متن پیادهسازی شده قسمت 2 از فصل 3 پادکست 10 صبح با عنوان: بازاریابی با کیف خلبانی (مهمان: نخجوانی – شاتل)
میثم: سلام، اینجا پادکست 10 صبحه و شما دارید قسمت دوم از فصل سوم پادکست رو میشنوید و من هنوز میثم زرگرپور هستم.
امید: منم امید اخوانم. پادکست 10 صبح پادکستیست در حوزهی مدیریت، کارآفرینی و اِستارتاپها و ما امروز مهمونمون جناب آقای احمدرضا نخجوانی مدیرعامل شاتِل[1] هستن که این قسمت بخش اول مصاحبه با ایشون رو میشنوید، قسمت 3 هفتهی آینده منتشر میشه که در اون قسمت میتونید بخش دوم رو بشنوید. چیا گفت احمدرضا امروز؟
م: اینجا یه مقداری احمدرضا تو این قسمت در مورد اون کسب و کار[2] اولی که راهاندازی کردن که خیلی کار عجیبی بود، یک کسبوکار سختافزاری[3] بود، حالا دیگه یه مقداری بذاریم دوستان گوش بدن بعد…
ا: از 18 سالگیش خلاصه اومد تا الان که …
م: آره تا زمان پیوستنش به شاتل یعنی تا حدود مثلاً شاید سی و دو – سه سالگیش و اون کسبوکار سختافزاری که راهاندازی کردن، اون دفتر مربوط به مطالعات اقتصادی که به خاطر مسائل سیاسی یه مقداری بهم خورد و بعد یک دورهی خیلی عجیب 5 سالهای که در یک شرکت نرمافزاری[4] بزرگ و معروف گذرونده بود که حالا اسم اون شرکت رو هم تو همین قسمت خواهید شنید.
ا: آره دیگه و خلاصه تجارب فراز و نشیب ایشون. ما باید اینم اول هر قسمت بگیم که نام این فصل داستانهای فراز و نشیب کارآفرینانه[5] و ما روی داستان زندگی افراد و فراز و نشیب هاشون تمرکز داریم.
م: خوب با همدیگه میشنویم بخش اول از مصاحبه با احمد نخجوانی، احمدرضا نخجوانی؛ مدیرعامل شاتل.
(موسیقی)
م: سلام، من میثم زرگرپور هستم و اینجا فصل سوم از پادکست 10 صبح و ما امروز در خدمت آقای احمد نخجوانی؛ مدیرعامل محترم شاتل هستیم.
ا: سلام، منم امید اخوانم. خوشآمد میگم به مهمون ویژهمون و اگه میشه خودتون رو معرفی کنین و بریم شروع کنیم.
احمدرضا نخجوانی: سلام، من احمدرضا نخجوانی هستم. در خدمتتونم.
م: خیلی دیگه مختصر و مفید بود. یه مقداری اگر که بشه بیشتر در مورد خودت و حالا مثلاً تحصیل، دوران کودکی خیلی مختصر …
ا: اصلاً از اول یه دور …
م: از ب بسمالله، کجا متولد شدی؟
{4:43}
نخجوانی: وی در خانواده ای مذهبی و چی چی به دنیا اومد. اینجوری؟ من متولد آذر 52ام، 28 ساله که دارم کار میکنم. براتون بگم که مدرک تحصیلیم لیسانس و فوقلیسانس اقتصاد خوندم، دکترا مدیریت[6]، در کنارش حالا سالهای گذشته هم خلبانی خوندم و به اصطلاح مدرک دیگهم مدرک خلبانی از هواپیمای کشوری.
م: تحصیل همه توی ایران بوده؟
نخجوانی: لیسانس و فوقلیسانس ایران، دکترا لیون[7] فرانسه.
م: بسیار عالی و جالبه که کسی که اقتصاد خونده الان داره یه کار خیلی جدی مرتبط با فناوری اطلاعات میکنه.
نخجوانی: آخه خیلی هم از همدیگه دور نیست. ولی کلاً من از همون اوایل هم من توی صنعت آیتی[8] و آیسیتی[9] بودم به نوعی. یعنی من سه سال اولی که اصلاً وارد بازار کار شدم، 18 ساله بودم و برنامهنویسی کامپیوتر میکردم.
ا: جدی؟! چی؟
نخجوانی: دوست داشتم اون موقع …
ا: کیو بِیسیک[10]
نخجوانی: آفرین! شرکت گلبافت، من اونجا به عنوان کارشناس کامپیوتر، اون موقع هم زمانی بود که کامپیوتری که من داشتم یه کامپیوتر اگر اشتباه نکنم اِیتی[11] بود و مونوکُروم[12] سیاه و سفید بود و هاردش[13] 20 مِگابایت[14] بود.
ا: اِیتی چی بود؟ 386؟
نخجوانی: قبل از 386، نسل قبل از …
م: به من و تو قد نمیده امید.
نخجوانی: اصلاً برای اینکه شما بدونید کِیسش[15] تاوِر[16] بود، تاور نبود از اینایی بود که فِلَت[17] بود بعد روش مانیتور قرار میگرفت، مانیتور هم سیاه و سفید بود و هاردم 20 مِگ بود. من یادمه دو سال بعد پولهام رو جمع کردم رفتم یه 386 برای خودم خریدم. 386 هاردش 120 مگابایت بود. با اون کامپیوتر سیاه و سفیده، من برنامهی حقوق و دستمزد گلبافت رو با کیو بِیسیک نوشتم.
م: احسنت.
نخجوانی: دانشجو ترم یک دانشگاه بودم. خیلی دوست داشتم.
م: چقدر عالی. با چه کاری شروع کردی؟ با همون گلبافت و …
نخجوانی: کارشناس کامپیوتر بودم، بعد تقریباً دو سال و هفت هشت ماه بعد یه بیزنِسی[18] رو راه انداختیم. اون موقع باز به سن من و شما میخوره، یادتون باشه یه دستگاههای کامپیوتری بود، بازیهای کامپیوتری. بهش میگفتن میکرو.
ا: بله، میکرو جِنیوس.
نخجوانی: 8 بیتی[19] بود، میکرو جِنیوس، آفرین. ماکرو جینیِس[20] بود که بعدش 16 بیتیهاش سِگا[21] اومد.
ا: بله
م: بله
نخجوانی: ما یه شرکتی رو راه انداختیم با یه سری از دوستان و توی اون شرکت شروع کردیم سیستِمهای میکروگِیم[22] رو تولید کردن، یعنی رفتیم قالبش رو از تایوان خریدیم، بوردش[23] رو همکارهای ما …
ا: کارتریج[24] بود، درسته؟
نخجوانی: آفرین کارتریج میخورد، جدا از کارتریج یه سریهاشون هم بود که بیلتاین[25] یا اصطلاحا اِمبِدِد[26] یه کارتریج هم تو خود دستگاه بود. اون رو شروع کردیم تولید کردن که خیلی هم تجربهی جالبی بودها، یکی از بیشترین چیزهایی که من ازش خیلی تو اون سالها لذت بردم، یعنی تو کارم لذت بردم، اون سالها بود، از سال 73 تا 79، 6 سال که اون رو تولید میکردیم. بعد خود من رفته بودم یکی از این کیفهای خلبانی که خیلی هم دوست داشتم چون ژِست داشت، کَپتِین بَگها[27] گرفته بودم توش یه دونه از اون میکروگِیمها میذاشتم میرفتم شهر به شهر و خودم بازاریابی میکردم.
ا: توی ایران؟
نخجوانی: تو ایران برای اینکه اون موقع ماکروجِنیوس میفروختن، ماکروجِنیوسها جنس تایوانی بود، یادمه اون موقعها حدود 18 هزار تومان قیمتش بود و قیمت گرونی بود. ما اومدیم این تجهیزات رو، این دیوایس[28] رو درست کردیم با کیفیتی بیاغراق بهتر از تایوانی چون مثلاً بهترین کامپونِنتها[29] رو گرفته بودیم، قابمون رفته بودیم قاب فوما[30]، فوما اون موقع یکی از چیزهای گِیمهای[31] معروف بود، قاب طراحی ژاپنی بود، گرفتیم و دو سال هم روش گارانتی میدادیم. چون دوسال روش گارانتی میدادیم خیلی توسط مردم استقبال شد. اون موقع مثلاً 10-15 درصد گرونتر از تایوانی و جنسی که میفروختیم نوبتی و صفی بود یعنی انقدر موفق شده بودیم.
ا: چی شد اصلاً به فکر راه انداختن این کار افتادین؟
نخجوانی: اون موقع یه شرکت اِلِکترونیک بود که مال پدر من بود و اون شرکت کارهای الکترونیکی انجام میداد، تولیدات خیلی محدود الکترونیکی انجام میداد. دیدیم این خیلی پُتانسیِل داره. کار دیگه هم کردیم که شکست[32] خورد. ما رفتیم اون موقع اگر یادتون باشه اولین نسل موبایل رو همراه اول[33] نوکیای[34] 2110 رو داد با شارژِر به اصطلاح فندکی که در کنارش بود. جایی هم لوازم نمیفروختن، ما شروع کردیم شارژِر فندکی و اینا هم تولید کردن برای اولین بار تو ایران که اصلاً نبود. بعد رفتیم سِگا تولید کردیم، 16 بیتی رفتیم جلو بعد یه سری اتفاقاتی واسه من افتاد متاسفانه اتفاقاتی تو زندگی شخصی بود و یه مشکل مالی خوردیم و اون کار رو من ترک کردم اصلاً و حیف شد.
م: اولین آدمها، اولین همکارها و شرکا[35] رو چه شکلی انتخاب کردی؟ دوست و رفیق بودن؟
نخجوانی: توی اونجا دوست و رفیق بودن همه. همه دوست و رفیق …
م: همکلاسی و اینا بودن؟ چه شکلی انتخاب کردی؟ مثلا چی شد اصلاً دور هم جمع شدین؟
نخجوانی: حقیقتش رو بخواین انتخاب شرکاء اصلاً من توش هیچ نقشی نداشتم، چون زمانی که این اتفاقات داشت میافتاد، یه سری دوست و آشناهایی داشتم ولی همهی این کار رو پدرم انجام داده بود، یعنی اصلاً من تو انتخاب شرکاء تو اون قسمت نقشی نداشتم ولی من از گلبافت رفتم اونجا فروش و بازاریابیش رو اول به عهده گرفتم بعد دیگه شد کل کارهای تدارکات و خرید خارجی، چون شرکت خیلی شرکت کوچیکی بود و بعدش هم کلاً مدیریت شرکت رو برعهده گرفتم.
{10:13}
ا: فروش و بازاریابی رو چجوری یاد گرفتی؟ همینجوری علاقه داشتی؟
نخجوانی: واقعاً علاقه، واقعاً علاقه بهش داشتم. همین الان هم شما اگر از من بپرسید بگید بیشترین کامپِتنسی[36] که تو خودت سراغ داری من میگم فروش و بازاریابی و جالبه به شما بگم که من آدمی بودم به شدت خجالتی.
م: عجب!
نخجوانی: یعنی اصلاً نمیتونستم ارتباط برقرار کنم و بعد مجبور بودم این کیف رو بگیرم تو دستم، برم مغازه به مغازه و با آدمها صحبت کنم بگم من فلانی هستم، از تهران اومدم، یه چنین محصولی تولید کردیم. با آدمها صحبت کنم، بازاریابی کنم. این خیلی برای من تجربهی خوبی بود و چند سال من این کار رو کردم، یعنی همون موقع توی ماشین، یه ماشین کوچولوی اسپورت[37] داشتم، تو اون میذاشتم کیف رو، سوار میشدم، کل ایران رو میچرخیدم و برمیگشتم و بازاریابی میکردم. سنی هم نداشتما یعنی مثلاً سال 74-75 من 22-3 ساله بودم.
ا: بله.
نخجوانی: ولی خیلی برای خودم این کاره جالب بود.
ا: بعد چی شد؟ شرکت رو بستین کلاً؟
نخجوانی: یه اتفاقی افتاد خارج از بیزنِس. یکی از نزدیکان من با یه عدد و رقم خیلی بزرگ متاسفانه یه زیان مالی دید و اینها، چون شرکت سهامش خانوادگی بود تحت تاثیر این قرار گرفت که من از اونجا دیگه اومدم بیرون …
م: سودآور بود شرکت؟
نخجوانی: خیلی زیاد. نگاه کنید اصلاً چیز عجیبی بود برای اینکه نوبتی و سهمیهبندی شده بود جنس ما. با اینکه جنس ما رقیب جنس تایوانی بود ولی گفتم دوسال گارانتی میدادیم کیفیتش بینظیر بود و اصلا حرف واسه گفتن داشت.
ا: بعد چه حسی داشتین وقتی تعطیل شد؟ الان میبینم خیلی شوق و هنوز پَشِن[38] داری نسبت بهش.
نخجوانی: خیلی، میدونی چی بود؟ اونجا واقعاً روز و شب که کار میکردیم، اینکه خودمون یه چیزی ساخته بودیم و میتونستیم رقابت کنیم و اینجوری براش سر و دست بشکنن اصلاً برامون خیلی جذاب بود. خیلی هم کم تجربه بودیم، خیلی کم تجربه بودیم. بعد مثلاً به شما بگم تمام مکاتبات بازرگانی و خریدهامون با فکس[39] بود. ایمِیلی وجود نداشت. اینتِرنِتی وجود نداشت. من یادمه اون موقع یه مرکز تجاری بود به اسم مرکز تجاری تایوان بهش میگفتن سِترا، تو ایران هم بود، ما وقتی میخواستیم بریم سورس[40] پیدا کنیم که از کجا اون کامپوننتها رو از تایوان عمدتاً بخریم من میرفتم سِترا یه سری تایوان یِلو پِیج[41] داشت. اونا رو مثلاً کتابهای چندهزار صفحه ای بود، من ورق میزدم دنبال مثلاً تامینکنندههای قطعات الکترونیک میگشتم، بعد شماره فاکسهاشون رو برمیداشتم بعد مینشستیم برای اینها نامه مینوشتیم
م: فاکس میکردین
نخجوانی: فاکس میکردیم. این مُدِلی پیدا میکردیم. یعنی خیلی از چالِشهایی که وجود داشت سر تامین و اینا الان مثلاً به نظر من بیمعنیه، چنین چالشی وجود نداره وقتی شما دسترسی به اینترنت داری.
م: خیلی جالبه! و بعدش چی شد؟ شرکت رو نهایتاً ترک کردی؟
نخجوانی: شرکت رو ترک کردیم و رسیدیم … من میشه آب بخورم؟
م: آره. چرا که نه!
نخجوانی: یه احساس عجیبیه!
ا: منم الان آب میخورم.
نخجوانی: شرکت رو ترک کردیم. من از همون سالها چون کار اقتصادی انجام میدادم، مقاله مینوشتم و پژوهشهای اقتصادی انجام میدادم اون شرکت رو که ترک کردیم یه دفتری رو تاسیس کردیم با آقای دکتر رئیسدانا، دکتر فریبرز رئیسدانای زندهیاد، یادشون گرامی. یه دفتری درست کردیم واسه پژوهشهای اقتصادی. شروع کردیم اونجا پروژههای[42] اقتصادی انجام دادن تو کمتر از یک سال اگه یادتون باشه اون موقعها یک سری اتفاقات سیاسی افتاد سر جریان کنفرانس برلین و …
م: 79
نخجوانی: برلین بود که یک سری از به اصطلاح نویسندههای ایرانی شرکت کردن و بعد یک سری اتفاقاتی افتاد. آدمهایی که تو اون کنفرانس شرکت کرده بودن براشون مشکلاتی ایجاد شد. یعنی قوهی قضاییه شکایت کرد یه سری جریان پیش اومد. دکتر فریبرز رئیسدانا جزء این گروه بود و بعد قضیه قتلهای زنجیرهای و اینا، یعنی میخوام بگم یک سری اون دفتر به شدت تحت تاثیر مسائل سیاسی قرار گرفت.
م: خود مرحوم رئیسدانا آدم سیاسی …
نخجوانی: آدم سیاسی بود، بعد ایشون رفت زندان و یه سری اتفاقات اینجوری افتاد و من همون موقع هم خُب تو روزنامهها، من تا اون موقع نزدیک به 100 تا مقاله چاپ کرده بودم یعنی کارم اصلاً اقتصاد بود. این اتفاقات افتاد و بعد آقای نظاری که رئیس هیئتمدیرهی شرکت همکاران سیستم[43] بود، ایشون سر یه موضوعی من رو میشناخت و به من زنگ زد گفت آقا بیا تو همکاران سیستم شما کار کن، که من اولش هم نپذیرفتم. بعد یه مقدار اون تَنِشهایی که تو دفترمون داشتیم بیشتر و بیشتر شد که من پذیرفتم و از سال 80 من رفتم تو همکاران سیستم.
م: قبل از اینکه بریم سر همکاران سیستم، یه سوالی من بپرسم؛ خُب شما همراه با کار کردن داشتی درس هم میخوندی.
نخجوانی: بله.
م: اینا تعارضی با همدیگه نداشت؟
نخجوانی: درس رو خونده بودما، من…
م: آهان بعد از اتمام دانشگاه.
{15:02}
نخجوانی: من درس رو خونده بودم. من درس رو خونده بودم ولی از 77، شروع دکترام یه پاز[44] خورد و اومدم بیرون از دکترا. ولش کردم، نخوندم. حالا خیلی هم دوست ندارم وارد بشم بگم چرا که نشد. نتونستم ادامه بدم متاسفانه یا نذاشتن ادامه بدم. من داشتم ادامه میدادم یعنی داشتم کار اقتصادی رو انجام میدادم، خُب عاشق نوشتن و نویسندگی و اینا بودم. همیشه هم دچار یه تضاد بودم که بالاخره اون رو برم جلو یا این رو برم جلو. سر جریاناتی که پیش اومد سر اون دفتر مشترک با دکتر رئیسدانا دیگه تصمیم گرفتم که بیام و شروع کنم کارها رو …
م: کارشناسی ارشد کِی بود؟
نخجوانی: من کارشناسی ارشدم رو 76 یا 77 گرفتم.
م: که اون هم حین کار بود؟
نخجوانی: اصلاً برای اینکه بدونید، من از ترم اول لیسانسم حین کار بود دیگه.
ا: من قبل از اینکه سراغ همکاران سیستم بریم، یه چیزی بپرسم؛ اون شرکت اولیه که داشتین …
نخجوانی: بله
م: برای میکروجینیوس تولید میکردین؛ اون وقتی تعطیل شد واقعاً چه حسی داشتین؟ چون خُب این حالا …
نخجوانی: داشتم میمُردم، داشتم میمُردم، داشتم میمُردم. من روزی که شروع کردیم با بچهها خداحافظی کردن و تصمیم گرفتیم دفتر رو با چند نفر نگه داریم، من از بغض، آب نمیتونستم بخورم. حالم اینجوری بود، انقدر حالم خراب بود.
ا: بعد مثلاً اون رو یه شکست میدیدین یا …
نخجوانی: نه نه واقعاً، البته به شما بگم ها، من حالا الان که اینا رو دارم میگم جلوی دوربین یه حس ناراحتکنندهای داره واسه خودم که انگار من آدم موفقی بودم، واقعاً اینجوری نبوده ها! من همیشه خیلی از اوقات هم وقتی میرم تو جمع و با دوستای جوون صحبت میکنم همیشه میگم من اگه اومدم اینجا، اومدم به عنوان آیینهی عبرت، چیزها رو بگم، اشتباهاتم رو به شما بگم.
ا: اینا دقیقا چی بود؟ چون دقیقا مخاطبامون دنبال …
نخجوانی: نگاه کنید. اولاً اینکه من همیشه دچار یه تضادی بودم بین قضیه این که برم کار دانشگاهی و پژوهشی انجام بدم یا برم بیل بردارم بیل بزنم، تو اجرا وارد بشم. همیشه دچار این مشکل بودم و تا سال 80 دچار این تضاد بودم یعنی تا 8 سال بعد از اینکه، معذرت میخوام تا نزدیک 10 سال از زمانی که داشتم کار میکردم، 9 سال از زمانی که کار میکردم، اولاً این یکی بود. شماره 2 اینکه مثلاً من برنامهنویسی اینا کارم نبود ولی چند سال این کار رو کردم، خُب؟ یه سرگشتگی عجیبی داشتم ولی بعداً یاد گرفتم که این سرگشتگی اشتباهست دیگه، خُب؟ همین الان هم شاید شما سرگشتگی من رو توی کاری که توی شاتل انجام میدم و تو بحث خلبانی ببینید. دچار یه گیرم اینجا. البته گیرم که الان کاملاً تکلیف رو روشن کردما، من رو بکشن خلبانی رو فقط جمعهها انجام میدم. تفریح منه. تکلیف من روشنه که دارم اونجا کارم رو انجام میدم.
ا: بله
نخجوانی: ولی حالا اشتباهات دیگه هم کردم که حالا تو صحبت براتون میگم.
ا: اینکه اصلاً بیزنِس خانوادگی بود رو مثلاً اشتباه میبینی یا …
نخجوانی: قطعاً اگر خانوادگی نبود خیلی اوضاعم بهتر میشد. قطعاً اگر خانوادگی نبود اوضاع خیلی بهتر میشد، ولی اینکه اولاً هیچ وقت پدر من، من رو به رسمیت نمیشناخت و نمیشناسه همین الان.
ا: هنوزم؟
نخجوانی: هنوزم، هنوزم! پدر من یادمه یه بار میگفت که احمدرضا از 6 سالگی دیگه رشد[45] نکرد، خُب؟ نظرش در مورد من اینه. توی بیزنِسهایی که خانوادگیه یا اینکه سهامدارها[46] زیادی باهم رفیقن خیلی مشکل وجود داره. یعنی من همیشه به دوستهای جوونی هم که استارتاپ[47] و اینا تشکل میدن و میبینم باهمدیگه خیلی رفیقن، میگم آقا یه آدم غریبه که باهاش رسمی هستید رو بیارین توی هیئتمدیرهتون. اصلاً شما مجبور باشید گزارش بدید، مجبور باشید بین دوستی و اون بیزنِس یه مرزی قائل باشید و در غیر این صورت نمیتونید درست کار کنید. من فراوون میبینم. حالا که نمیتونم اسم ببرم. هستن دیگه! مثلاً دوتا خواهرن دارن با همدیگه یه بیزنِسی رو میچرخونن. من هِی بهشون میگم دیوونهها یه نفر رو بذارین! از همه جالبتر به شما بگم دعواشون میشه، بعد خواهر کوچیکه به من زنگ میزنه میگه من دیگه نمیخوام با این کار کنم و این حرفها! من میخوام خودم برم یه بیزنِس دیگه راه بندازم. میگم بابا بشین سرجات! آروم باش! عاشق همدیگه هم هستنا ولی تو کار یه جاهایی جرقه میزنن.
م: بله
نخجوانی: یا اگر این یقهش رو میگیره میگه در مورد فلان موضوع گزارش بده، بهش برمیخوره. میگه چرا از من گزارش میخواد؟ واسه همین چنین اشتباهاتی هست.
ا: پس توصیهت اینه که خانوادگی اوکیه به شرطی که آدم غریبهای هم باشه؟
نخجوانی: بله، به نظر من خانوادگی اگر واقعاً انقدر پخته باشن، انقدر مَچور[48] باشن که جدا بکنن این رو، این خیلی خوبه.
م: مالکیت و مدیریت رو باید جدا بکنن و کار و زندگی رو هم باید جدا بکنن.
نخجوانی: باید جدا بکنن.
م: خیلی کار سختیه.
نخجوانی: خیلی سخته. ما توی شرکت شاتل خیلی از دوستانی رو داریم که زن و شوهرن یا زن و شوهر شدن تو شرکت، من وقتی باهاشون صحبت میکنم، دوستانه بهشون میگم فاصله بگیرین. اصلاً یه دورهای که تو شرکت ما قانون این بود که اگه زن و شوهر بودن نباید باهم تو شرکت میموندن. بعد من دیدم چه کاریه؟! وقتی آدم درست و حسابیه، اصولاً یه آدم درست و حسابی رو هم انتخاب کرده به عنوان همسرش، این آدم رو چرا ما باید از دستش بدیم؟! ولی توصیهم بهشون اینه که آقا تو یه واحد نباشید. تو دوتا واحد مستقل باشین. در کنار همدیگه در طی روز نباشین که هم کاره تحت تاثیر قرار نگیره و هم زندگیتون تحت تاثیر قرار نگیره.
{20:15}
م: برگردیم به همکاران سیستم. دیگه رفتی همکاران سیستم.
نخجوانی: رفتم همکاران سیستم.
م: سال 80.
نخجوانی: 80، رفتم همکاران سیستم …
ا: مدیرعامل کی بود اون موقع؟
نخجوانی: آقای نظاری، آقای نظاری بود و مدیر فروش آقای رحیمی بودن که بعداً آقای رحیمی شدن مدیرعامل و آقای نظاری شدن رئیس هیئتمدیره. 5 سال و خوردهای من همکاران سیستم بودم
م: چه جالب
نخجوانی: 5 سال و خوردهای بودم. اون موقع تو همکاران سیستم اصلاً واحد مارکِتینگ[49] وجود نداشت و من یه تیمی رو تشکیل دادم اونجا و شروع کردیم کار کردن با بچه ها برای اینکه یه واحد مارکتینگ رو تو همکاران سیستم درست کنیم و اونجا فروش هم سر و سامون پیدا بکنه. تجربهی عجیبی بود اونجا واسهی من. برای اینکه خوب اولاً خیلی کارهای بزرگی اتفاق افتاد اونجا تو یه فضای خیلی دوستانه و عجیب. شاید گفتنش خیلی براتون عجیب باشه در 5 سال و خوردهای که من در همکاران سیستم بودم حتی یک روز من مرخصی نرفتم، 5 سال ناناِستاپ[50] پنجشنبهها، جمعهها، بیاغراق بارها پیش میاومد که کاره طول میکشید، صبح هم من میموندم شرکت، صبح میگفتم بچهها من میرم یه دوش میگیرم، 2ساعت میخوابم، برمیگردم. این مدلی کار میکردیم و حالا به شما بگما، مدیریت آقای نظاری، مدیریت عجیبغریبی بود. یعنی من یادمه که چندماهی گذشته بود من اونجا کار میکردم با مدیری که اونجا بود، این تیکهش رو نمیخوام اسم ببرم، با مدیری که اونجا بود خیلی مشکل داشتم، میخواستم اولین سِمینار رو برگزار کنم، خیلی هم سال 80-81 سمینارها انقدر زیاد و این مدلی نبود، سمیناری رو میخواستم برگزار بکنم هی ایشون میگفت حالا هزینهاش چقدر میشه؟ اینش چی میشه و من یه روز بریدم رفتم پیش آقای نظاری. گفتم آقا با این شرایط من دیگه نیستم. من میخوام اینجا این کارها رو انجام بدم و دست و بالم بستهست. ایشون گوشی رو برداشت، همهی مدیرها رو به خط کرد و اختیاراتی به من داد که اصلا من واقعاً اشک تو چشمام جمع شد. گفت آقا احمدرضا فقط با من کار میکنه، فولی آتورایزده[51]، هرکاری بخواد بکنه. به مالی زنگ زد گفت هر دستور پرداختی اومد نیاز نیست من تایید کنم. بعد برگشت به من گفت هرکاری میخوای برو انجام بده.
ا: عجب!
نخجوانی: بعد من واقعاً …
م: یه جوون مثلاً حدود 27-8 ساله
نخجوانی: 27-8 سالم بود. من واقعاً بهتزده بودم و تحت تاثیر اینکه این داره انقدر به من اختیارات میده نکنه من مثلاً قدر این اختیارات رو ندونم. ولی فکر میکنم که ایشون هم انقدر آدم باهوش و باتجربهای بود که میدونست چطوری آدم رو تحت تاثیر قرار بده. به شما بگم ظرف دوسال و خوردهای ما 53 تا سمینار در کشور برگزار کردیم.
م: این سمینارهای آشنایی با محصولات و اینا؟
نخجوانی: 300-400 نفر در مورد اِمآیاِس[52] بود، درمورد اتوماسیون اداری بود، اون موقع اِمآیاِس خیلی بازارش داغ بود.
م: درسته.
نخجوانی: و ما یه تیمی تشکیل داده بودیم که مثلاً 4-5 تا سخنران بودیم خودمون، در عین حال میرفتیم اونجا خودمون کار تدارکاتش رو انجام میدادیم، خودمون سمینار رو برگزار میکردیم. من کلی عکس دارم مثلاً تو یکی از سمینارها رفتیم خودمون دیدیم یه دِکور باید اینجا بزنیم و آماده نبوده. همهمون وایستادیم تا صبح نقاشی کردیم بعد رفتیم دست و بالمون رو شستیم بعد کت و شلوار و کروات رفتیم جلوی تریبون[53] سخنرانی کردیم
ا: چه جالب!
نخجوانی: و این 53 تا سمینار بعضیهاش چون توی فصلهای خاصی فقط سمینارها رو برگزار میکردیم مثلاً تو یه هفته دوتا سمینار، میگفتیم یکشنبه زنجان، سه شنبه مشهد، این مدلی سریع میرفتیم و کار میکردیم و اینا. یادمه اون موقعها بعداً یه گزارش درآوردم اگر اشتباه نکنم پونصد و خوردهای تومن پول سمینارها شد ولی چند میلیارد تومن اون موقع ما فقط فروش جدید برامون ایجاد شد. اصلاً سبک و سیاق جدیدی توی مارکتینگ درست شد. یا مثلاً یادمه که یه توافقی رو من با دانشگاه تهران امضاء کردم و اصلاً رفتیم این ایده رو دادیم به دانشگاه تهران که ما بیایم به عنوان … حالا میترسم دور بشیم از بحث. هرجا من دور شدم شما من رو لطفا متوقف کنید.
م: نه اوکیه.
نخجوانی: ما توی همکاران سیستم، خُب وقتی پوزیشِن[54] اول بازار رو داشت همکاران، پس ما نمیتونستیم هرمدل مارکتینگی بریم انجام بدیم، خُب؟ یه مدل مارکتینگ هست بهش میگن، این مدل عمومی مارکتینگ رو بهش میگن اینتراپشِن مارکتینگ[55]، شما میرید آدمها رو اینتِراپت[56] میکنید، بهشون میگید آقا من فلان جنس رو دارم، اینتِراپت میکنید، پِرمیشِن مارکتینگ[57] اینه که شما اجازهای حالا اگر ترجمهش کنیم، شما به یه بهانهای میرید با آدمه ارتباط برقرار میکنید و میرید جلو هی، یعنی مثلاً دارم میگما، یه موقع من قصد ازدواج دارم میرم از خونه اول زنگ میزنم، میگم با من ازدواج میکنی؟ با من ازدواج میکنی؟
ا: احسنت چه مثالی
{25:05}
نخجوانی: بالاخره یکی میگه آره، این اینترآپشن مارکتینگه. پرمیشن مارکتینگ اینه که من میرم به همکلاسیم میگم جزوهی هفتهی گذشته رو داری به من بدی؟ جزوهی بعدی، قرار بعدی، باهمدیگه حل مساله تو بوفهی دانشگاه، همینجوری میره جلو تا پیشنهاد ازدواج، خُب؟ پرمیشن مارکتینگ اینه. روی قضیه پرمیشِن مارکتینگ ما خیلی فکر میکردیم تو همکاران چیکار بکنیم. یکی از ایدهها این بود که گفتیم آقا ما یه سری سخنرانیهای علمی-ترویجی درست میکنیم، رایگان برای مدیرهای صنایع و سازمانها، اینها بیان شرکت بکنن. این تبدیل به یه مَنِیجِرز کِلاب[58] میشه، مدیرها، حالا با اینا ارتباط میگیری، حالا جزوه ازشون میگیریم و جالب بود که ما با دانشگاه تهران یه توافقی کردیم که دانشگاه تهران تو بیا سالن الغدیر دانشکدهی مدیریتت رو در اختیار من قرار بده، من برای تو شروع میکنم ماهی یک بار با اسم مشترک، بعد لوگوی[59] مشترک همکاران سیستم و دانشگاه تهران هم خودش یه بِرَند پروموشِنـه[60] دیگه، من شروع میکنم با شما این مدلی ماهی یه بار یه سخنرانی عامالمنفعهی رایگان برای مدیران. بعد ما به این بهانه واسه چندهزار مدیر کارت دعوت میفرستادیم، به این بهانه باهاشون تماس میگرفتیم که آقا شما … و جالب این شده که چند صد نفر مدیری که اگر شرکت هم نمیکردن، هر ماه میومدن سیدی[61] سخنرانی که نیومده بودن رو میگرفتن و چند سال ما این سخنرانی رو با دانشگاه تهران هر ماه چهارشنبهی اول یا چهارشنبهی آخر هرماه با دانشگاه تهران مثلاً برگزار کردیم. خیلی از کارهای شبیه به این رو ما توی همکاران سیستم تو اون سالها انجام دادیم که خیلی نو بود و بیشتر فکر میکنم تکرار نشد دیگه.
(موسیقی)
ا: خُب ما قبل از اینکه از همکاران سیستم رد شیم یه سوالی از قبل تو ذهنم موند. اگر که شما مثلاً فرض کنید یه استارتاپی یه شرکتی داره شکل میگیره حالا به سایز متوسط رسیده. توی هیأت مدیرهش چه ترکیبی رو توصیه میکنین؟ فرض کنید مثلاً دوتا بنیانگذار[62] داره و میخواد مثلاً اولها سه نفره باشه؟ 5 نفره؟ بیشتر؟ آیا مثلاً هیأتمشاور جدا باشه هیأتمدیره جدا؟ کیا رو شما …
م: والله به نظر من به طول و عرض شرکته خیلی بستگی داره. من فکر میکنم 5 نفر برای حالا یه شرکتی با سایز کوچیک با متوسط یهکم زیاده. اصولاً میان میگن تو هیأت مدیرهها آدمها رو اینجوری میچینیم که هرکدومشون یکی از حوزههای اصلی فعالیت سازمان رو به عهده بگیرن.
م: یعنی عاملی عمل میکنیم مثلاً.
نخجوانی: اگر بخوام بگم مهمترین، حالا تو مدیریت بهش میگن اینِیبِلرزها[63]، اون توانمندسازها یا حوزههای فعالیتی که توی سازمان با صرف نظر از اینکه چه فعالیتی انجام میده و چه اندازهای داره بخوام بگیم، میشود رهبری و استراتژی[64]، خُب؟ منابع انسانی[65]، منابع و حالا منابع چه مالی چه همکارها و شرکاء و اینها، فرایندها[66]، محصول و خدمات، فروش و بازاریابی، 5 تا دستهست، این مهمترین دستههاشه. اگه باشه شما ممکنه بگید آقا اصلا هیأت مدیرهای دارم که تخصصش فروش و بازاریابیه پس من یکی از جنس فروش و بازاریابی میذارم، یه نفر رو از جنس مالی و منابع و تامین منابع و فاینَنس[67] و اینا میذارم، یک نفر رو میتونم از حالا رو حوزهی محصوله اگه شرکتم یا تِکنیکال[68] بذارم، بسته به نوع سازمان. مثلاً اگر یه شرکتی کلاً ذات شرکت فروشندهست و فروش خدماته ممکنه شما بگید من اصلاً سعی میکنم عمده جنس آدمهام رو اینجوری بذارم، اما یه موقع میگید نه، یه شرکت کاملا فنیه پس حتماً آدم تکنیکال باید توی هیأت مدیرهم داشته باشم.
{29:51}
ا: آیا آدمی که مثلاً سنش بالاست، تجربهی زیاد داره، نِتوُرک[69] وسیع داره رو هم توصیه میکنی؟
نخجوانی: نگاه کنید من خیلی اعتقاد به نِتوُرک ندارم. خیلی از دوستان هم به خصوص کسانی که بزرگ شدهی سازمانهای حاکمیتی و اینا هستن وقتی میرین باهاشون کار کنید، خیلی از اوقات بیشترین داشته یا کامپِتِنسی که دارن اون ارتباطهست. میگن، آقا من اونجا کار کردم، با فلانی، اون قبلاً معاونم بوده، اون اونجوری بوده، من خیلی اعتقاد ندارم به این. به خصوص این که من امروز اگه دارم تو یه سازمانی کار میکنم، میام بیرون، تا چند ماه کسانی که من رو میشناختن احترام من رو حفظ میکنن و اینها بعداً میسوزم و تموم میشه. پس آدمه باید یه شایستگی یا یک ویژگی، یک مزیت دیگهای داشته باشه به غیر از این. یعنی ارتباط رو خیلی بهش اعتقاد ندارم ولی کلاً تو دوستان جوونی که الان میبینم استارتاپ و اینا هستن وجود آدم پخته و باتجربه خیلی خوبه، برای اینکه یکی از بزرگترین ضعفها و رنجهایی که وجود داره تو این شرکتها، تصمیمات آنی و هیجانیه. آدمهایی که باتجربه هستن، سن بیشتری دارن، اصولاً از این تصمیمات هیجانی به دورن و اینا میتونن یه جورایی نقش تعدیلکننده داشته باشن. یه جملهای رو آقای برنارد شاو داره، میگه که «جهان رو دیوونهها میسازن و عاقلها حفظش میکنن». خُب؟ واقعاً خیلی از این دوستان جوون که پرجوش و خروش هستن، اینها میتونن نقش یه دِرایور[70] رو بازی کنن، راه باز کنن برن جلو، ولی باید آدمهای عاقلی باشن که حفظش بکنن. اون آدمهایی که باتجربه و مسن هستن میتونن نقش اون آدم عاقل رو بازی کنن.
م: چقدر جالب! من یه سوالی بپرسم. یه چیزی پررنگ بود برای من. خُب احمدرضای نخجوانی بعد از اینکه بیزنِس خانوادگیشون به هرحال به هر علت تعطیل میشه، اول میره کار میکنه با فردی مثل آقای رئیسدانا، بعد مثلاً یه دعوتی انجام میشه از فردی مثل آقای نظاری. این ارتباط کجا شکل گرفته؟ مثلاً شما از قبل میشناختین؟ نمیدونم خودت رفتی معرفی کردی؟ نِتوُرک چه شکلی شکل گرفت؟
نخجوانی: اولاً اینکه من خودم خیلی اعتقاد به این شبکهسازیـه[71] دارم، حالا الان که به برکت آیتی و اینا خیلی راحتتر و بهتر شده ولی قبلش هم همین بود، من برای اینکه بتونم برند احمدرضا رو جا بندازم، اون موقعها یادمه انقدر من مقالهی مشترک با استادهای مختلف نوشتم و یه جواریی سعی میکردم این ارتباط ساخته بشه با جاهای مختلف، فراوونها، یعنی من میرفتم سراغ استاد ایکس، میگفتم سلام، من یه مقالهای نوشتم در این مورد، میشه شما نظر بدید؟ استاد نظر میداد میگفت آره به نظر من این پاراگراف[72] هم اینجوریه و بعد میگفتم مایهی افتخار بندهست من با شما این مقاله رو چاپش بکنم و فکر میکردم میگفتم من باید بین به اصطلاح این دوستان، شناخته بشم و تو این قضیه میرفتم جلو. جریان همکاران سیستم هم یه پروژهی دو سه ماههای بود که قرار بود یه طرحی رو من برای دوستان توی همکاران سیستم بنویسم که اون رو من به همراه یکی از دوستام با همدیگه نوشتیم. از اونجا آقای نظاری من رو شناختن. همون موقع هم که طرح رو نوشتم به من پیشنهاد کردن که بیا تو همکاران سیستم که من نپذیرفتم، یعنی میخوام بگم اینجوری نبود که من با اولین پیشنهاد سوار شم و برم با اون ماشین، اینجوری نبود. من رفتم جلو، چندماه بعد به خاطر مشکلاتی که پیش اومد تصمیم گرفتم که اصلاً مسیر رو عوض کنم، برم اونجا و یادمه همون موقع هم با چندتا از روزنامههای دیگه، تیرهای خلاص تو سر من هی روزنامههایی بود که هی توقیف میشد که من داشتم باهاشون کار میکردم. یعنی مثلاً یکی از آخرین روزنامههایی که من باهاش کار میکردم اون موقع اسمش بیان بود. مثلاً من تو اون مینوشتم هر هفته، مثلاً هفتهای یکی دوتا مطلب و اینا بعد اینجوری شد، اونم بسته شد، اونم بسته شد.
ا: اقتصادی یا؟
نخجوانی: اقتصادی، اقتصادی.
م: برای کسی که خُب به هرحال روحیه کارآفرینی[73] داره، الان شاتل رو داریم میبینیم و اصلاً با کارآفرینی هم شروع کردی یه ذره سخت بود این کارمندی یا نه؟ این دوتا تعارضی با همدیگه نداشتن؟
نخجوانی: نگاه کنید توی همکاران سیستم واقعا اسمش کارمندی نبودها، باورتون نمیشه که من از همکاران سیستم الان 15 سال اومدم بیرون، گاهی اوقات هنوز وقتی میخوام بگم شاتل میگم همکاران سیستم.
م: عجب!
نخجوانی: بعد از 15 سال، خُب؟ یه فضای عجیبغریبی بود. گفتم 5 سال من حتی مرخصی نرفته بودم و آخرش هم علتش هم، دوتا عامل باعث شد از اونجا اومدم بیرون. یکی اینکه خوب یه سری اختلاف نظرهایی با آقای نظاری داشتم و ما باهمدیگه روزانه چَلِنج[74] داشتیم، چلنجهای جدی داشتیم باهمدیگه. خیلی هم دوستشون داشتم، الان هم دوستشون دارمها، خُب؟ و روزی هم که میخواستم بیام بیرون اصلاً ایشون نمیذاشتن اینها، هی پیگیری، پیگیری کردم گفتم میخوام بیام بیرون، میخوام بیام بیرون. آخرش هم ایشون گفتن من باهات خداحافظی نمیکنم، مراسم هم نمیگیرم. تو میری برمیگردی و حالا چیزی هم که باز انگیزه شد این بود که من اومدم بیرون، یه شرکت تاسیس کردم با 2 تا از دوستان دیگهم. یعنی با این اوضاع از همکاران سیستم ما اومدیم بیرون.
ا: اون چی بود داستانش؟
نخجوانی: حالا! من خیلی مخالف این شاخه اون شاخه پریدن بودمها، حالا برای اطلاعتون من 14 ساله الان شاتلم، جهت اطلاعتون.
م: نه! خیلی هم این شاخه اون شاخه نیست به نظرم.
{34:58}
نخجوانی: نه، گفتم چون حالا باز بعد از 5 سال و خوردهای ما شرکت گروه شیفتگان آفتاب رو تاسیس کردیم.
م: اسم قشنگیه.
نخجوانی: اسمش هم انتخاب من بود از شعر احمد شاملو. آنان به آفتاب شیفته بودند، زیرا که آفتاب تنهاترین حقیقتشان بود. اسم گروه شیفتگان آفتاب رو ثبت کردیم. لوگوش هم یه آفتاب بود، یه خورشید خیلی قشنگ. ما تصمیم گرفتیم که بیایم اونجا و شروع کنیم به خدمات فروش و بازاریابی دادن به شرکتها. تجربهی خوبی رو تو بحث مارکتینگ تو اون 5 سال توی همکاران سیستم پیدا کرده بودیم، گفتیم این رو انجام بدیم و جالبه بهتون بگم اولی که این شرکت رو راه انداختیم من نگران این بودم که نکنه ما گرسنه بمونیم، نکنه نتونیم پروژه بگیریم و اینا. به فاصلهی چند ماه ما چندین پروژه گرفتیم تا جایی که من قرارداد بود، امضاء نمیکردم. میگفتم امضاء کنیم کِی اجرا کنیم؟! نمیرسیدیم انجام بدیم. شاتل هم مشتری ما بود.
ا: چی بود دقیقاً اون شرکت؟
نخجوانی: شرکت خدمات فروش و بازاریابی میداد. مشاورهی فروش و بازاریابی میداد به اضافهی دورههای آموزشی فروش و بازاریابی. ما دوباره رفتیم با دانشگاه تهران صحبت کردیم. خُب دانشگاه تهران من رو میشناختن و ارتباط خیلی خوبی داشتیم که بیایم یک سری دورههایی رو برگزار کنیم که دورهها متفاوت باشه با بقیه. هنوز که هنوزه شما دورههای آموزشی که تو ایران برگزار میشه رو نگاه میکنید، فرقی نمیکنه که این دوره الان داره برگزار میشه یا در دوران قاجاریه. باز یعنی یه کلاسه، آدمها دور میز نشستن، یه تختهست، یکی داره درس میده. خُب؟ اومدیم گفتیم بذار یه تفاوت ایجاد بکنیم. خود منم همیشه اعتقاد دارم که ماها میتونیم یه اسمارت فالوور[75] باشیم، ببینیم اونطرف آب دارن چیکار میکنن ما بریم از اونها یاد بگیریم. ما اومدیم یه سری دورههایی رو طراحی کردیم تو گروه شیفتگان آفتاب که این دورهها از این قرار بود که میگفتیم به مدیر، آقا یه کارگاه آموزشی[76] هست ولی این کارگاه آموزشی به دلایل مختلف متفاوت بود. اولاً میگفتیم بریم موضوعی رو انتخاب کنیم که اصلاً کسی براش آموزش نمیذاره. استادهایی رو انتخاب کنیم که استادهایی خوب باشن، بلد باشن و آدمهای حرفهای این کار باشن. در مورد شکل برگزاری به شما بگم ما میخواستیم این دوره رو هم معرفی کنیم، یه بروشور[77] مثلاً 30 صفحه ای چاپ میکردیم از این مدلهای پالتویی در مورد یه کارگاه 2 روزه، ما 30 صفحه مطلب مینوشتیم. این کارگاه چیه؟ به درد کی میخوره؟ شما بعد از این کارگاه، به چه سوالهایی میتونین جواب بدید؟ خیلی هم ظاهرش… بدارید با یه مثال بگم. من یه خواهری دارم، وقتی که پفک هم میخره این رو تو یه ظرف کریستال میذاره و یه جوری حیثیت عجیبی به اون پفک میده، خُب؟
م: هویت میده بهش.
نخجوانی: آره، اصلاً عجیبها! شما مثلاً پفک رو میخورید احساس میکنید این اصلاً پفک نیست یه چیز دیگهست. حالا نمیخوام بگم پفک بود دورهی ما، ولی مدلی که ما معرفیش میکردیم، مدلی که برگزار میکردیم، میگفتیم آقا 2 روز مثلاً پارک جنگلی لویزان یا مثلاً میریم هتل گچسر. دورهی ورزش توش اجباریه، یه ساعت اول مثلاً باهمدیگه ورزش میکنیم درضمن شما بعد از دوره هم هرموقع سوالی در مورد دوره داشتید مادامالعمر ما جواب میدیم. میخوام بگم همه چیزش رو ما متفاوت کرده بودیم. خُب؟ تا پکیجی[78] که به اونا میدادیم. یا مثلاً تو تمام دورهها خودِ من هم به عنوان برگزارکننده کنار مدیران مینشستم و جالب بود دوره یه جوری شده بود، حالا تو مارکتینگ بهش میگن دیفِرِنشیال پالیسی[79] دیگه، سیاست تمایز. انقدر ازدوره استقبال میشد که وقتی ما یه دوره برگزار میکردیم تا چند دورهی بعد، مثلاً مدیر فروش ایرانخودرو اومده بود، میگفت آقا من میخوام سِری بعد معاونهام رو هم بفرستم. معاونه میاومد میگفت آقا مدیر مارکتینگ و فلان بخشمون هم میخوام بفرستم. یعنی بهش میگن اصطلاحا دهان به دهان، وُرد آو موس[80] آدمها همینطوری بهم میگفتن و ما یه دفعه یه دوره رو 8-9 سری برگزار میکردیم. خُب؟ با لوگو و معرفی دانشگاه تهران بود ولی شیفتگان برگزارکنندهش بود. شروع کردیم یه سری کارهایی که تا به حال انجام نشده بود تو حوزهی مارکتینگ انجام دادن. بعد با هرکسی که کار میکردیم همه پیشنهادشون این بود که آقا ما شرکت شما رو میخریم. یه سری دوست جوونی بودن که داشتن کار میکردن و جذاب بود براشون. یکی از جاهایی هم که پیشنهاد کرد شاتل بود، که شاتل گفت آقا من اصلا کل گروه شیفتگان آفتاب رو میخرم و شما با تیمتون بیاید تو شاتل کار کنید.
ا: چند نفر بودین اون موقع؟
نخجوانی: 12 نفر تا 15 نفر.
م: پس شاتل از قبل وجود داشت.
نخجوانی: بله
م: زمینه کاریش چی بود؟ همون …
{39:37}
نخجوانی: شاتل شروع دایِل آپ[81] بود و شروع اِیدیاِساِلش[82] بود و شروع اِیدیاِساِلش بود. خُب؟ یه چیزی هم که من رو خیلی اذیت میکرد قضیه از این قرار بودش که من توی شرکت بزرگی مثل همکاران سیستم کار کرده بودم، مثلاً اون موقعی که من اونجا رو ترک کردم 500-600 نفر نیرو داشت همکاران سیستم، من تو شیفتگان حس خفگی داشتم، احساس میکردم من اصلا دوست دارم تو یه سازمان بزرگ کار کنم، با آدمهای بزرگ و اینها و جدا از اون هم یه ماجرای دیگه که بودش اینه که شما یه موقعی یه صنعتی دارید یه بیزنِسی دارید با تزریق پول توش میتونید به اصطلاح خروجی، راندمانش رو ببرید بالا. شیفتگان اینجوری نبود، ما خدمات مشاوره میدادیم، به شدت محدودیت داشتیم و آدمهایی که به ما وصل میشدن زیاد بودن ما نمیتونستم جوابگوی همهشون باشیم. شما باید میرفتید آدم متخصص فروش و بازاریابی میآوردید. چطوری مگه میشد اونا رو پیدا کرد؟ خیلی سخت بود. توی این حین بود که شاتل گفتش که آقا شما بلند شو بیا اینجا و شرکتت رو هم بفروش، گفتم من نمیفروشم، من اصلاً شیفتگان رو نمیفروشم. گفت آقا پس بیا شما اینجا شروع کن توی شاتل کار کردن. موضوعات مختلفی وجود داشت که برای من قلقلک دهنده بود. که من بلند شدم اومدم شاتل، اومدم شاتل…
ا: با چه سِمَتی؟
نخجوانی: شاتل یک مدیرعاملی داشت که مدیرعامل حضور فیزیکی نداشت، یکی از سهامدارها بود و مدیرعامل حضور فیزیکی نداشت. من که اومدم برای اینکه یه موقعی گاردی[83] چیزی نباشه به پیشنهاد خودم به عنوان عضو هیئتمدیره اومدم. به عنوان عضو هیئتمدیره اومدم، بعدش فکر میکنم بعد از چند ماه دیدم نمیشه، تو جلسات و جاهای دیگه که من دارم میرم و شرکت میکنم باید یه سِمَت اجرایی داشته باشم، با سِمت قائممقام مدیرعامل باز مثلاً حدود شاید یکسال بعد که هیئتمدیره گفت آقا این که معنی نمیده، یا از خودم میپرسیدن آقا خُب خود مدیرعامل چرا نیست؟ چرا مدیرعاملی وجود نداره؟ به همین خاطر دیگه بعد سِمَت شد مدیرعامل.
م: قبل از اینکه بریم سر شاتل من یه نکتهای رو بگم. شما پس خیلی اُرگانیک[84] رشد کردین توی شیفتگان و رشد دهان به دهان بود.
نخجوانی: بله. من فقط باید به شما بگم شیفتگان چی شدها؟چون شیفتگان من که اومدم بیرون داشت کار میکرد.
ا: اول بگین شیفتگان چند نفر بودین که در واقع بنیانگذار بودین توش؟
نخجوانی: 3 نفر
ا: و چجوری 3 تایی باهم مَچ[85] شدین؟
نخجوانی: یکیشون یه خانمی بود از دوستای من و دوست خانوادگی من که ایشون هنوز الانم تو شاتل دارن کار میکنن، اون موقع هم تو همکاران سیستم با من بودن، یعنی من دنبال یه کسی بودم که تو حوزهی فروش و بازاریابی ایشون هم بتونه کمک بکنه و خیلی هم مچ بودیم تو کار باهم. نفر سوم، ایشون هم یه خانمی بودن که سنشون از من مثلاً شاید 10 سال بیشتر بود و از قضا همون تِئوری که میگفتم من نیاز به کسی دارم که این آدم رسمیت داشته باشه، گزارش بگیره، به ما رسمیت بده به کارمون و اینها.
م: چه جالب، ما راجع به دوتا از موضوعاتی که شما الان صحبت کردین قبلا تو پادکست صحبت کردیم؛ یکی اینکه همین انتخاب همتیمی که توی فصل یکمون، اسمش چی بود؟ “تنها نرو” بود فکر میکنم اسمش، قسمت 2 یا 3 فصل یک. البته دربارهی این موضوع تبلیغ دهان به دهان هم یه اِپیزودی[86] داشتیم درمورد موتورهای رشد[87] استارتاپها، من الان رفتم تو عنوانها ببینم کدوم قسمته، چون آفلاین[88] کردیم و اینترنت نداشتیم نمیتونستم ببینم ولی راجع بهش صحبت کردیم که شنوندههای پادکست اگر که خواستن بیشتر بدونن میتونن برن اونجا بشنون، بینندهها هم میتونن برن و خلاصه ببینن. شیفتگان رو ببخشید …
ا: آره شیفتگان رو بگین چی شد؟
م: خیلی جالبه شیفتگان هم.
نخجوانی: باشه، البته این رو که دارم میگم برای من اصلاً جالب نیستا. من فکر میکنم هنوز به اصل مطلب نرسیدم، دارم خاطره میگم. یعنی فکر نمیکنم چیزی باشه تو صحبت های …
ا: میریم تو قسمت بعد
نخجوانی: من الان خودم راضی نیستم چون تو صحبتهای من چیزی احساس نمیکنم باشه که به درد کسی بخوره، حالا خودتون هرجا …
م: نه خیلی عالی بود، به درد ما که خیلی خورده.
ا: ما که داریم لذت میبریم.
نخجوانی: شما لطف دارین. شیفتگان خیلی موفق شد. جالبه به شما بگم بعد از اونکه من تو شاتل بودم، شیفتگان سود خیلی خوبی کرد. پول خیلی خوبی درآورد و ولی خوب من نمیرسیدم دیگه. شاتل هم حجم کاریش یه جوریه برای اینکه بدونید همین الانش هم ساعت کاری من تو شاتل 6:15-6:30 صبح میام سرکار تا 9-10 شب یعنی …
ا: هر روز؟
نخجوانی: هر روز، خُب؟ حجم کاره این طوریه. واسه همین شیفتگان رو نمیتونستم من براش وقت بذارم ولی داشت کار خودش رو میکرد، یه اتفاق کاملاً غیرمرتبط با کار و خیلی تلخ تو زندگی من افتاد که من روو خیلی اذیت کرد و به همین خاطر من ابتدای سال 89 تصمیم گرفتم که اصلاً هرچی دور و برم هست یه جوری کم کنم، واسه همین من خواهش کردم از اون دو نفر دیگه که من دیگه تو شیفتگان نمیخوام باشم. اصلاً نمیخوام ذهنم رو بخوام به شیفتگان ببرم، اگر شما بخواید کاری بکنید. اون دوستانم گفتن نه اگر تو نباشی ما هم ادامه نمیدیم بنابراین ما شیفتگان رو اوایل سال 89 تعطیل کردیم.
م: نه بابا، چه عجیب!
ا: چرا نفروختین خُب؟
نخجوانی: نگاه کنید! هنوز هم متوقفه! هنوز هستش، هنوز شیفتگان اسمش و رسمش و ایناش هستش ولی حقیقتش من تو یه روزگاری بودم که ترجیح میدادم که اصلاً بهش فکر نکنم، به چیزی که انقدر دغدغهی فکری داشتم و اینها. ولی شیفتگان داشت کار خودش رو میکرد، یه تعداد هم آدم داشتن توش کار میکردن، منم اصلاً پیشنهادم این نبود که تعطیل بشهها، من میگفتم آقا من میخوام نباشم دیگه اونجا.
{45:14}
ا: شما پس کلاً توی کَریِرتون[89] توی اینهمه سال مسائل شخصی خیلی باعث شد که شرکت تعطیل شه؟
نخجوانی: 2تا مسالهی شخصی داشتم دقیقا که …
م: هر دو باعث تعطیلی …
نخجوانی: هر دو! اولی به لحاظ اقتصادی مارو به اون نقطه رسوند، دومی به لحاظ روحی من رو به اون نقطه. نگاه کنید من تو همون سال 89 که حالم اصلاً خوب نبود توی یکسال و خوردهای، من پنجشنبه و جمعههام سرکار بودنم ترک نمیشد، یعنی روزهای پنجشنبه و جمعه هم تا آخر شب اینجا کار میکردم و همیشه هم به بچه ها میگفتم به نظرم بهترین پناهگاه تو زندگی کاره، آدم میتونه بره اونجا و …
م: خانواده اعتراضی نمیکردن به این حجم شدید کار؟
نخجوانی: اولاً که من تنها زندگی میکنم، تنها، خُب؟ بنابراین خانوادهای وجود نداره که بخواد اعتراضی بکنه ولی قطعاً اگر کسی بخواد این مدلی کار بکنه و بخواد یه زندگی هم بچرخونه حتماً دچار بحران میشه دیگه.
ا: شما اصلاً این اِنرژی رو از کجا میارید؟ از 6 تا 9-10 کار میکنید.
نخجوانی: نگاه کنید من این انرژی رو از کار میگیرم واقعاً، واقعاً از کار انرژی رو میگیرم و جدا از اونم یه چیزی واقعاً در مورد شاتل وجود دارهها، چینیها یه مثلی دارن میگن «تو به اختیار خودت میتونی سوار ببر بشی ولی به اختیار خودت نمیتونی پیاده شی»، واقعا یه ببری هم هست که ما سوارش شدیم تو صنعت آیسیتی که این ببر واینمیسته، یعنی انقدر ما موضوعات کاری متعدد و کار عقب مونده داریم و اینها، اون هست از یه طرف از اونورم چیزی که ما رو تو این صنعت نگه داشته ما حالا نمیدونم نمیخوام قربون خودمون برم ولی ما زنده موندیم تو این صنعتی که خیلیها حذف شدن و ما صدها میلیارد تومن هم سرمایهگذاری[90] کردیم. نماوایی[91] که شما میبینید یکی از شرکتهای بزرگ ویاودی[92] و داره کار میکنه یکی از زیرشاخههای شاتله. اینا تمام، نتیجهی اون سرمایهگذاریها و اینا بوده.
م: احمدرضا زمانی که میخواد بخوابه قاعدتاً رضایت داره از زندگیش، درسته؟ از روزش. اون انگیزهای که باعث میشه فردا صبح بلند بشید، رضایته از کجا میاد؟ از ساختن یه چیزی میاد؟
نخجوانی: نگاه کنید واقعاً همینه. اولاً یه پرانتز باز کنم، اگه حالا اینجا نشستم درمورد شاتل دارم صحبت میکنم شاتل یه شرکت چند هزار نفرهست با یه تیم مدیریت 50-60 نفره کابینهی مدیریت ارشد و میانیش، این رو فراموش نکنیم، خُب؟ یعنی که اینا دارن این شرکت رو میچرخونن ولی من به عنوان یکی از اعضای این تیم که دارم شمشیر میزنم واقعاً اون حسّه هست که حال آدم رو خوب نگه میداره، حسی که شما احساس میکنی یه سفرهای پهن شده که ازش چندهزار خانواده دارن ارتزاق میکنن، من خیلی حالم رو خوب میکنه، خیلی حالم رو خوب میکنه. جدا از اون اینکه یه نتیجهای داره کارمون، یه چیزی ساخته میشه، من رو شخصاً خیلی بهم انرژی میده و جدا از اون من کلاً از کار خیلی حالم خوب میشه، خیلی زیاد.
م: اون زمانی که شروع کردی، شما اومدی شاتل چند نفر بود شاتل؟
نخجوانی: صد و خوردهای نفر.
م: و الان چندهزار نفر.
نخجوانی: الان ما 1450-60 نفر بچههای دفتر تهرانمون هستن.
م: آهان، عجب فقط تهران.
نخجوانی: بله، گفتم بهتون ما 9 تا ساختمان اینجا داریم که البته خُب سه شیفت کار میکنه، 1500-600 نفر آدمی داریم که اختصاصی برای ما کار میکنن ولی تو لیست بیمه ما نیستن، پولشون هم کامل ما میدیم ولی تو لیست بیمه شرکتهای اوت سورس[93] ما هستن، خُب؟ یعنی میخوام بگم فقط این دو تیکه، این دو قسمت، میشه بالای 3000 نفر.
م: یعنی 30 برابر شده در 10 سال.
نخجوانی: 30 برابر شده در 14 سال.
م: نه از زمانی که شما اومدید شاتل.
نخجوانی: نه دیگه! من 14 ساله اومدم الان، من سال چهاردهمی هست که اینجا هستم.
م: من نمیدونم الان، آره راست میگین.
ا: خوب ما فکر میکنم که …
م: رسیدیم سر شاتل و وقت خوبیه برای …
ا: آره، وقت خوبیه برای اینکه شاتل رو بذاریم برای قسمت بعد که هفتهی آینده خواهید شنید، هم یه سری سوالهایی میخواستیم از درواقع خودتون راجع به لایف استایلتون[94] و غیره بپرسیم.
نخجوانی: بله.
م: لایف استایل، کاره دیگه.
نخجوانی: همونجوری که گفتی میخواستم بگم اینجا خانواده ایستاده میخواین بعداً صحبت کنیم.
م: مرسی، مرسی.
ا: مرسی از شما.
م: زنده باشین، خدانگهدار.
ا: خداحافظ.
[1] شاتل (Shatel): گروه شرکتهای شاتل (گروه فناوری ارتباطات و اطلاعات شاتل)، مجموعهی فعال در حوزهی ارائهی خدمات دسترسی به اینترنت و راهکارهای ارتباطی اینترنتی در کشور است.
[2] کسب و کار (Business)
[3] سخت افزار (Hardware)
[4] نرم افزار (Software)
[5] کارآفرین (Entrepreneur)
[6] مدیریت (Management)
[7] لیون (Lyon): سومین شهر بزرگ فرانسه
[8] آی تی (IT: Information Technology): فناوری اطلاعات
[9] آی سی تی (ICT: Information and Communications Technology): فناوری اطلاعات و ارتباطات
[10] کیو بیسیک (QBasic): زبان برنامهنویسی کیو بیسیک، در سال 1992 معرفی گردید. این برنامه تحت سیستمعامل DOS کار میکند که امروزه کاربرد حرفهای ندارد.
[11] ای تی کامپیوتر (PC AT: IBM Personal Computer AT): چهارمین مدل رایانههای شخصی شرکت IBM که در سال 1984 به بازار عرضه شد.
[12] مونوکروم (Monochrome): تکرنگ
[13] هارد (HDD: Hard Disc Drive): دیسک سختافزار یا همان هارد، سختافزاری است که دادهها و فایلها بر روی آن ذخیره میگردد. هاردها هم در داخل کامپیوترها و لپتاپها و… نصب هستند و هم بهصورت جانبی استفاده میشوند.
[14] مگابایت، مگ (MB: Megabyte, Meg): یک میلیون بایت؛ بایت واحد ظرفیت ذخیرهسازی اطلاعات در هاردها است.
[15] کیس (Case): محفظه؛ در اینجا منظور کیس کامپیوتر است.
[16] تاور (Tower): برج؛ به کیسهای کامپیوتری که عمودی بر روی زمین قرار میگیرند، به اصطلاح کیسهای تاور میگویند.
[17] فلت (Flat): مسطح، صاف؛ به کیسهای کامپیوتری که افقی بر روی زمین قرار میگیرند، به اصطلاح کیسهای فلت میگویند.
[18] بیزنس (Business): کسب و کار
[19] بیت (Bit): واحد اندازهگیری دادههای دیجیتال است.
[20] ماکرو جینیس، میکرو، میکرو جنیوس (Micro Genius): یک شرکت قدیمی تایوانی در صنعت تولید کنسول بازیهای ویدوئویی که دستگاه خود را با همین نام در بازار به فروش میرساند
[21] سگا (Sega): یک شرکت ژاپنی سازندهی بازیهای ویدئویی، نرمافزار و کنسول بازی است که در دههی 80 و 90 میلادی با تولید کنسولهای سگا، تحول بزرگی در دنیای بازیهای ویدئویی و کنسول ایجاد کرد.
[22] میکرو گیم (Micro Game): بازی ماکرو؛ در اینجا منظور تولید سختافزار کنسول ماکرو جینیس است.
[23] بورد (Board): صفحه، تخته؛ تختهمدار الکتریکی است که بخشهای گوناگون وسیلههای الکترونیکی مانند پردازندهی مرکزی، حافظه و… بر روی آن سوار میشوند.
[24] کارتریج (Cartridge): فشنگ؛ در اینجا منظور بازیهای کنسول ماکرو جینیس و سگا است.
[25] بیلت این (Built-in): توکار
[26] امبدد (Embedded): جاساز شده، در داخل تعبیه شده
[27] کپتین بگ (Captain Bag): کیف خلبانی
[28] دیوایس (Device): وسیله، دستگاه
[29] کامپوننت (Component): مولفه؛ در اینجا منظور قطعات سختافزاری است.
[30] فوما (Fuma): یک شرکت قدیمی ژاپنی در تولید سختافزار الکترونیکی
[31] گیم (Game): بازی؛ در اینجا منظور بازیهای ویدئویی است.
[32] شکست خوردن (Fail)
[33] همراه اول (Hamrahe Aval): یکی از اپراتورهای موبایل در ایران
[34] نوکیا (Nokia): نوکیا یک شرکت چندملیتی فنلاندی است که در زمینهی مخابرات، فناوری اطلاعات و الکترونیک فعالیت میکند.
[35] شرکا (Partners)
[36] کامپتنسی (Competency): شایستگی
[37] اسپورت (Sport): ورزشی، غیر رسمی
[38] پشن (Passion): شور و اشتیاق، علاقه
[39] فکس (Fax): دورنگار، نمابر؛ دستگاهی است که امکان ارسال و دریافت اطلاعاتِ بر روی کاغذ را از طریق خطوط تلفن میسر میسازد.
[40] سورس (Source): منبع
[41] یلو پیچ (Yellow Page): صفحهی زرد؛ کتاب قطوری است حاوی اطلاعات مشاغل شامل آدرس و تلفن و…
[42] پروژه (Project)
[43] همکاران سیستم (System Group): یکی از شرکتهای بزرگ نرمافزاری ایران با عرضهی راهکارهای هوشمند نرمافزاری به کسبوکارها
[44] پاز (Pause): مکث، وقفه
[45] رشد (Growth)
[46] سهام دار (Shareholder)
[47] استارتاپ (Startup): سازمانی موقتی است با هدف ایجاد محصول، خدمت و یا بازار جدید که دارای ویژگی رشد مقیاسپذیر و سریع، مدل کسب و کار تکرارپذیر و درآمدزا در شرایط عدم قطعیت است. استارتاپ عموماً دارای ویژگیهای نوآورانه، فناورانه مثلاً مرتبط با اینترنت و ارتباطات دیجیتال است. (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 0 از فصل 1 را بشنوید.)
[48] مچور (Mature): بالغ
[49] مارکتینگ (Marketing): بازاریابی
[50] نان استاپ (Nonstop): بدون وقفه
[51] فولی آتورایزد (Fully Authorized): تامالاختیار
[52] ام آی اس (MIS: Management Information System): سیستم اطلاعاتی مدیریت
[53] تریبون (Tribune)
[54] پوزیشن (Position): موقعیت، جایگاه
[55] اینتراپشن مارکتینگ (Interruption Marketing): بازاریابی وقفهای؛ روشی از بازاریابی است که در آن محصول یا خدمت بهصورت مستقیم تبلیغ میشود و مخاطب برای دریافت و توجه به پیام بازاریابی، باید کاری را که انجام میدهد متوقف کند.
[56] اینتراپت (Interrupt): قطع کردن، منقطع کردن
[57] پرمیشن مارکتینگ (Permission Marketing): بازاریابی اجازهای؛ روشی از بازاریابی است که در آن به مخاطب حق انتخاب داده میشود که برای دریافت پیام بازاریابی در هر مرحله، مشارکت کرده و اجازه دهد یا خیر.
[58] منیجرز کلاب (Managers Club): باشگاه مدیران
[59] لوگو (Logo)
[60] برند پروموشن (Brand Promotion): تبلیغ برند، ترویج نام برند
[61] سی دی (CD: Compact Disc): لوح فشرده
[62] بنیان گذار (Founder)
[63] اینیبلرز (Enablers): فعالکنندهها، توانمندسازها
[64] استراتژی (Strategy): راهبرد
[65] منابع انسانی (Human Resources)
[66] فرایند (Process)
[67] فایننس (Finance): علم مالی
[68] تکنیکال (Technical): فنی
[69] نتورک (Network): شبکه (برای اطلاعات بیشتر، قسمت 4 از فصل 1 را بشنوید.)
[70] درایور (Driver): راننده؛ در اینجا منظور فردی است که پیشبرندهی یک جریان و حرکت است.
[71] شبکه سازی (Networking): برای اطلاعات بیشتر، قسمت 4 از فصل 1 را بشنوید.
[72] پاراگراف (Paragraph)
[73] کارآفرینی (Entrepreneurship)
[74] چلنج (Challenge): چالش
[75] اسمارت فالوور (Smart Follower): دنبالکنندهی هوشمند؛ در اینجا منظور ویژگی هشیار بودن در شناسایی فرصتهای بازار است.
[76] کارگاه آموزشی (Workshop)
[77] بروشور (Brochure)
[78] پکیج (Package): بسته
[79] دیفرنشیال پالیسی (Differential Policy): سیاست تمایز
[80] ورد آو ماوس (Word of Mouth): اصطلاحی است برای بازاریابی دهان به دهان
[81] دایل آپ (Dial-up): شمارهگیری؛ نسل قدیم سرویس اینترنتی است که با شمارهگیری خط تلفن معمولی، فرد را به اینترنت متصل میکرد.
[82] ای دی اس ال (ADSL: Asymmetric Digital Subscriber Line): خط مشترک دیجیتال نامتقارن؛ یک فناوری است که امکان انتقال سریعتر دادهها را از طریق خطوط تلفن و در نتیجه سرعت بیشتر در اتصال به اینترنت، فراهم میکند.
[83] گارد (Guard): نگهبان، محافظ؛ در اینجا منظور این است که کسی حالت تدافعی به خود نگیرد.
[84] ارگانیک (Organic): ذاتی، اصلی؛ در اینجا به معنی نتایجی است که به صورت ذاتی و فارغ از تبلیغات و بازاریابی مستقیم، به دست میآیند.
[85] مچ (Match): تطبیق دادن، جفت کردن
[86] اپیزود (Episode): قسمت
[87] موتورهای رشد (Growth Engines): برای اطلاعات بیشتر، قسمت 14 از فصل 2 را بشنوید.
[88] آفلاین (Offline)
[89] کریر (Career): شغل، حرفه
[90] سرمایه گذاری (Investment)
[91] نماوا (Namava): استارتاپ ایرانی که به صورت آنلاین، فیلم و سریال ارائه میکند.
[92] وی او دی (VOD: Video on Demand): ویدئو بر اساس تقاضا؛ یک سیستم پخش آنلاین است که کاربر میتواند محتوای تصویری را براساس انتخاب خود به صورت آنلاین مشاهده نماید.
[93] اوت سورس (Outsource): برونسپاری
[94] لایف استایل (Life Style): سبک زندگی
5 دیدگاه