] ما یا در سایر، در یوتیوب[4] و آپارات[5] با چهره‌ی کاملا فرانسوی ولی به شدت مسلط به فارسی و البته ایرانی و با داستان‌های خیلی خیلی خیلی عجیب‌غریب، جوری که در انتهای این قسمت من به هانس گفتم که این چیزهایی که تو تعریف کردی برای ما مثل فیلم سینمایی بود.

ا: واقعاً عین فیلم، یعنی من دفعه‌ی پیش هم که با هانس حرف زدم که اصلاً تصمیم گرفتیم این مصاحبه رو بکنیم، گفتم واقعاً داستان زندگیت رو باید فیلم کنن.

م: آره، اتفاقی که افتاد، شکست[6] بسیار بزرگی که …

ا: شکست‌های بسیار بزرگی که داشت.

م: یه خورده تو این قسمت در مورد یک شکستی صحبت می‌کنه هانس که 10 میلیون دلار یا یورو[7]؟

ا: یورو.

م: ضرر بهش می‌زنه و البته بعد برامون توضیح میده که چه شکلی تونست بلند بشه و ادامه بده، هرچند بلند شدنش یکی دوسالی طول کشید.

ا: و در واقع تو این قسمت به بخش اول از مصاحبه گوش میدین و بخش دومش رو در قسمت 5 هفته‌ی آینده می‌تونید بشنوید.

م: مرسی که به ما گوش می‌دید.

(موسیقی)

ا: سلام به همه. ما برگشتیم به گوش‌های شما، اینجا پادکست 10 صبح فصل 3، من امید اخوان.

م: و من هم میثم زرگرپور. خیلی خیلی خوشحالم که با ما همراه هستید.

ا: خُب مهمون امروز ما آقای هانس روکس که البته فرانسه‌ش رو …

م: قو داره

ا: روقز و مدیر کل توسعه سرمایه‌گذاری هایپراستار هستن الان. خیلی خوش اومدی هانس.

هانس دیوید روکس: مرسی، ممنونم از دعوتتون.

ا: خُب ما قبلاً یه باری باهم صحبت کرده بودیم، خیلی داستان زندگیت جالب و پر از فرازونشیب و بالا و پایین و بحران و غیره‌ست. اگه میشه بریم یه دور از قبل، شاید از کودکی، همین‌جوری بیایم جلو که چی شد اصلاً؟ من که فکر می‌کردم متولد فرانسه‌ای ولی تو گفتی متولد ایرانی. خلاصه بیایم جلو.

{5:07}

روکس: بله، من متولد ایرانم. من سال 1969 تو ایران به دنیا اومدم، در اون مقطع، مادر و پدرم که جفتشون دکتر داروساز بودن، محقق بودن، به ایران اومدن برای ایجاد پروژه‌ی تب برفکی و راه‌اندازی موسسه سرم‌سازی رازی توی حصارک. من در اون مقطع به دنیا اومدم. بعد تقریباً 3 سالم بود که برگشتم فرانسه و در سن 7 سالگی دوباره مجدداً برگشتیم ایران، مادر و پدرم دوباره اومدن اینجا که بِرَنچ آفیس[8] اون کارخونه‌ی داروسازی رو توی ایران دایر بکنن و تا انقلاب اینجا بودن و انقلاب رفتن و بعد مجدداً سال 1991 برگشتم اینجا و قرار بود که سه ماه اینجا باشم. من تو اون مقطع دانشجوی خبرنگاری بودم توی فرانسه و بهم پیشنهاد داده شده بود که 3 ماه توی آژانس فِرانس پِرس[9] دوره داشته باشم. در اون مقطع آژانس فرانس پرس شهرت سخت‌ترین آژانس خبرگزاری دنیا رو داشت توی تهران. و برای من خیلی یک آپورچونیتی[10] خیلی درجه یک بود چون پشت سرش بهم پیشنهاد کار داده شده بود که برم تو روزنامه‌ی لوموند[11] و خیلی خوشحال بودم، فکر کردم سه ماه اینجا خواهم بود و بعد خواهم رفت فرانسه توی بزرگترین روزنامه‌ی فرانسه …

ا: تا اون موقع فقط کار خبرنگاری می‌کردی؟

روکس: من دانشجو بودم و قبلش علوم سیاسی خونده بودم، بعد دیگه رفته بودم کنکور خبرنگاری، هدفم خبرنگاری بود.

ا: و اونا رو فرانسه خوندین؟

روکس: و اونا رو همه رو تو فرانسه خوندم، بله. و خُب زندگی خیلی همیشه سورپرایزهای[12] جالبی برای همه داره. برنامه‌ی سه ماهه‌ی من تبدیل شد به 30 سال در ایران و از اون موقع دیگه من موندگار شدم تو ایران.

ا: و خُب چی شد؟ بعد از اون که خبرنگاری اومدی؟ یعنی سه ماهه اصلاً چی شد که طولانی شد؟

روکس: خُب این دیگه مساله‌ی خانوادگی بود، مادرم هم‌زمان مریض شد. تشخیص دادن در امریکا که سرطان داره و مجبور شد برای دوران درمانش اونجا بمونه. سال 91 سال سختی بود، سه سال بعد از جنگ بود، شرکت‌های خارجی خیلی به سختی مدیر پیدا می‌کردن که قبول بکنن اِکسپَت[13] باشن و توی ایران کار بکنن و خُب کارخونه با من تماس گرفت، گفت تو ایرانی، به هرجهت یه شناخت اندکی از ایران داری بعد به هر جهت ارتباطت با مادرت کمک خواهد کرد که ما بتونیم بیزنس[14] رو حفظ بکنیم. به صورت موقت حالا باش به عنوان مدیر شرکت …

ا: همون در واقع بیزنِسی که مادر و پدر راه انداخته بودن.

روکس: مدیر برنچ آفیس اون زمان، شرکت پاستور واکسن بود و در اون مقطع بهم پیشنهاد دادن که مدیر کشوری بشم، واقعیتش اینه که اصلاً علاقه‌ای به بیزنِس نداشتم، اصلاً نمی‌خواستم تو این شاخه ورود پیدا کنم ولی وقتی که پیشنهاد رو دیدم، دیدم حقوقی که بهم میدن من باید 10 سال به عنوان خبرنگار کار بکنم تا بخوام یه همچین پولی رو دربیارم، بنابراین طمع کردم. قدم اول من تو ایران طمع بود.

ا: ولی در واقع تجربه یا تحصیلات کسب‌وکار و اینا نداشتی.

روکس: نه نه! من تجربه‌ی اصلاً کسب‌وکار نداشتم. من علوم سیاسی خونده بودم، استراتژی[15]، روابط بین‌المللی و بعد خبرنگاری یعنی اصلاً هیچ ربطی به بیزنِس نداشت.

ا: بعد اصلاً استرس نداشتی که اصلاً چه‌جوری یهو؟

روکس: نه اصلاً، خیلی جالبه! این یه چیزیه که خیلی‌ها ازم میپرسن چون خُب تو زندگیم خیلی هی شغل تغییر دادم، هی شغل‌های جدید انجام دادم، در هیچ مقطع زندگیم من از یه کار جدید نترسیدم.

ا: چه جالب!.

روکس: همیشه تو خودم این قابلیت رو دیدم که حتی اگر یه کاری رو بلد نباشم می‌تونم یادش بگیرم و اعتماد داشتم به طرز فکرم و طرز برخوردم با صورت مسائل و این بهم کمک کرد که خیلی سریع بتونم با یه بحران خیلی اساسی برخورد کنم.

م: چی شد که اونا پیشنهاد کردن؟ یعنی مثلاً واقعاً یعنی انقدر کسی نبود که …

روکس: ببین کسی نبود، من خُب به هرجهت تحصیلاتم در حدی بود که حدس میزدن کسی که، خُب علوم سیاسی تو فرانسه جزء دانشگاه‌های خیلی سخته، کنکور علوم سیاسی یکی از کنکورهای معروف فرانسه‌ست و خُب حدس میزدن که کسی که کنکور علوم سیاسی رو گذرونده این قابلیت رو داره که بتونه آنالیز[16] بکنه، بتونه شرایط رو بسنجه و بیزنِس ما هم خُب بیزنِس تولید نبود، بیزنِس واردات بود و بیشتر بیزنِس ارتباطات بود با ارگان‌های مختلف. اون زمان خُب مجموعه‌های مختلفی بودن، سازمان داروپخش بود، انتقال خون بود، انستیتو پاستور بود، وزارت بهداشت بود. بیشتر مساله‌ این بود که من بتونم تا یه چند مدتی این ارتباطات رو برقرار کنم، سالم نگه دارم و پیش‌بینی همه‌مون این بود که مادرم خیلی زود خوب میشه و برمی‌گرده، یعنی واقعاً قدم اول یه قدم 1 ساله بود ولی خُب متاسفانه این تبدیل شد به یه چیز خیلی طولانی‌تر.

{10:26}

ا: خُب بعد چی شد؟ در واقع مدیر این برنچ آفیس تو ایران شدی؟

روکس: مدیر این برنچ آفیس تو ایران شدم و متاسفانه خیلی سریع بعد از اینکه مدیریت[17] این برنچ آفیس رو به عهده گرفتم متوجه شدم که کارخونه‌ای که من براشون کار می‌کردم، کارمندشون بودم، یه کار خلاف انجام داده بود. دارو فرستاده بودن به ایران که در اون مقطع، اوج بحران ایدز بود، تازه متوجه شده بودیم که داروهایی که داروهای خونی، این داروهایی که ما می‌فروختیم بیشترش داروهای خونی بود، متوجه شدیم که داروهای خونی اگه تست[18] نشه، اگه گرم نشن، حرارت نخورن، می‌تونن مبتلا به ایدز باشن. درصدش یعنی احتمالش خیلی بالا بود و کارخونه‌ای که قول داده بود که بله نگران نباشین تمام داروها گرم شدن و هیتینگ[19] انجام دادیم و سِیف[20] سِیف هستن، از کانال مطبوعات مثل همه در سال 92 یا 93 بود که متوجه شدیم که داروها همه‌شون آلوده بودن و به 18 کشور صادر شده بود من‌جمله ایران.

م: عجب!

روکس: و خُب برای منی که هیچ تجربه‌ی کاری نداشتم، اولین تجربه‌ی کاری واقعی من مدیریت بحران بود، چرا؟ چون من باید حتماً این قضیه رو اطلاع می‌دادم، باید حتماً داروها جمع میشد از توی بازار، باید سعی می‌کردیم که به هرجهت مینیمم تعداد نفر آلوده بشن و بعدش هم خُب یه مشکل خیلی اساسی پیش آمد برای خود من که من به عنوان یک فرد، حالا مدیر اون شرکت نه، من برده نیستم، من مدیر یک شرکتم ولی به عنوان یک فرد آیا یک همچین قضیه‌ای رو می‌تونم بپذیرم؟ و در اون مقطع جنگ اصلی من با کارخونه‌ی مادر اون شرکت شروع شد و من تصمیم گرفتم که یک طرفه اون شرکت رو تعطیل کنم. برنچ آفیس رو من یک طرفه تعطیل کردم. وارد یک جنگ حقوقی خیلی اساسی شدم با کارخونه و اولین شکست، حالا به نظر شکست میومد ولی بعدش خودم متوجه شدم که اولین برد واقعی زندگیم اون بود. توی اون دعوای حقوقی من تقریباً هر چی داشتم رو از دست دادم ولی یه چیزی رو که یاد گرفتم این بود که، حالا به فارسی توضیح دادنش یکم پیچیده ست، اِستَند بای یور وَلیوز[21].

م: پای ارزش‌هات وایسا

روکس: دقیقاً، پای ارزش‌هات باش و حالا طرف هرکی می‌خواد باشه، شرکت می‌خواد هرکی باشه. حالا من حریف کوچیکی رو برنداشته بودم، بزرگ‌ترین کارخونه‌ی دارویی جهان بود در اون مقطع. و خُب مسلماً پیچیده بود ولی وقتی که از اون بحران اومدم بیرون با اینکه از لحاظ مالی خیلی ضربه دیدم، از لحاظ شخصی یک رشد[22] خیلی اساسی کردم.

م: من یه سوال بپرسم. خُب خیلی راحت شما می‌تونستی که استعفا بدی و برگردی.

روکس: می‌تونستم بله

م: ولی تصمیم برای تعطیلی برای چی بود؟ یعنی به‌هر‌حال اگر که قرار باشه …

روکس: خیلی برام مهم بود که جلوی این مساله رو بگیرم و تو ذهن من، تو ذهن یه جوون اون زمان، فکر می‌کنم 22-3 ساله‌م بود، تنها راه‌حلی که خیلی می‌تونست دردآور باشه برای یه کارخونه‌ی مادر این بود که من برنچ آفیس رو تعطیل کنم، چون می‌دونستم که خیلی پیچیده‌ست که دوباره بخوان یه برنچ آفیس راه‌اندازی کنن. بنابراین ضربه رو اونجایی زدم که می‌تونستم بیشتر آسیب بزنم.

ا: الان هم اگر برگردی عقب همین کار رو می‌کنی؟

روکس: حتماً همین کار رو می‌کردم، شکی نیست، شکی نیست و در اون مقطع هم خیلی، خیلی درخواست کردم که شکایت رسمی توسط به هرجهت سازمان‌های مختلف یا افرادی که مبتلا به ایدز شده بودن توسط این دارو، خیلی اصرار کردم که یه چه‌جوری بگم، پیگیری حقوقی بشه برعلیه اون کارخونه ولی خُب متاسفانه نشد.

ا: اصلاً؟

روکس: اصلاً! متاسفانه! حالا اون بگذریم اون یک داستان دیگه‌ست …

ا: داستان خودشه.

{14:49}

روکس: داستان خودشه. و وقتی که خُب این کار رو کردم یه چند مدتی مسلماً درگیر این کِیس[23] بودم و بعد هم‌زمان مدیر یه برنچ آفیس دیگه شدم که اولین واردکننده‌ی رادیولوژی کشور بود و باهاشون یه طرح خیلی بزرگ ریختم برای یک جوینت وِنچِر[24] خیلی مهم توی ایران برای اینکه بتونیم کلیه‌ی تجهیزات رادیولوژی رو در ایران تولید بکنیم و کارخونه، تقریباً می‌تونم بگم زمین هم حتی خریده بودم، موافقت اصولی‌ها رو گرفته بودیم، کارخونه فروش رفت به کداک[25]، کداک شرکت امریکایی بود بود و گفت ما توی ایران اصلاً نمی‌خوایم، نمی‌تونیم جوینت ونچر داشته باشیم و خلاصه من استعفا دادم و تصمیم گرفتم که خودم یه کارخونه‌ی رادیولوژی راه بندازم توی ایران.

م: یه سوال. همیشه این امکان برای شما وجود داشته که برگردین فرانسه.

روکس: همیشه، بله.

م: علت اینکه خُب بعد از اینکه این برنچ آفیسه تعطیل شد یا این اتفاق افتاد، باز مجدد موندین چی بود؟ حالا این اصطلاح رو به کار بردین، گفتین که اولش به خاطر طمع بود ولی خُب با یه شکست …

روکس: نه، بعدش دیگه طمع نبود. خُب من متولد ایران بودم. خاطرات بچگی خیلی عمیقی تو این کشور داشتم و وقتی که برگشتم اینجا، یک دفعه یه سری کانِکشِن‌های[26] خاصی برام به وجود اومد، یه سری خاطرات گذشته برام برگشت، محیط برام دوباره آشنا شد و خیلی لذت‌بخش بود و بعدش هم تو یک مقطع خیلی خاص تاریخ کشور رسیدم؛ 3 سال بعد از جنگ، 8 سال جنگ تحمیلی، انقلاب، 8 سال جنگ تحمیلی و من 3 سال بعدش رسیدم تو یه کشوری که تحت فشار اقتصادی خیلی خیلی اساسی بود. تحریم‌ها، من همیشه می‌خندم وقتی که خارجی‌ها میان میگن الان تحریمه، من میگم 40 ساله کشور تحریمه، جدید نیست. و خُب کشور تحت تحریم‌های سفت و سخت بود و چیزی که من رو گرفت این بود که من وقتی که رسیدم ایران، ردی از جنگ دیگه نمی‌دیدم. شما امروزم که میرید بیروت هنوز تاثیرات جنگ 82 رو می‌تونید ببینید، توی دیوارها، توی ساختمون‌ها ببینید. من 3 سال بعد از جنگ وقتی که رسیدم ایران چیزی که من رو واقعاً شگفت‌انگیز کرد این بود که، شگفت‌انگیز میگن؟

م: شگفت‌زده

ا: شگفت‌زده.

روکس: شگفت‌زده، شگفت‌زده، ببخشید! این بود که هیچ اثری از جنگ نمی‌دیدم و این یه چیزی رو فوری به من رسوند، این قدرت بازسازی و دوباره، چه‌جوری میگن، یک انرژی در ایران وجود داشت که هنوزم داره و این انرژی این بود که هر سختی که پیش بیاد، خیلی سریع کشور خودش رو دوباره بازسازی می‌کنه و خیلی مردم خودشون رو تطبیق میدن به شرایط جدید. و در اون مقطع هم من به خودم گفتم که خُب من می‌تونم یه نقشی بازی کنم در این لحظه‌ی تاریخی خیلی اساسی. یه اتفاق دیگه‌ای هم که افتاد این بود که من در اون مقطع متوجه شدم که بدون اینکه من آگاه باشم مادر من کلی کارها کرده بود برای اینکه من و برادرم بتونیم ملیت ایرانی رو داشته باشیم، چرا؟ چون مادر من ایرانی‌الاصل بود، ملیت ایرانی نداشت ولی ایرانی‌الاصل بود. و سال فکر کنم 1993-4 بود که متوجه شدم من ملیت ایرانی رو دارم و خُب این هم برای من خیلی مهم بود که حس کردم من به عنوان یک ایرانی می‌تونم در ایران بمونم و می‌تونم یه نقش واقعی داشته باشم و اونجا تصمیم گرفتم که خُب من کارخونه‌ی اولم رو راه می‌ندازم. امریکایی‌ها نمی‌خوان که ما کارخونه‌ی رادیولوژی راه بندازیم، عیبی نداره، من کارخونه‌ی رادیولوژی خودم رو راه می‌ندازم. یه تیم خیلی …

ا: چرا رادیولوژی؟ اصلاً چی شد …

روکس: چون تو کارمون بود. ما اولین واردکننده‌ی رادیولوژی کشور بودیم برای مدت 10-15 سال. یکی از بیزنِس‌هایی بود که توش بودیم و هم‌زمان هم خیلی چیزی که برام عجیب بود، چون من اصلاً از این محیط پزشکی و تجهیزات پزشکی و دارویی نبودم، چیزی که برام خیلی جالب بود این بود که وقتی که یه‌کم وارد کار شدم موقعی که داشتیم واردات انجام می‌دادیم و سرویس بعد از فروش داشتیم، دیدم که خُب همه رادیولوژی رو به یک دیدی نگاه می‌کنن که تکنولوژی[27] خیلی پیچیده‌ایه و تکنولوژی و تکنولوژی و تکنولوژیه، ولی خُب من دل ‌و روده‌ی این دستگاه‌ها رو می‌دیدم، چیز خیلی پیچیده‌ای به نظرمون نمی‌اومد باشه و اینجاست برمی‌گردیم به همون اطمینانی که همیشه به خودم داشتم که همه کارها شدنی‌ان فقط زمان می‌خواد، مطالعه می‌خواد، کار زیاد می‌خواد، انرژی می‌خواد و یکم شانس، یکمم شانس می‌خواد. و تصمیم گرفتم که یه تیم تشکیل بدم، یه تیم خیلی کوچیک، واقعاً با یه بودجه‌ی تقریباً هیچ، چون تازه هرچی داشتم رو به خاطر اون کارخونه‌ی فرانسوی از دست داده بودم. یک تیم خیلی خیلی کوچولو تشکیل دادم با یک مهندس، دوتا تِکنِسیَن[28] و 6 ماهه اولین پروتوتایپ‌مون[29] رو آماده کردیم. تستش کردیم، سازمان انرژی اتمی تستش کردیم، فرستادیمش فرانسه تو همون کارخونه، چون هنوز مدیر کارخونه دوستم بود. از اونم خواستم که توی کارخونه‌ی اون‌جا تستش بکنه و دیدیم که یه دستگاه تولید کردیم که از همه لحاظ خیلی خوب بود، دُزاژ[30] اشعه‌ش خیلی دقیق بود، نشتی اشعه نداشت و خُب به نتیجه رسیده بودیم.

{20:20}

ا: یعنی اصلاً طراحیش هم همین جا انجام شد؟

روکس: همه کارهاش رو خودمون انجام دادیم، از طراحی، از تولید، همه چی.

ا: چه جالب!

م: همکارهاتون همه ایرانی بودن؟

روکس: همه ایرانی بودن، و بعد از 6 ماه ما این پروتوتایپ رو داشتیم و شروع کردیم تولید کردنش و تا فکر کنم تقریباً 4-5 سال پیش هنوز این دستگاه فروش می‌رفت، دستگاه رادیولوژی دندان بود …

م: فروش می‌رفت!

روکس: تا 4-5 سال پیش هنوز اون دستگاه فروش می‌رفت.

ا: اون شرکت هست هنوز؟

روکس: اون شرکت رو دیگه فکر می‌کنم 4-5 سال پیش بود که دیگه تعطیلش کردیم.

ا: چه جالب! چرا تعطیلش کردین؟

روکس: البته من خیلی سال بود که دیگه نقشی تو اون شرکت نداشتم. واقعیتش اینه که نگه‌ش داشته بودم چون می‌دونستم که خُب خیلی شرکتی نبود که ثروت دربیاره ولی اون درآمدش جوری بود که یک دستگاه خیلی ارزون می‌تونست ارائه بده به بازار برای دانشجوهای دندون‌پزشکی که تازه فارغ‌التحصیل شدن. خیلی خوب بود که بتونن یه دستگاه ارزون بخرن و ایمن و هم‌زمان هم درآمدش پول حقوق‌های تیمی که مدیریت می‌کردن اون کارخونه رو داشت می‌داد ولی سودی نداشت، بنابراین گفتم خُب باشه، این ضرری نداره وقتی که چندتا خانواده میتونن ازش زندگی بکنن و خروجی این کارخونه یه محصولیه که می‌تونه کمک بکنه به یه سری افراد، باشه. خلاصه بود تا 4-5 سال پیش چون دیگه تِکنولوژی‌اش دیگه قدیمی شده بود. 4-5 سال پیش دیگه تشخیص دادم که دیگه هیچ معنی نداره و لااقل من خروج پیدا کردم، حالا نمی‌دونم شاید هنوز باشه ولی من دیگه از چهارچوب سهامدارها اومدم بیرون.

ا: به چند نفر رسیده بود پِرسُنِل[31] شرکت؟

روکس: تو اوج کار فکر کنم که 10-15 تا خانواده بودن که، یعنی 10-15 تا پرسنل داشتیم، بنابراین 10-15 تا خانواده بودن که ازش یه درآمدی داشتن و خوب بود. سالانه هم یه چیزی حدود 250 تا 300 تا دستگاه هم می‌ساختیم و می‌فروختیم.

(موسیقی)

م: خُب دوستان من یه توضیحی بدم؛ ما مثل بقیه‌ی مصاحبه‌هایی که در سال 99 گرفتیم، این مصاحبه هم توی اِستودیو[32] نیست و نه حتی در دفتر خود هانس، در دفتر یکی از دوستان مشترکمون داریم این مصاحبه رو انجام می‌دیم و ضبط می‌کنیم و بازم مثل خیلی از مصاحبه‌های دیگه شما ممکنه که صدای بوق و فرز و نمی‌دونم صدای ماشین پلیس و این حرف‌ها رو بشنوید. سعی می‌کنیم تو اِدیت[33] دربیاریم ولی امیدواریم خیلی آزاردهنده نباشه.

ا: خُب ادامه بدیم. داشتی راجع به شرکت می‌گفتی و اینکه بعدش تا کجا فعال بودی توش؟

روکس: توش خیلی کم. وقتی که دیدم که شرکت دیگه پا گرفت واقعیتش من اون‌جایی که داشتم ازش می‌اومدم از خبرنگاری علوم سیاسی، این کار برام بیشتر یه کاری بود که یه قولی بود که به مادرم داده بودم. مادرم خیلی دلش می‌خواست که این تکنولوژی حتماً بیاد، وارد کشور بشه و خُب یه قولی بهش داده بودم که حتماً این اتفاق خواهد افتاد. تو این مدت هم مادرم متاسفانه درگذشت …

م: خدا رحمتشون کنه.

روکس: و برام خیلی مهم بود که این کار رو به ثمر برسونم. به محضی که به ثمر رسید من شاخه‌ی کاریم رو دوباره عوض کردم. یه شرکت مشاوره‌ای راه‌اندازی کردم و شدم مشاور یه شرکت‌هایی خارجی که می‌خواستن بیان تو ایران کار کنن. و بعد در مرحله‌ی بعدی چون تو اون زمان خیلی اگر خاطرتون باشه حالا نمی‌دونم سنتون یا …

ا: چه سالی میشه؟

روکس: سال 5-1994

م: ما 12-13 ساله‌مون بوده.

{24:57}

روکس: سال 5-1994 ما تو یک دینامیک[34] تولید صنعت داخلی و رشد شرکت‌های داخلی بودیم. یه دوران خیلی عجیب‌غریبی بود، برای کسانی که اون‌موقع کار می‌کردن یه دوران واقعاً طلایی بود. شرایط ایجاد کار، راه‌اندازی کارخونه یا هر پروژه‌ای که داشتین خیلی ساده بود. شما واقعاً دو هفته‌ای می‌تونستین شرکت تاسیس کنین، یک ماهه موافقت اصولیتون رو داشتین، سیستم‌های بانکی کمکتون می‌کردن، خیلی راحت میشد کار راه انداخت. و من دیدم که خُب هم بازار ایران خیلی برای شرکت‌های خارجی هی جذاب‌تر و جذاب‌تر شد و هم‌زمان هم در کنارش حواسم به شرکت‌های ایرانی بودن که وقتی که من رسیدم فقط شرکت‌های کوچیک کوچیک بودن، شرکت‌های دولتی، بزرگ بودن ولی بخش خصوصی خیلی کوچیک بود. ولی خیلی سریع دیدم که یه سری از شرکت‌های بخش خصوصی تونستن خودشون رو خیلی سریع رشد بدن و سیستم جا بندازن و خیلی اصولی کار بکنن. و به این نتیجه رسیدم که هم می‌تونم کمک بکنم به شرکت‌های خارجی که بیان تو ایران کار کنن و هم کمک بکنم به شرکت‌های ایرانی که بتونن خارج از کشور …

ا: فعالیت کنن و …

روکس: فعالیت کنن.

ا: و صادرات بیشتر یا؟

روکس: نه نقش من بیشتر مذاکره‌کننده بود توی قراردادهای بزرگ. خُب از اون‌جایی که تخصص تحصیلیم کمکم می‌کرد، مذاکره توی چهارچوب قراردادهای بزرگ خیلی برای من کار راحتی بود. یه شناخت حقوقی خوب داشتم از طرف دیگه‌ای هم یه دیدگاه استراتژیکی[35] داشتم که هی داشت فاین‌تیون‌تر[36] و فاین‌تیون‌تر میشد. هر‌چقدر جوون بودم اون ریفلِکس‌های[37] خوبی داشتم برای نِگوشیِیشِن[38]. بعدش هم از یه طرف دیگه هم سنم خیلی کمکم می‌کرد چون وقتی که می‌رفتم و تو اتاق جلسات کارخونه و شرکت‌های بزرگ توی خارج می‌نشستم یا توی دفتر دولت‌های خارجی می‌نشستم، می‌دیدن که یه بچه‌ی جوون لاغر مردنی و 5-24 ساله اومده نشسته جلوشون و خیلی من رو دست کم می‌گرفتن و این بهم کمک کرد که خیلی از قراردادها رو بتونم به نتیجه برسونم.

م: چه‌جوری کمک کرد؟ چون به نظر من برعکس میشه.

روکس: وقتی که کسی شما رو دست‌کمتون می‌گیره، حواسش پرت میشه. خیلی گاردش[39] رو میاره پایین و از اون طرف می‌دونید توی مذاکره، قضیه‌ی شخص نیست، قضیه‌ی یک بیزنِسیه یا یک استراتژیه یا یک قرارداده و از لحاظ استراتژی من قوی بودم، از لحاظ مذاکره‌ی قراردادی قوی بودم و اون ظاهر من بعضی وقت‌ها بهم کمک می‌کرد که من رو دست‌کم بگیرن. رقبا هم من رو دست‌کم می‌گرفتن چون می‌گفتن این کیه اومده؟ نمی‌شناسیمش. این بچه‌ی جوون کیه اومده؟ اصولاً هم تلاش من این بود که توی این مذاکرات بزرگ، برخلاف عادت خیلی از شرکت‌های بزرگ بین‌المللی و حتی داخلی امروز که می‌بینم، که وقتی که یه جلسه‌ی مذاکره می‌خوان بذارن، یک دفعه 10 نفر لشکر میان توی اتاق جلسه می‌شینن برای یک مذاکره، من تنها می‌رفتم. اینم خیلی همه رو دیستِیبلایز[40] می‌کرد که این تنها اومده نه وکیل، نه مهندس نه هیچکی همراهش نیست، منظورشون چیه؟ این جدیه؟ جدی نیست؟ و وقتی که یه‌کم کار می‌رفت جلو یه دفعه می‌دیدن که نه داره کار انجام میشه و خیلی سریع‌تر از اون چیزی که فکر می‌کردیم انجام میشه. این بهم کمک کرد که توی مذاکراتم هم خیلی سرعت داشته باشم و خیلی سریع بتونم نتیجه بگیرم و یواش یواش اسم درکردم تو این محیط و بیشتر و بیشتر و بیشتر مشتری بهم مراجعه کردن.

ا: و این در قالب اون شرکت مشاوره این کار رو می‌کردی؟

روکس: در قالب شرکت مشاوره‌ی خودم.

ا: و تیم داشتی؟

روکس: یه سری یه تیم داشتم، حالا تیم کوچیکی بود و وقتی که نیاز داشتم تیمم رو افزایش بدم، افزایش می‌دادم. وقتی که نیاز نداشتم، جمعش می‌کردم. وقتی که خارج می‌رفتم مذاکره بکنم، بدون تیم می‌رفتم؛ حتماً همون‌جا در اون محل یه تیم تشکیل می‌دادم، افراد محلی می‌گرفتم که اون اینپوت‌هایی که من باید داشته باشم از واقعیت اون کشور یا اون بیزنِس، من بتونم اینپوت‌های[41] دقیق‌تری بگیرم که حتماً تیم من نداشت. اونا بک‌آفیس ساپورت[42] من بودن ولی اصولاً هرجایی که می‌رفتم حالت کماندویی یه تیم اونجا تشکیل می‌دادم. یه بُعد مالی، یه بُعد حقوقی، یه بُعد بیزنِسی …

ا: این تو کشورهای مختلف؟

روکس: تو کشورهای مختلفی که مذاکره می‌کردن.

ا: و اون ‌موقع حدودی مثلاً بین 25 تا 30 سال بودین؟

روکس: آره، 24 تا 35 سالگیم این کار رو کردم.

ا: بعد اون جراته که تو سن 25 سالگی جلوی 10 نفر، یه شرکت بزرگ بشینی مذاکره کنی، اون از کجا اومد؟

روکس: نمیدونم. واقعیتش همینطور که گفتم من ترس خیلی کم داشتم توی زندگیم. واقعیتش مفهوم ترسیدن از یک کاری رو من هیچ‌وقت لمس نکردم.

ا: ولی میشد مثلاً تو مذاکره‌ها، حالا نتیجه‌ی خوب نگیرین یا؟

{29:58}

روکس: پیش می‌اومد مسلماً، برای همه پیش میاد. شکست خیلی چیز مفیدیه. من خیلی از شکست‌هام یاد می‌گرفتم. جایی که به نتیجه نمی‌رسیدم اولین کاری که می‌کردم به جای اینکه بگم آه نشد، می‌نشستم ببینم چرا نشد و وقتی که می‌فهمیدم چه اشتباهاتی کردم، خودم رو می‌تونستم تطبیق بدم، خودم رو می‌تونستم اصلاح بکنم که توی مذاکرات بعدی دیگه این اتفاق نیُفته. شاید قضیه‌ی نترسیدن اینه که من از سن 9-8 سالگی توی شبانه‌روزی بزرگ شدم. تو محیط خانوادگی بزرگ نشدم. من خیلی زود یاد گرفتم که مستقل باشم، خیلی زود یاد گرفتم که کارهای خودم رو خودم بکنم و به خودم اطمینان بکنم. شاید هم مادرزادی بود چون تو خانواده‌مون اصولاً خیلی ترسو نبودن. مادر منم خیلی آدم خیلی شجاعی بود، توی بیزنِس هم خیلی موفق بود و خیلی خیلی جسور بود.

ا: خُب بعد حالا ما بعداً برمی‌گردیم عقب دوباره، بعد شرکت مشاوره چی شد؟

روکس: شرکت مشاوره‌ بود تا سال‌ها، تا تقریباً 12 سال پیش بود و کارهامون خیلی هی متفاوت شد. دیگه از مشاور شدیم نِگوشیِیتِر[43]، چون دقیقاً این بُعد کاری، یه بُعد کاریِ خیلی خاصه. اصولاً شرکت‌ها یا خودشون مذاکرات رو انجام میدن یا از یک مذاکره‌کننده می‌خوان که بره مذاکره بکنه و من توی اون نیش[44] خیلی احساس راحتی داشتم و بیشتر و بیشتر کارهای مذاکرات می‌کردم، مذاکرات برون‌مرزی می‌کردم، مثلاً توی ونزوئلا[45] اولین قرارداد خصوصی ونزوئلا رو برای ایران من اونجا بستم. بعد رفتم یواش یواش تو کارهای اکوئیزیشِن[46] و نقش من یه نقش خیلی، کلمه‌ش نمی‌دونم به فارسی درسته، ما می‌گیم آپورچونیستیک[47]، نمی‌خوام بگم فرصت‌طلب …

ا: فرصت‌طلب ولی بار منفی نداره.

روکس: آره، بار منفی نداره. چون کلمه‌ی فارسی فرصت‌طلب بار منفی داره ولی بیشتر این بود که همیشه یک بینش خیلی وسیع داشته باشیم از اینکه چه اتفاق‌هایی، کجا داره می‌افته و برای افرادی که ما می‌شناسیم چه آپورچونیتی‌هایی می‌تونه به‌وجود بیاد. مسلماً وقتی که بحران بزرگ اقتصادی توی دهه‌ی 2000، اوایل 2000 پیش اومد توی امریکا و اروپا، فرصت‌های خیلی عجیب‌غریبی ایجاد کرد، فاجعه بود، خیلی از شرکت‌ها از بین رفتن ولی هم‌زمان تو یه محیط برای یک نِگوشیِیتر خیلی سریع برام مشخص شد که خُب، شرکت‌ها دارن از بین میرن ولی هم‌زمان این شرکت‌ها لزوماً نباید از بین برن. شرکت‌هایی که سالم هستن، توان بیشتری دارن امروز می‌تونن برن این شرکت‌ها رو خریداری کنن و خیلی سریع از این بحران استفاده بکنن برای اینکه این بحران تبدیل بشه به یک فرصت استثنایی برای یه رشد خیلی اساسی. و وارد کار مِرجر اند اکوئیزیشِن[48] ، خرید …

ا: ادغام و تملیک.

روکس: ادغام و تملیک شدم، بله. و کار من بیشتر این بود که توی اروپا، شرکت‌های بزرگ اروپایی که میشد برای عددهای خیلی خیلی پایین، خریداری کرد رو اونا رو، برای یک سری از مشتریانم توی منطقه خریداری بکنم.

ا: بعد چه‌جوری حالا توی این شرکت، حالا هم پِرسُنال برندینگ[49] اصلاً برند این شرکت چه‌جوری مشتری پیدا می‌کردی؟ خصوصاً تو خارج! چون از صفر شروع کردی.

روکس: خیلی جالبه، این شرکت نه یکبار تبلیغ کردم براش، نه بروشور[50] داشت، نه وب‌سایت[51] داشت، واقعاً فقط از روی ارتباطات دِی‌تو‌دِی[52] بود توی کامیونیکِیشِنی[53] که می‌تونستم با افراد داشته باشم، توی صحبت‌ها، توی پیشنهادات. خیلی اوقات واقعاً تنها کاری که من می‌کردم، من پیشنهاد می‌دادم. یه سری افرادی که می‌شناختم، می‌رفتم می‌گفتم که خوب مثلاً فلان شرکت داره از بین میره، میشه خریدش با قیمت ارزون. اَسِت‌های[54] خوبی داره، میشه دوباره ریستراکچِرش[55] کرد و با این روند خیلی اتفاق‌های خوبی افتاد برای خیلی‌ها.

ا: و خیلی هم مثلاً دهان به دهان می‌چرخید، حالا ریفِر[56] کنن؟

روکس: بله دیگه خُب دقیقاً. بعد ریفِرال[57] هم شروع شد. ریفِرال من تو فرانسه، خُب یه سری افراد بودن که کارهای من رو دیده بودن، با من کار کرده بودن، اونا خیلی ریفر کردن به شرکت‌های دیگه. تو ایران هم همینطور و خُب بیزنِسی بود که خیلی جالب بود ولی هم‌زمان بیزنِسی بود که خیلی فشار خیلی خیلی خیلی زیادی می‌آورد. همین اینکه شما زندگی شخصی آن‌چنانی نمی‌تونین داشته باشین وقتی که یه همچین کاری می‌کنین، چون وقتی که یه ماموریت پیش میاد، یه دفعه باید برای 1 ماه، 2 ماه، 4 ماه، 5 ماه، شش ماه باید برید و داشت یواش یواش این کار برای من سخت میشد، چون بچه‌دار شده بودم. مثلاً ماموریت ونزوئلای من، پنج ماه و نیم من کاراکاس[58] بودم برای مذاکرات.

ا: یعنی هر روز کار بود؟

{35:00}

روکس: پنج ماه و نیم دائمی، هر روز، من اونجا بودم، حضور داشتم فیزیکی توی کاراکاس بودم، بله.

م: انگار که مثلاً کمپانی[59] جدید بخواد راه‌اندازی بشه …

روکس: دقیقاً همین‌طوره.

م: نیرو گرفته بشه.

روکس: دقیقاً همین‌طوره و خُب شما ببینید وقتی که می‌خواید وارد دیل‌های[60] بزرگ بشین و مذاکره انجام بدین، شما باید کار لابی‌اینگ[61] انجام بدین، باید دوباره اونجا یه سری نِتورک[62] برقرار کنین، باید بتونین بفهمین که مشکلات خودشون چیه، درون سیستم خودشون لاکینگ پوینت‌هاشون[63] چیه، می‌دونین؟ …

ا: خیلی پیچیده ست.

روکس: خیلی شیرینه، خیلی شغل شیرینیه، چون‌که شما فقط از یه زاویه نمی‌تونین کار بکنین، مجبورین تمام زوایا رو ببینین و سعی کنید یک سلوشِن[64] برای هر کدوم از این زوایا داشته باشین. اگر بتونین این کار رو بکنید موفق می‌شید، اگر نتونین این کار رو بکنین، اون لاکینگ پوینت می‌تونه تبدیل بشه به شکست دیل.

م: حالا این اعتماد ‌به ‌نفس و ترس نداشتن به کنار، این یه سری مهارت‌هایی احتیاج داره که این مهارت‌ها رو که شما تو دانشگاه ظاهراً بخشیش رو یاد گرفته بودین ولی بخشیش رو نه.، بقیه‌ی مهارت‌های لازم که قاعدتاً احتیاج داره، به مهارت فروش احتیاج داره، به مهارت مذاکره احتیاج داره، مهارت اصلاً اداره کردن یه بیزنِس؛ بقیه‌ی مهارت‌ها از کجا اومده بود؟

روکس: ببینین مهارت اداره کردن بیزنِس من مسلماً حتماً خیلی خوب نبود، چون که من خیلی خوردم زمین. ولی مهارت مذاکره فکر کنم چیزی نیست که بشه یاد داد. یه سری چیزها خُب یه سری گِرَند رولز[65] داره، یه سری قانون‌های خاص داره ولی شما تیک یک و دو و سه چهار رو بزنین، این تبدیل نمیشه به یه مذاکره‌ی مفید که بتونه به نتیجه برسه. فکر کنم بزرگترین شانسی که من داشتم این بود که وقتی که می‌نشستم جلوی کسی، توجه واقعی می‌کردم به طرف که روبه‌روم نشسته. باید به اون توجه بکنم. این اِمپَتی[66] که داشتم حالا کلمه‌ی اِمپِسی رو نمی‌دونم به فارسی چه‌جوری میگن …

م: همدلی؟

ا: همدلی.

روکس: آخه همدلی هم نیست اِمپسی ولی خُب حالا می‌تونیم نزدیکش رو بگیم. یعنی اینکه من باید بُعدهای مختلف شخصی که جلوم نشسته رو درک بکنم و خُب مطالعه‌ی شخصی هم خیلی کمکم کرد، کتاب‌های سایکولوژی[67] خیلی خوندم، بادی لَنگویج[68]، وِربال لَنگویج آنالیسیس[69] که وقتی که می‌شینید جلوی یک نفر، درک بکنیم که خُب این طرف این‌جوری نشسته، منظورش چیه، عینکش رو این‌‌جوری دست می‌زنه منظورش چیه، دفترچه‌ش رو بست منظورش چیه، آبش رو چه‌جوری می‌خوره، آیا یک دفعه می‌خوره، آیا یه قلوپ می‌خوره، آیا تکیه میده عقب، تکیه میده جلو، وقتی که حرف می‌زنید نگاهتون می‌کنه، نمی‌کنه. اینا همش چیزهایی بود که خودم درک کردم که این نکات رو متوجه نیستم و باید برم روش مطالعه بکنم که بیشتر موفق بشم. وقتی که از یه جایی به بعد این چیزها دیگه به صورت طبیعی بود. وقتی که دیگه جا افتاده بود دیگه لزومی نداشتم دوباره مراجعه کنم به کتابی چیزی. وقتی که می‌نشستم جلوی یک نفر، هنوزم همینطوره، وقتی که می‌شینم جلوی یک نفر 100% توجه من به اون طرفه، خودش خیلی کمک می‌کنه و اون کسی هم که جلوی من نشسته این رو درک می‌کنه، می‌فهمه که 100% توجه من به اونه.

ا: خُب بعد آخر شرکت مشاوره چی شد؟

روکس: آخر شرکت مشاوره این شد که من برای یکی از این شیوخ امارات، قرار بود یک کارخونه‌ی یه برند[70] لوکس[71] خیلی خیلی معروف رو براشون بخرم، دیگه مطبوعات اعلام کردن که برنده شدیم. همه‌ی کارها رو کردم و من در اون مقطع خُب وقتی که می‌رفتم توی اینجور دیل‌ها، دیل‌های بزرگ، هزینه خیلی زیاد می‌کردم و دقیقه نود مشتریم بهم گفتش که نات اینتِرستِد اِنی مور[72]، و وقتی که میگم دقیقه نو،د جلوی قاضی بودم، مطبوعات پشت در، قرار بود که بیایم بیرون یه فقط پِرِس کانفِرِنس[73] انجام بدیم و من قرار بود فقط ضمانت‌نامه بانکی مشتریم رو تحویل این آقایون بدم و مشتریم نداد. نداد و رفت و دیل رفت روی هوا و من یک ضرر خیلی خیلی هنگفت کردم و دقیقاً اون زمانی بود که هر کاری که انجام می‌دادم به ثمر می‌نشست، برای همین خیلی عجول شده بودم. کارهای زیادی رو راه‌انداخته بودم و نبودن من بالاسر کارهای دیگه‌م و فوکوس[74] زیادی که روی این قضیه مرجر اند اِکوئیزیشِن گذاشته بودم، کارهای من تو مدت 8 ماه ریخت بهم و شکست واقعی اولم که ورشکستگی بود اونجا اتفاق افتاد.

م: چند نفر بودین اون موقع؟

روکس: اون موقع تو جمع فعالیت‌هایی که داشتیم یه چیزی حول و حوش 150 نفر بودیم.

م: در کل دنیا؟

روکس: نه، تو ایران.

م: فقط تو ایران 150 نفر …

روکس: نه من تو جای دیگه دنیا من اصلاً …

م: دفتر، آفیس[75] نداشتید.

ا: ولی تیم درست می‌کردین. درسته؟

{40:00}

روکس: فقط می‌رفتم اونجا تیم درست می‌کردم بعد می‌اومدم بیرون، تیم دوباره برمی‌گشت به کار خودش.

ا: ولی اون دیل که بهم خورد در واقع مثلاً حق‌الزحمه یا درآمدی شما ازشون مگه نداشتین؟

روکس: نه نه، من ساکسِس فی[76] کار می‌کردم.

م: ساکسِس فی بوده.

روکس: من ساکسِس فی کار می‌کردم. هزینه‌هایی که می‌کردیم رو باید می‌دادن ولی نه هزینه‌هام رو دادن، نه ساکسِس فیم رو دادن. بنابراین یک زیان یک دفعه چندین میلیون یورویی …

ا: میلیون یورو!

روکس: میلیون یورو! یه چیزی حول و حوش 10 میلیون یورو یه دفعه بهمون ضرر وارد شد و من سر 8-7 ماه تمام سیستمم بهم ریخت.

م: برای چه سالیه؟ ببخشید.

روکس: این مال تقریباً 13-12 سال پیشه.

ا: ظاهراً قراردادت با اونا رو خوب مذاکره نکرده بودی.

روکس: نه اتفاقاً، نه! قراردادم خیلی محکم بود ولی یه پیچیدگی اینه که وقتی که شما با یک حالا خانواده سلطنتی کار می‌کنید که دیپلماتیک کامیونیتی[77] داره، این یکی از درس‌های خوبی بود که گرفتم و نمی‌دونستم این رو، حتی اگر برنده بشین تو دادگاه، هیچ جوری نمی‌تونین پولتون رو زنده بکنین. خلاصه این یک تجربه‌ی خیلی بزرگی بود که کردم. اولین تجربه‌ی دردناک من توی امارات بود و اولین شکست خیلی بزرگ شخصی خودم بود. در اون وسعت اولین باری بود که اینقدر سنگین می‌خوردم زمین. چون واقعیتش اینه که در تقریباً مدت 7-8 ماه، هرچی که داشتم و نداشتم رو از دست دادم دوباره. دوباره برگشتم …

ا: صفر شدین.

روکس: به منفی. البته منفی شده بودم دیگه در اون مقطع. این اتفاق‌ها وقتی که می‌افته در لحظه خیلی دردناکه، خیلی خیلی سخته. آدم میره تو خودش، اونم منی که آدمی هستم که همین‌جوریش اصولاً خیلی تو خودم هستم، در اون مقطع دیگه بیشتر رفتم تو خودم و خُب ریفلِکس اول اینه که هی آدم خودش رو سرزنش بکنه که آقا این کار رو نکردی، این کار رو نکردی، این کار رو نکردی. ولی امروز وقتی که با فاصله این قضیه رو نگاه می‌کنم بهترین تجربه‌ی زندگیم بود.

ا: چقدر جالب! چرا؟

روکس: بهترین تجربه‌ی زندگیم بود. به دلیل اینکه اول از همه، خودم رو پیدا کردم. متوجه شدم که هر چقدر ضربه‌ای که بخورم محکم باشه، می‌تونم سرپا وایستم و می‌تونم دوباره روی پاهام بایستم. این خیلی مهم بود. البته خیلی هم شانس آوردم یه ساپورت[78] خانوادگی خیلی خیلی خیلی اساسی داشتم. اگر خانواده‌م انقدر ساپورتیو[79] نبودن شدنی نبود.

ا: از لحاظ مالی یا …

روکس: نه! از لحاظ روحی اول از هر چیزی، بعد از لحاظ مالی کمک کردن که به هرجهت یه دوران خیلی سختی رو بگذرونیم. چون وقتی که هیچی نداریم خُب هیچی نداریم. هم‌زمان هم چیزی که خیلی جالبه تو زندگی اینه که وقتی که شما نیتتون خیر باشه، هرچقدر شرایط سخت باشه، اگر یکم دور خودتون رو نگاه بکنین همیشه یه سری فرشته‌های نجات وجود دارن.

ا: چه جالب!

روکس: من به صورت مثال بهتون بگم، من مستاجر بودم، تازه 6 ماه بود که یه ویلایی رو اجاره کرده بودیم تو الهیه، مالک هم من رو نمی‌شناخت. من رفتم پیشش بهش گفتم که متاسفم دیگه نمی‌تونم اجاره‌ها رو بدم، من ورشکست شدم باید اینجا رو تخلیه بکنیم. مالک در اون مقطع نگاهم کرد، بهم گفتش که تو آیا همچین حرفی به برادرت می‌زدی؟ من واقعیتش نمی‌فهمیدم چی داره بهم میگه. هی نگاهش می‌کردم می‌گفتم متوجه حرفتون نیستم. اون گفت حالا عیبی نداره، تو مشکلات زیادی داری، اصلاً لزومی نداره که تو الان نگرانی یه سقف بالاسر زن و بچه‌ت باشی، باش تو این خونه، اطمینان دارم بهت، می‌دونم روی پات دوباره بلند میشی، می‌دونم که بهم پرداخت خواهی کرد اجاره رو، هرچقدر هم طول کشید عیبی نداره.

م: عجب!

ا: چقدر جالب!

روکس: می‌دونید، زندگی سورپرایزهای خوب هم داره، بعضی وقت‌ها از یه طرف ضربه می‌بینید ولی از اون طرف هم یه چیزهایی جلوی چشمتون میاد که متوجه میشید که همه چی تو یک تعادل مطلقه و هیچ‌وقت بدی خالص نمیاد. همیشه بدیه با یک سری خوبی‌ها میاد و برای من واقعاً این تجربه، این بود.

ا: ما کم کم داریم به آخر قسمت اول مصاحبه نزدیک میشیم، بعد چی شد؟ اون شرکت مشاوره هم ورشکست شد، فِیل[80] شد؟

روکس: اون شرکت بله فِیل شد و باید از نو خودم رو اختراع می‌کردم. یکی از دوستام که تازه، چند سال بود اومده بود ایران باهم دوست شده بودیم، آشنا شده بودیم، این دوست فرانسوی بود، مدیر یه کارخونه شده بود و وقتی که از اون کارخونه یه شرکت دیگه خواستش که بره مدیر کشوری اون شرکت بشه، اون شرکت هایپراستار بود و بهم گفتش که ببین تو ارتباطات خوبه، من نیاز یه نفر دارم که به هر جهت یه بینش خاصی داشته باشه، مذاکره بتونه بکنه و بیزنِس ما رو اِکسپَند[81] بکنه، آیا می‌پذیری که بشی مدیر توسعه سرمایه‌گذاری شرکتمون؟ و این‌جوری شد که من ورود پیدا کردم به هایپراستار.

{45:06}

ا: چند ساله الان هایپراستارید؟

روکس: 10 سال.

ا: ده ساله هایپراستاری …

روکس: تابستون میشه 10 سال، ماه جون میشه 10 سال.

م: یعنی پس تقریباً یه 2 سالی طول کشید تا شما از اون شکست بگذرید و …

روکس: بله، بله.

م: تو این 2 سال چیکار می‌کردین؟

روکس: تو این 2 سال می‌تونم بگم یکسال اول خودزنی، سرزنش و سال دوم بیشتر دنبال این بودم که بفهمم چرا. می‌دونین شکست، شکست اصولاً بیرونی نیست، یک عامل بیرونی نیست. شکست یه عامل درونیه، وقتی که تو یه بیزنِس شکست می‌خورید، اولین عامل مایندسِت‌تونه[82].

م: درسته.

روکس: و من خیلی برام مهم بود که بفهمم که مایندسِتم چه ایرادی داشت و چه‌جوری می‌تونستم دوباره تنظیمش بکنم که مایندسِت من بره روی یه مایندسِت موفقیت[83] و نه یه مایندسِت شکست.

ا: ولی مثلاً چه می‌دونم، دیپرِشِن[84] یا …

روکس: دیپرِشِن عمیق، بله! ولی دیپرِشِن هم دقیقاً توی اون درس من این بود که دقیقاً همون‌طوری که شکست یه مایندسِته و موفقیت یه مایندسِت، دیپرِشِن هم دقیقاً یه مایندسِته و اصلاً دیپرِس[85] نبودن یه مایندسِته، یه انتخابه. هرکسی در هر مقطع زندگیش می‌تونه تصمیم بگیره دیپرس باشه و می‌تونه تصمیم بگیره دیپرس نباشه، هرچقدر زندگی سختی براش بفرسته. من فکر کنم کم سختی نداشتم تو زندگیم.

ا: ولی چه‌جوری کلاً حالا این دیپرشِن، استرس، نمی‌دونم به هرحال خانواده داشتین، چه‌جوری اصلاً تونستی برگردی و حالا دوباره روی پات بایستی؟

روکس: می‌دونین اولین درسی که تو اینجور اتفاق‌ها آدم می‌گیره، درس هیومیلیتیه، هیومیلیتی[86] به فارسی، شما کمکم کنین.

م: فروتنی.

ا: فروتنی.

روکس: فروتنی. باید یاد بگیریم که هامبل[87] باشیم، باید یاد بگیریم که ساده باشین و غرورتون رو باید یاد بگیرین خیلی خیلی خیلی کوچیکش بکنین، بذارینش ته ته ته جیبتون و سعی کنین که یاد بگیرین که این غروره کمک‌کننده نیست. غروره فقط مانع است. من یک آدم خیلی مغروری هستم، بودم، الان هم شاید هنوز هستم و خیلی دارم کار می‌کنم که کمتر باشه. در اون مقطع خیلی خیلی مغرور بودم و واقعیتش اینه که فکر کارمند شدن برای یک شرکت، برای من یک عذاب بود. ولی هم‌زمان ناچار بودم و مجبور بودم غرورم رو بذارم ته جیبم و از این تصویری که از خودم ساخته بودم بیام بیرون و واقعیت خودم رو ببینم و این خیلی مفید بود برام، خیلی خیلی مفید بود. به مرور یاد گرفتم که این غروره رو کاملا حذفش کنم. تصویری از خودم دیگه نداشته باشم و درک بکنم که من یک انسان خیلی ساده هستم، امروز هستم شاید فردا نخواهم بود و توی این دورانی که هستم چیکار می‌تونم بکنم که مفید باشم برای مجموعه‌هایی که براشون کار می‌کنم. ولی فراتر از اون مجموعه‌ای که براشون کار می‌کنم برای اون شهر یا کشوری که درش کار می‌کنم و اگر هم تونستم فراترش بکنم، فراتر.

م: خیلی جالب بود. می‌دونی مثل فیلم سینمایی بود، قصه‌هایی که تعریف کردی.

ا: آره

م: و توی فیلم‌های سینمایی هم مثلاً قهرمان یه اتفاقی براش می‌افته، یه مدتی به هرحال سخت می‌گذره بهش تا بعد خودش رو پیدا می‌کنه، قشنگ …

روکس: فقط فیلمم نیست، تمام کتاب‌هایی که ما داریم چه توی…

م: قصه‌ست قشنگ.

 روکس: چه توی قصه‌های ایران یا جهان همینه. اصولاً همه می‌خونیم ولی هیچ‌وقت درس ازش نمی‌گیریم. نمی‌فهمیم که واقعیت زندگی اینه. واقعیت زندگی اینه که ایگو[88]، مغرور بودن، فقط یه ضعف خیلی خیلی خیلی اساسیه و هیچی نه به انسان می‌رسونه، نه به اطرافیانش. دومین درس خیلی بزرگی که من گرفتم این بود که پول من رو دیفاین[89] نمی‌کنه. من متوجه شدم که هویت من توی اون عدد حساب بانکی من نیست، من هستم که هویت خودم رو ایجاد می‌کنم و این خودش برای من یک قدم خیلی خیلی اساسی بود و واقعاً رشد اساسیم رو اونجا کردم. چرا؟ چون وقتی که این اتفاق می‌افته دیگه شما ترسِ نداشتن رو ندارید. ببین مشکل اکثر کسایی که یه بیزنِس راه‌اندازی می‌کنن چیه؟ یه جوونی که میخواد استارتاپش[90] رو راه بندازه میگه وای من پول قرض گرفتم از مامان و بابا یا پول خودم رو، پس‌اندازم رو گذاشتم توی این کار، اگر این پول از بین بره چی؟ اگر این پول از بین بره، هیچی. هیچ اتفاقی نمی‌افته. هنوز هستین، نفس می‌کشین، قلبتون تپش داره، هیچ اتفاقی نمی‌افته. اینا همش ساختارهای ذهنیه که برای خودمون ایجاد می‌کنیم که استرس‌های خیلی خیلی بالایی رو میاره و هرچه لِول[91] استرسمون بالاتر بره احتمال شکستمون هم به همون نسبت میره بالا.

م: مرسی، خیلی جذاب و …

ا: خیلی جذاب و خیلی داستان قشنگی بود.

م: قسمت بعدی رو احتمالاً یه مقدار بیشتر روی هایپراستار و مخصوصاً …

ا: خود هانس و به نظرم لایف اِستایلش[92] و یه چیزی راجع به شکست قبلاً گفت که اول قسمت بعد من میگم، خیلی جذاب بود.

م: آهان. مرسی خیلی ممنون

ا: خیلی ممنون

ا: خداحافظ

م: خدانگهدار

[1] سرمایه گذاری (Investment)

[2] هایپراستار (Hyperstar): یکی از فروشگاه‌های بزرگ زنجیره‌ای در ایران

[3] سوشال مدیا (Social Media): رسانه‌ی اجتماعی؛ البته به جای آن اغلب از اصطلاح شبکه‌ی اجتماعی استفاده می‌شود.

[4] یوتیوب (YouTube): یک پلتفرم سرویس اشتراک ویدئو است.

[5] آپارات (Aparat): یک پلتفرم سرویس اشتراک ویدئویی ایرانی

[6] شکست (Failure)

[7] یورو (Euro): واحد پول چندین کشور اروپایی است.

[8] برنچ آفیس (Branch Office): دفتر شعبه

[9] آژانس فرانس پرس (Agence France-Presse): خبرگزاری فرانسه

[10] آپورچونیتی (Opportunity): فرصت

[11] لوموند (Le Monde): دنیا؛ یکی از مهم‌ترین روزنامه‌های اروپا و از معتبرترین روزنامه‌های فرانسه است.

[12] سورپرایز (Surprise)

[13] اکسپت (Expatriate, Expat): این اصطلاح به متخصصانی گفته می‌شود که در خارج از کشور خود مستقر هستند یا توسط کارفرمایان خود به خارج اعزام می‌شوند.

[14] بیزنس (Business): کسب و کار

[15] استراتژی (Strategy): راهبرد

[16] آنالیز (Analyze): تجزیه و تحلیل

[17] مدیریت (Management)

[18] تست کردن (Test)

[19] هیتینگ (Heating): گرم کردن

[20] سیف (Safe): امن

[21] استند بای یور ولیوز (Stand by Your Values): پای ارزش‌های خود بایست

[22] رشد (Growth)

[23] کیس (Case): مورد

[24] جوینت ونچر (Joint Venture): نوعی شراکت تجاری بین دو یا چند سازمان است که طی آن، طرفین سازمانی جدید را تاسیس می‌کنند و در سود و زیان و ریسک‌های آن، سهیم هستند.

[25] کداک (Kodak): یک شرکت آمریکایی سازنده‌ی تجهیزات و مواد خام عکاسی

[26] کانکشن (Connection): ارتباط، اتصال

[27] تکنولوژی (Technology): فناوری

[28] تکنسین (Technician): متخصص فنی

[29] پروتوتایپ (Prototype): نمونه‌ی اولیه

[30] دوز، دوزاژ (Dosage): مقدار مصرف (عموما برای دارو استفاده می‌شود.)

[31] پرسنل (Personnel): کارمندان

[32] استودیو (Studio): اشاره به محل و اتاقی است که ضبط برنامه‌ی پادکست در آن انجام می‌شود.

[33] ادیت (Edit): ویرایش

[34] دینامیک (Dynamic): پویا

[35] استراتژیک (Strategic): راهبردی

[36] فاین تیون شدن (Fine-tune): تنظیم و دقیق کردن جهت بهبود عملکرد

[37] ریفلکس (Reflex): واکنش

[38] نگوشییشن (Negotiation): مذاکره

[39] گارد (Guard): نگهبان، محافظ؛ در این‌جا منظور این است که کسی حالت تدافعی به خود نگیرد.

[40] دیستیبلایز کردن (Destabilize): بی‌ثبات کردن؛ در این‌جا به معنی برهم‌زدن پیش‌زمینه‌ی فکری است.

[41] اینپوت (Input): ورودی؛ در این‌جا به معنی آمار و اطلاعات ورودی است.

[42] بک آفیس ساپورت (Back-office Support): در این‌جا منظور پرسنل ستادی و پشتیبانی است.

[43] نگوشییتر (Negotiator): مذاکره کننده

[44] بازار نیش (Niche Market): بازار گوشه‌ای؛ بخش کوچک اما سودآور از یک بازار است که با شناسایی نیازها و خواسته‌های مشتریان که توسط رقبا شناسایی نشده‌اند و همچنین با ارائه‌ی محصولاتی که برای مشتریان در آن بازار جذاب است، ایجاد می‌شوند.

[45] ونزوئلا (Venezuela): کشوری است در شمال آمریکای جنوبی.

[46] اکوئیزیشن (Acquisition): اکتساب، تملیک

[47] آپورچونیستیک (Opportunistic): کسی که به دنبال فرصت‌های جدید است و از آن‌ها استفاده‌ی مناسب می‌کند.

[48] مرجر اند اکوئیزیشن (M&A: Merger and Acquisition): ادغام و تملیک؛ ادغام فرایند ترکیب دو یا چند شرکت است و در تملیک، یک شرکت، شرکت دیگری را به طور کامل خریداری می‌کند.

[49] پرسونال برندینگ (Personal Branding): برندسازی شخصی

[50] بروشور (Brochure)

[51] وب سایت (Website)

[52] دی تو دی (Day to Day): روز به روز، روزانه

[53] کامیونیکیشن (Communication): ارتباط

[54] است (Asset): دارایی

[55] ریستراکچر (Restructure): بازطراحی ساختار

[56] ریفر کردن (Refer): مراجعه کردن، اشاره و ذکر کردن، فرستادن

[57] ریفرال (Referral): مراجعه

[58] کاراکاس (Caracas): پایتخت کشور ونزوئلا

[59] کمپانی (Company): شرکت

[60] دیل (Deal): معامله

[61] لابی اینگ (Lobbying): لابی کردن، اعمال نفوذ کردن

[62] نتورک (Network): شبکه (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 4 از فصل 1 را بشنوید.)

[63] لاکینگ پوینت (Locking Point): نقطه‌ی قفل‌شده؛ منظور قسمتی از یک فرایند است که مشکلات و موانعی دارد.

[64] سلوشن (Solution): راه حل

[65] گراند رولز (Ground Rules): قوانین پایه‌ای و اصلی

[66] امپتی (Empathy): همدلی

[67] سایکولوژی (Psychology): روان‌شناسی

[68] بادی لنگویج (Body Language): زبان بدن؛ نوعی ارتباط غیرکلامی است که در آن به جای استفاده از کلمات، از رفتارهای جسمی برای بیان یا انتقال اطلاعات استفاده می‌شود.

[69] وربال لنگویج آنالیسیس (Verbal Language Analysis): تحلیل زبان کلامی؛ به معنای تحلیل طرز استفاده از کلمات گفتاری و نوشتاری است.

[70] برند (Brand)

[71] لوکس (Lux): مجلل، پر زرق و برق

[72] نات اینترستد انی مور (Not Interested Anymore): دیگر علاقه‌ای ندارم

[73] پرس کانفرنس (Press Conference): کنفرانس مطبوعاتی

[74] فوکوس (Focus): مرکز توجه، تمرکز

[75] آفیس (Office): اداره، دفتر کار

[76] ساکسس فی (Success Fee): دستمزد موفقیت؛ مبلغی است که به مذاکره‌کننده در ازای موفقیت در یک معامله، پرداخت می‌شود.

[77] دیپلماتیک کامیونیتی (Diplomatic Community): اجتماع دیپلماتیک؛ در این‌جا منظور داشتن ارتباطات سیاسی قوی است.

[78] ساپورت (Support): حمایت، پشتیبانی

[79] ساپورتیو (Supportive): پشتیبان

[80] فیل شدن (Fail): شکست خوردن

[81] اکسپند کردن (Expand): توسعه دادن، بسط دادن

[82] مایندست (Mindset): ذهنیت، طرز فکر

[83] موفقیت (Success)

[84] دیپرشن (Depression): افسردگی

[85] دیپرس (Depress): افسرده

[86] هیومیلیتی (Humility): فروتنی، تواضع

[87] هامبل (Humble): افتاده، خاشع

[88] ایگو (Ego): منیّت، نفسِ خودپسند

[89] دیفاین (Define): تعریف کردن، مشخص کردن

[90] استارتاپ (Startup): سازمانی موقتی است با هدف ایجاد محصول، خدمت و یا بازار جدید که دارای ویژگی رشد مقیاس‌پذیر و سریع، مدل کسب و کار تکرارپذیر و درآمدزا در شرایط عدم قطعیت است. استارتاپ عموماً دارای ویژگی‌های نوآورانه، فناورانه مثلاً مرتبط با اینترنت و ارتباطات دیجیتال است. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 0 از فصل 1 را بشنوید.)

[91] لول (Level): سطح

[92] لایف استایل (Life Style): سبک زندگی

قسمت‌های مرتبط

فصل 3، قسمت 7: چراغ‌های روشن

فصل 3، قسمت 1: داستان‌های فراز و نشیب کارآفرینان

فصل 1، قسمت 12: نرم(تر) باش!

لیست مطالب تکمیلی

6 استارتاپ آموزش از راه دور

6 استارتاپ آموزش از راه دور

مزایا و معایب آموزش از راه

مطالعه بیشتر »
۱۶ آبان ۱۴۰۱
تقسیم سهام در استارتاپ‌ها

4 نکته قبل از تقسیم سهام بین بنیانگذاران استارتاپ‌ها

سهام را کی داده، کی گرفته؟!

مطالعه بیشتر »
۲ آبان ۱۴۰۱
5 نکته درباره‌ی ارزشگذاری استارتاپ‌ها

5 نکته درباره‌ی ارزشگذاری استارتاپ‌ها

همه چیز که پول نیست!  

مطالعه بیشتر »
۱۷ مهر ۱۴۰۱
تاریخ انتشار: 26 بهمن 99
  • مهمان

هانس دیوید روکس

مدیرکل توسعه و سرمایه‌گذاری هایپر‌استار

No more pages to load

  • حامی

جاجیگا

ابرپیشرو

تمام قسمت‌های این فصل
تمام قسمت‌های این فصل
  • نظرات کاربران

4 دیدگاه

  • قدیمی ترین
  • تازه ترین
  • سلام، مهمان
  • خروج
  • ورود
  • حسین
    • ۲۷ بهمن ۱۳۹۹ در ۱۵:۰۹
    سلام وقت بخیر، شما متن اپیزودهای پادکست رو جایی منتشر نمیکنید؟ من علاقه‌مندم که این کار رو بکنم و در جایی برای عمومم منتشر کنم، خواستم قبلش از شما اجازه بگیرم.
    0 0 • پاسخ
    • مدیریت 10 صبح • نویسنده
      • ۲ اسفند ۱۳۹۹ در ۱۲:۲۲
      سلام، حسین عزیز، برای قسمت های فصل 1 و فصل 1.5 در سایت موجود هستن. سایر قسمت ها در حال آماده سازی هستن. شما متون پادکست رو در کجا قصد دارید منتشر کنید؟
      0 0 • پاسخ
  • اکبر
    • ۲۸ بهمن ۱۳۹۹ در ۰۲:۲۰
    با درود؛  ممکنه به من راهنمایی بفرمایید که در کدوموقسمت اززسایا به توضیحلت مازادی که اشاره فرمودید دررمورد اصطلاحات و .. مطرح شده در پادکست میشه دسترسی داشت؟
    0 0 • پاسخ
    • مدیریت 10 صبح • نویسنده
      • ۲ اسفند ۱۳۹۹ در ۱۲:۲۰
      سلام، اکبر عزیز، برای قسمت های فصل 1 و فصل 1.5، در هر قسمت، متن ها بهمراه کلمات مهم پانویس شدن و کلمات کلیدی قابل دسترس هستن. برای بقیه قسمت ها در حال آماده سازی هستیم.
      0 0 • پاسخ

درباره پادکست 10 صبح

پادکست 10 صبح در خرداد 1396 متولد شده است. بنیان‌گذاران این پادکست دو دوست قدیمی، میثم زرگرپور و امید اخوان، هستند که در هر قسمت در قالب یک گپ و گفت بداهه، تجربیات خود از همکاری با شرکت‌ها و استارتاپ‌های متعدد را به رایگان در اختیار مخاطبان قرار می‌دهند. در این پادکست موضوعات مختلف مرتبط با راه‌اندازی، مدیریت و توسعه‌ی کسب و کار (از مدل کسب و کار گرفته تا رشد، تأمین مالی و جذب سرمایه) به‌صورتی بروز و کاربردی بررسی می‌شوند.

لینک‌های مفید

  • خانه
  • درباره ما
  • بنیان‌گذاران
  • تیم اجرایی
  • تماس با ما
  • پادکست‌ها
  • مهمانان
  • حامیان
  • نظرات کاربران
  • نقشه سایت

از کجا بشنویم؟

Podcasts icon

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

Podcasts icon

Apple Podcast

Castbox

Spotify

Google Podcast

Envelope
Twitter
Instagram
Telegram

تمامی حقوق این سایت و محتوای آن متعلق به پادکست 10 صبح است.

طراحی و پیاده‌سازی: مشاورنت

عضویت شما در خبرنامه پادکست ۱۰ صبح با موفقیت انجام شد!